جدول جو
جدول جو

معنی کالفی - جستجوی لغت در جدول جو

کالفی(لِ)
منسوب است به کالف که دژ استواری است در کنار جیحون. (از انساب سمعانی). رجوع به کالف شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کالی
تصویر کالی
نگهبان، محافظت کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کالری
تصویر کالری
واحد اندازه گیری گرما، برابر با گرمایی که یک سانتی متر مکعب آب مقطر را یک درجۀ سانتی گراد گرم تر می کند، در علم زیست شناسی میزان گرما یا انرژی حاصل از سوخت و ساز مواد غذایی در داخل سلول های بدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کافی
تصویر کافی
آنکه یا آنچه شخص را از کسی یا چیزی بی نیاز می سازد، بی نیاز کننده، بسنده، لایق، کارآمد
فرهنگ فارسی عمید
(شِ)
یکی از شعرای فارس و از اهالی بدخشان بود و به سال 1033 هجری قمری به هندوستان هجرت کرد. ازوست:
ز بس که ناز ترا با نیاز من جنگ است
میان ما و تو، صحبت، چو شیشه با سنگ است.
(از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(کالْ)
بندری است در جزیره کرس که مرکز ایالتی همان جزیره است و دو هزار تن سکنه دارد
لغت نامه دهخدا
(لُ فَ / فِ)
بمعنی کالفته است که آشفته و شیدایی باشد. (برهان) (جهانگیری) (شعوری ج 2 ورق 258)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
یا میلی ترمی. واحد مقدار حرارت. و آن عبارت است از حرارت لازم برای رسانیدن درجۀ حرارت یک کیلوگرم آب از 14/5 درجه سانتیگراد به 15/5 درجه سانتیگراد
لغت نامه دهخدا
شهر کوچکی است در شمال هندوستان و 15570 تن سکنه دارد، ابنیه و آثار قدیمی و کارخانه های شکر و کاغذسازی دارد، در زمان اکبرشاه شهر بزرگ و آبادی بوده است، (قاموس الاعلام ترکی) : بواسطۀ این نفاق که در میان برادران بهم رسید شیرخان دلیر گشته بکنار گنگ آمد و لشکر به کالپی آورد، (تاریخ شاهی ص 155)
لغت نامه دهخدا
(کُ فی ی)
نوعی از انگور سپید به سبزی مایل که مویز سیاه تیره رنگ دارد. (منتهی الارب). انگوری سپید مایل به سبزی منسوب به رودبار کلاف که در نزدیک مدینه است. (ناظم الاطباء). اسم عربی انگور سفید است که در آن سبزی باشد. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کالی
تصویر کالی
وامی که تاخیر افتد، نگاهبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالری
تصویر کالری
واحد مقدار حرارت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالفه
تصویر کالفه
آشفته پریشان حال، شیدا دیوانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کافی
تصویر کافی
بسنده و بی نیاز کننده، وافی، شافی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالی
تصویر کالی
محافظت کننده، نگاهبان، متأخر، بیعانه، وامی که به تأخیر افتد و در پرداخت آن درنگ شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کافی
تصویر کافی
بس کننده، بی نیازکننده، دارای کمیت، کیفیت یا دامنه ای مناسب برای تأمین نیاز یا تقاضا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کالری
تصویر کالری
((لُ))
واحد اندازه گیری حرارت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کافی
تصویر کافی
بسنده، بس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کافی
تصویر کافی
Adequate, Enough, Sufficient
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کافی
تصویر کافی
adéquat, suffisant
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از کافی
تصویر کافی
ausreichend, genug
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کافی
تصویر کافی
odpowiedni, wystarczający
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کافی
تصویر کافی
адекватный , достаточный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از کافی
تصویر کافی
достатній
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از کافی
تصویر کافی
adecuado, suficiente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از کافی
تصویر کافی
adequado, suficiente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کافی
تصویر کافی
adeguato, sufficiente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از کافی
تصویر کافی
adequaat, voldoende
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از کافی
تصویر کافی
पर्याप्त
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از کافی
تصویر کافی
memadai, cukup
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از کافی
تصویر کافی
충분한
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از کافی
تصویر کافی
מספק , מספיק , מספק
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از کافی
تصویر کافی
足够的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از کافی
تصویر کافی
十分な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از کافی
تصویر کافی
yeterli
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی