جدول جو
جدول جو

معنی کافی - جستجوی لغت در جدول جو

کافی
آنکه یا آنچه شخص را از کسی یا چیزی بی نیاز می سازد، بی نیاز کننده، بسنده، لایق، کارآمد
تصویری از کافی
تصویر کافی
فرهنگ فارسی عمید
کافی
لقب شیخ محمد بن یوسف، او راست ’الحصن والجنه علی عقیده اهل السنه’ شرحی است بر کتاب غزالی در پند و نصیحت و در 1324 در بولاق ضمیمه السیف الیمانی طبع شده است، (از معجم المطبوعات 1547)
لغت نامه دهخدا
کافی
یکی از کتابهای چهارگانه یا اصول اربعۀ مذهب شیعه که روایتهای شیعه در آن فراهم آمده، مؤلف این کتاب محمد بن یعقوب کلینی است و در 329 ه، ق، درگذشته است، (فهرست کتاب خانه دانشگاه ج 2)
لغت نامه دهخدا
کافی
نامی از نامهای خدای تعالی
لغت نامه دهخدا
کافی
بسنده و بی نیاز کننده، (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، وافی، شافی، حسب: ترتیبی و نظامی نهاده که سخت کافی و شایسته، (تاریخ بیهقی ص 382)،
کف کافیش بحری از جود است
طبع صافیش گنجی از حکم است،
مسعودسعد،
اهل تمیز را اندک از بسیار کافی بود، (ترجمه تاریخ یمینی ص 257)،
پس فرستاد آن طرف یک دو رسول
حاذقان وکافیان بس عدول،
مولوی،
کاف کافی آمد از بهر عباد
صدق وعده کهیعص،
مولوی،
گفت ای ملک نشان خرد کافی آن است که به چنین کارها تن درندهد، (گلستان)،
، کاردان، پسندیده کار: خواجه گفت مردی با دیدار نیکو و کافی است، (تاریخ بیهقی ص 342)، ما تو را آزموده ایم و در همه کارها شهم و کافی و معتمد یافته، (تاریخ بیهقی ص 395)، و او را برانگیخت پی کاری که وی برای آن کافی است، (تاریخ بیهقی ص 311)، به حکم آنکه این وزیر مردی کافی بود و کارها تمام ضبط کرده امراء از وی پیش والی سعایت کردند، (جوامعالحکایات)، ما را خردمندی کافی باید که تدبیر مملکت را شاید، (گلستان)، پیشکار، کارگزار، (غیاث) (آنندراج)، وزیر، دبیر، متصدی خراج و جزیت: و سیم کافی ناصح که خراج و جزیت بر وجه استقصاء بستاند، (کلیله و دمنه)،
باده همه کافیان عالم
بر یاد کفایت تو خوردند،
مسعودسعد،
، ضمان کننده، (غیاث) (آنندراج)، ضامن، مجازاً دانا، (غیاث) (آنندراج)، کارنده، (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
کافی
بسنده و بی نیاز کننده، وافی، شافی
تصویری از کافی
تصویر کافی
فرهنگ لغت هوشیار
کافی
بس کننده، بی نیازکننده، دارای کمیت، کیفیت یا دامنه ای مناسب برای تأمین نیاز یا تقاضا
تصویری از کافی
تصویر کافی
فرهنگ فارسی معین
کافی
بسنده، بس
تصویری از کافی
تصویر کافی
فرهنگ واژه فارسی سره
کافی
بسنده، بس، مشبع، مکفی، وافی، باکفایت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کافی
كافٍ
تصویری از کافی
تصویر کافی
دیکشنری فارسی به عربی
کافی
Adequate, Enough, Sufficient
تصویری از کافی
تصویر کافی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
کافی
adéquat, suffisant
تصویری از کافی
تصویر کافی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
کافی
مناسب , کافی
تصویری از کافی
تصویر کافی
دیکشنری فارسی به اردو
کافی
adequado, suficiente
تصویری از کافی
تصویر کافی
دیکشنری فارسی به پرتغالی
کافی
ausreichend, genug
تصویری از کافی
تصویر کافی
دیکشنری فارسی به آلمانی
کافی
odpowiedni, wystarczający
تصویری از کافی
تصویر کافی
دیکشنری فارسی به لهستانی
کافی
адекватный , достаточный
تصویری از کافی
تصویر کافی
دیکشنری فارسی به روسی
کافی
достатній
تصویری از کافی
تصویر کافی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
کافی
کافی، به اندازه کافی، قابل توجّه
دیکشنری اردو به فارسی
کافی
যথেষ্ট , যথেষ্ট , যথেষ্ট
تصویری از کافی
تصویر کافی
دیکشنری فارسی به بنگالی
کافی
adeguato, sufficiente
تصویری از کافی
تصویر کافی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
کافی
เพียงพอ , พอเพียง , เพียงพอ
تصویری از کافی
تصویر کافی
دیکشنری فارسی به تایلندی
کافی
ya kutosha, vya kutosha
تصویری از کافی
تصویر کافی
دیکشنری فارسی به سواحیلی
کافی
yeterli
تصویری از کافی
تصویر کافی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
کافی
十分な
تصویری از کافی
تصویر کافی
دیکشنری فارسی به ژاپنی
کافی
足够的
تصویری از کافی
تصویر کافی
دیکشنری فارسی به چینی
کافی
adecuado, suficiente
تصویری از کافی
تصویر کافی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
کافی
충분한
تصویری از کافی
تصویر کافی
دیکشنری فارسی به کره ای
کافی
memadai, cukup
تصویری از کافی
تصویر کافی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
کافی
पर्याप्त
تصویری از کافی
تصویر کافی
دیکشنری فارسی به هندی
کافی
adequaat, voldoende
تصویری از کافی
تصویر کافی
دیکشنری فارسی به هلندی
کافی
מספק , מספיק , מספק
تصویری از کافی
تصویر کافی
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(یَ)
نام دیگر سورۀ فاتحه الکتاب است. (مجمعالبیان)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
مؤنث کافی. (ناظم الاطباء). رجوع به کافی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کافیه
تصویر کافیه
مونث کافی
فرهنگ لغت هوشیار