جدول جو
جدول جو

معنی کافه - جستجوی لغت در جدول جو

کافه
کافه تریا، جایی که در آن چای و قهوه برای مشتریان آماده می شود، قهوه خانه
تصویری از کافه
تصویر کافه
فرهنگ فارسی عمید
کافه
جمیع، همه، همگی
تصویری از کافه
تصویر کافه
فرهنگ فارسی عمید
کافه
(نَ تَ)
بمعنی همه، صاحب ’مزیل الاغلاط’ نوشته است که این لفظ در عربی منون استعمال شود، لیکن در فارسی بی تنوین (و با کسرۀ اضافه) آید. (آنندراج) (غیاث). همگی. جمیع. (ترجمان القرآن تهذیب عادل چ دبیرسیاقی ص 76) (ناظم الاطباء). کلاً. طراً. جمیعاً. قاطبهً. همه مردم: جاءالناس کافهً، ای کلهم. (منتهی الارب) : یا ایهاالذین آمنوا ادخلوا فی السلم کافهً... (قرآن 208/2). کافۀ مردم بغداد قاف تا قاف جهان نامه ها نبشتند و رسولان رفتند. (تاریخ بیهقی ص 287). اولیاء و حشم و کافۀ مردم را بر ترتیب و تقریب و نواخت و بر اندازه بداشت. (تاریخ بیهقی ص 385). اگر فرمان باشد تا ما باز گردیم و با کافۀ مردم بگوئیم. (تاریخ بیهقی ص 469).
گر خواهد کشتن بدهن کافر او را
روشن کندش ایزد بر کافۀ کافر.
ناصرخسرو.
کافۀ خلق همه پیش رخت سجده برند
حور یا روح که باشد که کفوی تو بود.
سنائی (دیوان چ مدرس رضوی، ص 870).
بقاء کافۀ وحوش به دوام عمرملک بسته است. (کلیله و دمنه). واجب است بر کافۀ خدم و حشم ملک که آنچه ایشان را فراهم آید در نصیحت باز نمایند. (کلیله و دمنه). از جملگی لشکر و کافۀ نزدیکان وی (شیر) درگذشت (کلیله و دمنه) لیکن منافعاین دو خصلت کافۀ مردمان را شامل گردد. (کلیله و دمنه). فواید موافقت و عواید معاضدت ایشان به اهل اسلام و کافۀ خلق رسید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 292). کافۀ اهل اسلام بدان شادیها نمودند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 26). کافۀ خلق در پناه عصمت و حجر امن و کنف امان بیاسودند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 367). لاجرم کافۀ انام از خواص و عوام به محبت او گرائیده اند. (دیباچۀ گلستان). حق سبحانه و تعالی محمد علیه السلام را به کافۀ مردم فرستاد. (تاریخ قم ص 207)،
{{صفت}} ناقۀ پیر. (المنجد). کاف. ناقه که پیر شود و دندانهاش کوتاه و سوده گردد. (از اقرب الموارد). شتر سوده دندان و کوتاه شده از پیری. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
کافه
(فِهْ)
رئیس و مهتر لشکر. (المنجد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
کافه
(کافْ فَ)
مؤنث کاف ّ. بازدارنده. رجوع به کاف ّ و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
کافه
(فِ)
قهوه. میوۀ درخت قهوه، قهوه خانه، جای عمومی برای نشستن و صرف قهوه و چای و غیره. رجوع به قهوه خانه شود
لغت نامه دهخدا
کافه
کافه در فارسی - همگی همه این واژه در تازی دون (منون) است مونث کاف باز دارنده فرانسوی بنکده (از بنک قهوه و کده) سالار سپاه کلا جمعیا: (موجودات کافه آفریده خدایند . { جایی که در آن چای و قهوه و امثال آن صرف کنند قهوه خانه
فرهنگ لغت هوشیار
کافه
((فِّ))
همه مردم، بازدارنده
تصویری از کافه
تصویر کافه
فرهنگ فارسی معین
کافه
((فِ))
جایی که در آن قهوه، چای، شیرینی و امثال آن صرف کنند
تصویری از کافه
تصویر کافه
فرهنگ فارسی معین
کافه
نوشگاه
تصویری از کافه
تصویر کافه
فرهنگ واژه فارسی سره
کافه
چایخانه، رستوران، قهوه خانه، کافه رستوران
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کافه
۱ـ اگر خواب ببینید کافه ای را اداره می کنید، علامت آن است که از راه هایی غیرقانونی برای پیشرفت استفاده می کنید. ، ۲ـ اگر میکده یا کافه ای را در خواب ببینید، معنایش این است که در فعالیتهای اجتماعی پیشرفت خواهید کرد و همچنین در انجام تمایلات نامشروع خود موفق خواهید بود. .
فرهنگ جامع تعبیر خواب
کافه
هویت، اثر، نشانی، رد، جفت نوازد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نافه
تصویر نافه
(دخترانه)
ماده ای با عطر نافذ و پایدار که زیر پوست شکم نوعی آهو به دست می آید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ژافه
تصویر ژافه
(پسرانه)
نام یکی از پسران نوح
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کاخه
تصویر کاخه
یرقان، زردی گندم، باران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سکافه
تصویر سکافه
زخمه، مضراب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاشه
تصویر کاشه
یخ نازک روی آب
یخ، آبی که از شدت سردی بسته و سفت شده باشد، هسر، هسیر، هتشه برای مثال گرفت آب کاشه ز سرمای سخت / چو زرین ورق گشت برگ درخت (عمعق - ۱۹۵)
کپسول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نافه
تصویر نافه
ناف مانند مانند ناف، در علم زیست شناسی کیسۀ کوچکی که زیر شکم آهوی مشک قرار دارد و مشک از آن خارج می شود، کنایه از ماده ای که در ناف آهوی مشک جمع می شود، مشک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکافه
تصویر شکافه
وسیله ای از جنس چوب، فلز یا استخوان که با آن ساز می زنند، زخمه، مضراب، برای مثال ز شادی همی در کف رودزن / شکافه شکافنده گشت از شکن (اسدی - ۵۳)
فرهنگ فارسی عمید
(شِ / شَ فَ / فِ)
زخمۀمطربان که بدان بربط و چغانه و مانند اینها نوازند. (فرهنگ اوبهی). مضراب و چوبی که بدان ساز نوازند. (از برهان) (از آنندراج) (از انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری). زخمۀ خنیاگران. (فرهنگ اسدی). زخمه. مضراب. (یادداشت مؤلف). شکفه:
پیری آغوش باز کرده فراخ
تو همی گوش با شکافۀ غوش.
کسایی مروزی (از اسدی).
به شادی همه در کف رودزن
شکافه شکافیده شد از شکن.
اسدی.
به دستان، چکاوک شکافه شکاف
سرایان ز گل ساری و زندواف.
اسدی.
در میان نیکوان زهره طبع ماه روی
چون شکوفه روی بودی چون شکافه تن مباش.
سنایی (از جهانگیری).
و رجوع به شکفه و زخمه شود.
، مجازاً، آوازی که از شکافه و زخمه برآید. (یادداشت مؤلف) ، مهد و گهواره. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از آنندراج) (از انجمن آرا) (از فرهنگ جهانگیری). خانه گهواره. (فرهنگ اوبهی)
لغت نامه دهخدا
(سِ فَ / فِ)
کفشگری. (منتهی الارب) (دهار) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شکافه
تصویر شکافه
چوبکی یا پارچه شاخکی باشد که بدان ساز نوازند مضراب زخمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دافه
تصویر دافه
مسافر، غریب
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه پارسی کفشگری آلتی که بر دست گیرند و بدان ساز نوازند زخمه مضراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صافه
تصویر صافه
مونث صاف، جمع صافات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شافه
تصویر شافه
تشنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تافه
تصویر تافه
اندک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رافه
تصویر رافه
تن آسان مرد، آسان و فراخ زندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سافه
تصویر سافه
نادان، تشنه سخت تشنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکافه
تصویر شکافه
((ش فَ یا فِ))
مضراب، زخمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سکافه
تصویر سکافه
((سُ فَ یا فِ))
زخمه، مضراب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کافر
تصویر کافر
بی خدا، خدا نشناس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نافه
تصویر نافه
مرکز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کافی
تصویر کافی
بسنده، بس
فرهنگ واژه فارسی سره