جدول جو
جدول جو

معنی کاشمر - جستجوی لغت در جدول جو

کاشمر
(مَ)
کشمیر و اکنون نیز ترشیز را کاشمر نامند. (برهان قاطع چ معین). نام قریه ای است از قرای ولایت ترشیز و آن را کشمر و کشمیر نیز گفته اند گویند زردشت حکیم پیغمبر زردشتیان دو درخت سرو به طالع سعد در دو محل به دست خود کشته یکی در اینجا و دیگری در قریۀ فارمد ازقرای طوس خراسان و بمرور دهور این دو درخت بلند و سطبر و پر شاخ شده اند و دیدن آن سرو مایۀ تعجب بینندگان میشده و مرغان بسیار بر شاخسار آن آشیان داشتند چون صفت این سرو در مجلس متوکل عباسی خلیفۀ عهد مذکور شده و مشغول بعمارت جعفریه سرمن رای مشهور به سامره بوده بخاطرش افتاد که آن سرو را قطع کرده به بغدادبیاورند حکمی بطاهر بن عبدالله بن طاهر ذوالیمینین نگاشت که آن درخت را قطع کرده در گردونها نهند و شاخه های آن را در نمد گرفته بر شتران بار کرده برسانند چون جماعت زردشتیان از این حکم مستحضر شدند پنجاه هزار دینار به طاهر میدادند که درخت را قطع نکند که آیتی است آشکار بر بزرگواری زردشت. عبداﷲ قبول نکرده بقطع درخت حکم کرد. بقول مؤلف تاریخ جهان نمای از مدت عمر آن درخت تا سنه اثنا و ثلثین و مأتین یکهزار و چهارصد و پنجاه سال گذشته بود که قطع کردند و دور آن درخت بیست و هفت تازیانه و هر تازیانه ارشی و ربع ارشی بوده و گفته اند که در سایۀ آن درخت زیاده از ده هزار گاو و گوسفند قرار می گرفتند و چون آن درخت بیفتاددر آن حدود زمین بلرزید و بکاریزها و بناها خلل راه یافت و اصناف مرغان بیرون از حد و حصر از شاخسار آن درخت پریدن کردند چنانکه پوشیده گشت و مرغان به انواع اصوات خویش نوحه و زاری میکردند و صدای مختلف بر می آوردند فقیر مؤلف گوید: اگرچه این تفصیل در کتب مسطور است ولی بلندی سرو و راستی بالای آن را این قدر شاخ و برگ نخواهد بود که ده هزار گاو و گوسفند در سایۀ آن خسپند ولی چنار و نارون کهن سال را سایه بسیار خواهد بود چنانچه شنیده و دیده شده همانا آن درخت کاج بوده و به سرو شهرت کرده و لغت کاجغر نیز دلالت بر این معنی میکند و میشاید کاجخر بوده یعنی کاج بزرگ وکاجخر و کاژغر و کاشمر تبدیل آن باشد زیرا که کاش مبدل کاج است. و سرو لغت عربی است و آن را انواع است مانند سرو سهی و سرو سیاه که ناژو خوانند و به عربی صنوبر صغار خوانند و سرو را به پارسی راست بالا گویند الحاصل خرج تنه آن تا بغداد پانصدهزار درم شد و شاخهای آن بر هزار و سیصد شتر حمل شده بود و چون به یک منزلی جعفریه رسیده بود غلامان ترک شب هنگام بر سر متوکل ریخته تن او را پاره پاره کردند چنانکه در تواریخ است هفت قطعه شده بود و بندگان خدا را از شر آن شریرنجات دادند و نام سرو کشمری بین الشعرا مشهور و در اشعار مذکور است چنانچه امیر معزی گفته:
ترک نزاید چو تو به کاشغر اندر
سرو نبالد چو تو به کاشمر اندر.
(انجمن آرا) (آنندراج).
درباره سرو کاشمر یا سرو کشمر در کتاب ’مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی’ تألیف دکتر معین چ 1 چنین آمده است:
$
$
یکی سرو آزاده را زردهشت
به پیش در آذر اندر بکشت
نبشتش بر آن زاد سرو سهی
که پذرفت گشتاسب دین بهی
گوا کرد مر سرو آزاد را
چنین گستراند خرد داد را
چو چندی بر آمد بر این سالیان
ببد سرو بالا، ستبرش میان
چنان گشت آزاد سرو بلند
که بر گرد او بر نگشتی کمند
چو بالا بر آورد بسیار شاخ
بکرد از بر او، یکی خوب کاخ
چهل رش ببالا و پهنا چهل
بکرد از بنه اندرو آب و گل
چو ایوان بر آوردش از زرّ پاک
زمینش همه سیم و عنبرش خاک
برو برنگارید جمشید را
پرستندۀ ماه و خورشید را
فریدون ابا گرزۀگاوسار
بفرمود کردن بر آنجا نگار
همه مهتران را بدانجانگاشت
نگر تا چنین کامکاری که داشت ؟
چو نیکو شد آن نامور کاخ زر
بدیوارها بر نهادش گهر
بگردش یکی بارۀ آهنین
نشست اندرو کرد شاه زمین
فرستاد هر سو بکشور پیام
که: ’چون سرو کشمر بگیتی کدام ؟’
’ز مینو فرستاد زی من خدای
مرا گفت ازینجا بمینو گرای’
’کنون جمله این پند من بشنوید
پیاده سوی سرو کشمرروید’.
باید دانست که درخت سرو از دیرباز علامت و نشانۀ ایران باستان بود همچنانکه درخت بلوط نشانۀ ملت ژرمانی است، اینکه در قالیها، فرشها و غیره نقش سروهای شاخه برگشته بسیار دیده میشود بقایای آثار همان سنت ملی است اما داستان سرو کشمر از اینقرار است: ابوالحسن علی بن زید بیهقی در تاریخ بیهق نویسد: ’قصۀ سرو دیه کشمر و سرو دیه فریومد: زردشت که صاحب المجوس بود دو طالع اختیار کرد و فرمود تا بدان دو طالع دو درخت سرو بکشتند: یکی در دیه کشمیر طرثیث یکی در دیه فریومد و در کتاب ثمارالقلوب خواجه ابومنصور ثعالبی چنین آرد که: این دو درخت گشتاسب ملک فرمود تا بکشتند. المتوکل علی اﷲ جعفر بن المعتصم خلیفه را این درخت وصف کردند، و او بنای جعفریه آغاز کرده بود، نامه نوشت به عامل نیشابور خواجه ابوالطیب و به امیر طاهر بن عبدالله بن طاهر که باید آن درخت ببرند وبر گردون نهند و به بغداد فرستند و جمله شاخه های آن در نمد دوزند و بفرستند. تا درودگران در بغداد آن درخت راست بازنهند و شاخه ها بمیخ بهم باز بندند چنانکه هیچ شاخ و فرع از آن درخت ضایع نشود تا وی آن بیند، آنگاه در بنا بکار برند، پس گبرکان جمله جمع شدند خواجه ابوالطیب را گفتند ما پنجاه هزار دینار زر نیشابوری خزانۀ خلیفه را خدمت کنیم، درخواه تا از این بریدن درخت درگذرد، چه هزار سال زیادت است تا این درخت کشته اند، و این در سنۀ اثنتین و ثلاثین و مأتین بود و از آن وقت که این درخت کشته بودند تا بدین وقت هزار و چهارصد و پنج سال بود و گفتند که قلع و قطع این مبارک نیاید و بدین انتفاع دست ندهد. پس عامل نیشابور گفت متوکل نه از آن خلفا و ملوک بود که فرمان وی بر وی رد توان کرد. پس خواجه ابوالطیب امیر عتاب بن ورقاء الشاعر الشیبانی را - و او فرزند عمرو بن کلثوم الشاعر بود - بدین عمل نصب کرد و استادی درودگر بود در نیشابور که مثل او نبود او را حسین نجار گفتندی مدتی روزگار صرف کردند تا ارۀ آن بساختند و اسباب آن مهیا کردند و استدارۀ ساق این درخت چنانکه در کتب آورده اند مساحت بیست و هفت تازیانه بوده است هر تازیانه رشی و ربعی بذراع شاه، و گفته اند در سایۀ آن درخت زیادت از ده هزار گوسفند قرار گرفتی و وقتی که آدمی نبودی و گوسپند و شبان نبودی، وحوش و سباع آنجا آرام گرفتندی و چندان مرغ گوناگون بر آن شاخه ها مأوی داشتند که اعداد ایشان کس در ضبط حساب نتواند آورد. چون بیوفتاد، در آن حدود زمین بلرزید و کاریزها و بناهای بسیار خلل کرد و نماز شام انواع و اصناف مرغان بیامدند چندانکه آسمان پوشیده گشت و به انواع اصوات خویش نوحه و زاری میکردند بر وجهی که مردمان از آن تعجب کردند، و گوسپندان که در ظلال آن آرام گرفتندی همچنان ناله و زاری آغاز کردند. پانصدهزار درم صرف افتاد در وجوه آن تا اصل آن درخت از کشمر به جعفریه بردند و شاخها و فروع آن بر هزار و سیصد اشتر نهادند، آن روز که به یک منزلی جعفریه رسید آن شب غلامان متوکل را بکشتند و آن اصل سرو ندید و از آن برخورداری نیافت - قال علی بن الجهم فی قصیده: السرو یسری والمنیهتنزل - و این بود شب چهارشنبه لثلاث خلون من شوال سنه اثنین و ثلاثین و مأیتن. باغر ترکی با جماعتی از غلامان به اشارت منتصر قصد متوکل کردند و متوکل در مجلس لهو نشسته بود... و آن بر یک منزل جعفریه بماند تاعهدی نزدیک، و در آن سال والی نیشابور که آن فرمود - ابوالطیب طاهر - وهر که در آن سعی کرده بود جمله پیش از حولان حول هلاک شدند. درودگر و آهنگر و شاگردان و اصحاب نظاره و ناقلان آن چوب، هیچکس نماندند و این از اتفاقات عجیبه است. ’ ’و سرو فریومذ عمر و بقا بیش از آن یافت تا سنۀ سبع و ثلاثین و خمسمائه بماند. دویست و نود و یک سال پس از سرو کشمر، و مدت بقای این سرو در فریومد هزار و ششصد و نود و یکسال بود، پس امیر اسفهسالار ینالتکین بن خوارزمشاه فرمود تا آن را بسوختند و حالی ضرری به وی و حشم وی نرسید، ازیرا که بواسطۀ آتش در آن تصرف کردند و آن درخت زردشت آتش پرست کشته بود و ممکن بودی که اگر ببریدندی اتفاقی عجیب پدید آمدی و بعد از آن امیر ینالتکین بماند تا سنه احدی و خمسین و خمسمائه، چهارده سال دیگر بزیست و خاصیت درخت فریومد آن بودکه هر پادشاه که چشم او بر آن افتادی او را در آن سال نکبت رسیدی و عمرها این تجربه مکرر گردانیده بودند’. درباره قول مؤلف کتاب مزبور راجع بسرو کشمر چند نکته قابل ذکر است: نخست آنکه تاریخ قتل متوکل عباسی و تاریخ قطع سرو کشمر را که هر دو در یک سال اتفاق افتاده سال 232 هجری قمری نوشته و این درست نیست چه متوکل در سال 247 به قتل رسیده و سال 232 تاریخ جلوس او بر مسند خلافت است نه تاریخ وفات او. دوم آنکه در ابتدای داستان، کاشتن درخت کشمر را به خود زردشت نسبت دهد و در اثنای آن گوید که قطع آن در سنۀ 232 انجام گرفت و تا این وقت 1405 سال گذشته بود چون عدد اول را از دوم بکاهیم بازمانده 1173 خواهد بود یعنی در آغاز تاریخ هجرت 1173سال از زمان کشت درخت (و به عبارت دیگر از عصر زندگانی زرتشت میگذشت) هجرت پیامبر اسلام در سال 623 میلادی انجام گرفته و چون این عدد را نیز از 1173 تفریق کنیم تفاضل 550 خواهد بود. بنابراین قول، تاریخ کاشتن سرو مزبور در حدود 550 قبل از میلاد انجام گرفته و این عدد فقط اندکی با تاریخ معمول سنتی زرتشتیان اختلاف دارد چه طبق محاسبۀ عادی زرتشت در 660 قبل از میلاد متولد و در 77 سالگی یعنی در 583 قبل از میلاد شهید شده و بنابراین روایت در سال 550 قبل از میلاد 33 سال از وفات زرتشت گذشته بود. در ادبیات پارسی و فرهنگها سرو کشمر شهرتی دارد:
بروی حوری رویش چو نقش مانی
زدست ترکی قدش چو سرو کشمر.
مسعود سعد.
بلند قامت ایشان چو سرو در کشمر
بدیع صورت ایشان چو نقش در کشمیر.
امیر معزی.
ترک نزاید چو تو به کاشغر اندر
سرو نبالد چو توبه کاشمر اندر.
امیر معزی.
(مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی صص 339- 342).
در فرهنگ جغرافیائی آمده است: مرکزشهرستان که نام اصلی آن ترشیز بوده در زمان رضاشاه کاشمر نامیده شده بطوری که تاریخ نشان میدهد این شهردر زمان تسلط اعراب و حملۀ مغول ویران شده است. شهر کاشمر که ساختمان آن قبل از ظهور زردشت میباشد الحال از آثار آن به نام منار کشمر باقی است در زمین خرابه های آن در دهستان کنار شهر، سه قریه به نام کشمیر، علی آباد، آمامشیر بنا شده است. هوای شهر گرمسیر است و آب آن شیرین و گوارا. دارای سه رشته قنات به نام قنات فیض آباد، قنات سلطانیه و غیره وده آب انبار و بعضی از آنها بقدری بزرگ است که پس از پر شدن میتوان آب یکسالۀ یک محله را تأمین کرد. دارای پنج خیابان جدید الاحداث است: خیابان گلشن، خیابان امام زاده، خیابان زنده، خیابان جم، خیابان سبزوار. و بازار قدیم و یک بیمارستان 10تخت خوابی دارد بنام عصمتیه. یک دبیرستان پسرانه و 5 دبستان دارد. موقعیت شهر در جلگه و سکنۀ آن مطابق آخرین آمار سال 1328، 12052 نفر بوده. شغل آنان کسب و تجارت است در حدود 350 باب مغازه های مختلف دارد. از آثار باستانی آن مقبره و مزار سید حمزه برادر امام رضا علیه السلام است در این مقبره درختهای کاج کهن سالی است بنا به اظهار مطلعین محل 800 سال قبل کاشته شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناشمر
تصویر ناشمر
ناشمار، بی شمار، ناشمرده، شمرده نشده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاشم
تصویر کاشم
گیاهی کوهی شبیه انجدان، با برگ های بریده و گل های زرد که تخم و ریشۀ آن مصرف دارویی دارد، زیرۀ کوهی
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از دهستان رستاق بخش خلیل آباد شهرستان کاشمر واقع در 5هزارگزی جنوب خاوری خلیل آباد و 5هزارگزی جنوب شوسۀ عمومی کاشمر به بروسکن. ناحیه ای است واقع در جلگه. گرمسیر. دارای 273 تن سکنه میباشد. فارسی زبانند و از قنات مشروب میشود. محصولات آنجا غلات، زیره، پنبه، انگور. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه مالرو میباشد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان کنار شهر بخش بردسکن شهرستان کاشمر، در 30 هزارگزی شمال باختری بردسکن و یکهزارگزی شمال شوسۀ عمومی بردسکن. جلگه و گرمسیر است. 485 تن سکنۀ شیعۀ فارسی زبان دارد. آب آن از قنات و محصول آن غلات و انگور است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان کنارشهر بخش بردسکن شهرستان کاشمر واقع در 23هزارگزی جنوب بردسکن و سر راه مالرو عمومی بردسکن به نیگنان. این ده در جلگه واقع و معتدل است. آب آن از قنات و محصول آن غلات و پنبه وزیرۀ سبز و گاورس و انگور است. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(خَرْوْ)
دهی است از دهستان تکاب بخش ریوش شهرستان کاشمر، واقع در 5هزارگزی جنوب باختری ریوش و یک هزارگزی جنوب مالرو عمومی ریوش به بروسکن. کوهستانی، معتدل. آب از چشمه. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت، مالداری. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
دهی است از دهستان تکاب بخش ریوش شهرستان کاشمر. واقع در بیست ودوهزارگزی شمال باختری ریوش سر راه مالرو عمومی ریوش بسنقری. این دهکده کوهستانی است با آب و هوای معتدل آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
قصبۀ مرکزی بخش خلیل آباد تابع شهرستان کاشمر است. طول جغرافیایی آن 35 درجه و 14 دقیقه و عرض آن 5 درجه و 16 دقیقه می باشد. موقعیت طبیعی: این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای گرمسیری و 3102 تن سکنه. آب آن از رودخانه و محصول آن میوه های باغ و غلات و پنبه و خاصه انگور است. شغل اهالی زراعت و قالیچه و قالی بافی و راه اتومبیل رو است. از ادارات دولتی در آنجا بخشداری و دبستان و بهداری و دفتر ازدواج و طلاق وجود دارد و حدود 12 باب دکان بدانجا است. مزارع کژرودگونه و رستم آباد جزء این قصبه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ کَ)
قصبۀ مرکزی بخش در 40 هزارگزی شمال باختری کاشمر سر راه شوسۀ جدیدالاحداث سبزوار کاشمر واقعاست. 3434 تن سکنه و 15 باب دکان مختلف و ادرات دولتی: بخشداری، ژاندارمری، نماینده آمار، دفتر ازدواج و طلاق و پست دارد که در هفته دو مرتبه بوسیلۀ پیک بمقصد فرستاده میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) ، اسب جلد و تیز. (انجمن آرا) (آنندراج) (برهان)
لغت نامه دهخدا
(عَبْ با سی یَ)
دهی است از دهستان برکال بخش خلیل آباد شهرستان کاشمر. واقع در 32هزارگزی جنوب خلیل آباد سر راه شوسۀ عمومی بردسکن این ده در جلگه واقع و هوای آن معتدل و گرمسیر است و 139 تن سکنه دارد. آب آن از قنات تأمین میشود. محصولات آن غلات، پنبه و زیرۀ سبز است. اهالی به کشاورزی اشتغال دارند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ)
دهی است از دهستان بالاولایت بخش حومه شهرستان کاشمر، واقع در هفت هزارگزی جنوب باختری کاشمر. ناحیه ای است واقع در جلگه ومعتدل. دارای هفت تن سکنه است. از قنات مشروب میشود. محصول آن غلات است. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(کُ دُ)
دهی از دهستان طرازاست که در بخش خلیل آباد شهرستان کاشمر واقع است و 2203 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
دهی از دهستان سرکوه که در بخش ریوش شهرستان کاشمر واقع است و 567 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سِ جَ دَ)
دهی است از دهستان تکاب بخش ریوش شهرستان کاشمر. دارای 240 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و میوه جات و شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(عِ رَ)
دهی از دهستان مرکزی بخش حومه شهرستان کاشمر. سکنۀ آن 860 تن. آب آن از قنات. محصول آن غلات، میوه های باغ، انگور، پنبه و زیره است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دهی از دهستان کنارشهر تابع شهرستان کاشمر است و 797 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(طُ رُ)
دهی از دهستان تکاب بخش ریوش شهرستان کاشمر، در سه هزارگزی باختر ریوش، سر راه مالرو عمومی ریوش به بردسکن. کوهستانی و معتدل با 1415 تن سکنه. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نام یکی از شهرستان های استان نهم کشور ایران و محدود است از طرف خاور به شهرستان تربت حیدریه، از شمال به شهرستان نیشابور، از باختر و شمال باختری به شهرستان سبزوار و کویر جندق، از جنوب بکوه یخاب و بلوک بجستان و شهرستان گناباد.
آب و هوا: شهرستان کاشمر بواسطۀ پستی و بلندی مناطق مختلفه آب و هوای متغیری دارد بطوری که در قسمت شمال خاوری هوای سردسیر و مرطوب زمستان آن طولانی است. در شمال باختری هوای معتدل و آبهای گوارائی دارددر اطراف شهر کاشمر هوا گرم سیر سالم و آب گوارا است و در قسمتهای جنوب شهرستان بواسطۀ مجاورت با کویر نمک، هوا بسیار گرم و خشک و آبها عموماً شور است.
قومیت و نژاد: بطور کلی امروز در هیچ یک از نقاط نژاد خالص که بتوان از نظر خصائص اخلاق و روش اجتماعی تشخیص داد وجود ندارد در این شهرستان نیز بر اثر پیش آمد و حوادث تاریخی مانند حملۀ اسکندر و غلبۀ عرب و هجوم قبایل وحشی مغول و تاتار و ترکمن، نژاد مختلفی تشکیل داده حتی از همین نژادها در گوشه و کنار بعضی دهات مانند ایور عرب و ترکمن و قریۀ موشک از نژاد ازبک میباشد و نیز در زمان نادرشاه افشارعده ای از طوایف بختیاری به بعضی قراء این شهرستان مانند نامق و غیره کوچانده شده و در مرور زمان با طوایف مختلفه آمیخته امروزه به صورت قوم واحدی در آمده اند.
ارتفاعات: بطور کلی در این حوزه دو رشته ارتفاعات وجود دارد یکی رشتۀ شمالی که از بلوک خواف شروع و از شمال تربت حیدریه گذشته در گردنۀ محمد میرزا شوسۀ اصلی مشهد به زاهدان را قطع و تا قریۀ حصار، آخرین حد تربت حیدریه، امتداد دارد سپس به طرف باختر کشیده شده در این رشته کوه یک سلسله کوه ها و تپه ماهورها که مربوط به دوران سوم زمین شناسی است، در حدود عطائیه و شادی مشاهده می شود و هم چنین در قسمتهای بلوک کوه سرخ کوه های مربوط بدوران چهارم زمین شناسی هنوز قله های مخروطی شکل آن دیده می شود مانند کوه آتش فشان در شمال قریۀ ریوش مرکز بخش ریوش که نام اصل آن آتش فشان بوده که بومیان هم آنجا را آتشان می خوانند و کوه باغدشت دارای اشجار جاتلانقوش و بادام زیادی بوده از سال 1308 به بعد زغال سوزان بتدریج اغلب اشجار را قطع نموده اند. درقسمت باختری کوه سرخ قلۀ آتش فشانی دیده می شود و آب گرم معدنی از دامنۀ آن جاری است دیگر از کوههای معروف کوه دروند و کوه گرماب است که مرکز رشتۀ کوه شمالی است که دارای قلل مخروطی آتش فشانی بوده است و چشمۀ آب گرم از زیر آن جریان دارد. دوم رشتۀ جنوبی که از کال رودنجی شروع و به کوه یخاب ختم می شود این رشته که معروف به کوه مغان میباشد از جمله کوه های بسیار قدیمی است که سالیان دراز در زیر آب دریای کم عمق آسیای مرکزی پنهان بوده پس از چین خوردگی خلیج فارس از زیر آب بیرون آمده در مقابل نور خورشید قرار گرفته دارای تپه های گچی است. آب در این کوه بندرت یافت میشود تلخ و شور است و قابل کشت و زرع نیست. راه مالروبجستان به کاشمر از دهنۀ معروف به گرماب از همین کوه می گذرد.
جلگه: شهرستان کاشمر را از حیث پستی و بلندی و آب و هوا و محصولات طبیعی به چهار منطقۀ مختلف میتوان تقسیم نمود. قسمت اول منطقۀ کوهستان شمالی است که اصلاً جلگه وجود ندارد اراضی نسبهً همواری که در میان دره های این کوهستان به عرض 6 و طول 10 الی 30هزار گز مشاهده می شود مانند جلگۀ عطائیه و پس کمر طرق و قراچه. دوم قسمت لب کویر که دارای پستی و بلندی هائی است نمیتوان آن را جلگه نامید بواسطۀ قلت جمعیت و کمی آب دارای اهمیتی نیست. سوم قسمت جنوبی دارای دشت حاصل خیزی است که از خاور سعدالدین شروع و به دهنۀ کوه رودنجی تا مقابل شمس آباد محولات کشیده شده است. چهارم جلگۀ مهم و حاصلخیز آباد پرجمعیت این منطقه که شهر کاشمر و قراء و قصبات مهم و قنوات متعدد اراضی مستعد کشت و زرع در این قسمت واقع است که طول آن دوازده هزار زرع و از خاور شهر شروع و در 146هزارگزی باختر تا دهنۀ کوه سفید و درونه ختم می شود این منطقه دارای هوای معتدل و با اندک توجهی ممکن است از بهترین جلگه های حاصل خیز خراسان بشمار رود.
کویر: در قسمت جنوب باختری این شهرستان یعنی از مقابل یونسی تا باختر سعدالدین بندرت کویر نمک وجود دارد که از بقایای دریاچۀ سابق است. در فصل زمستان و هنگام بارندگی عبور از آن با وسایط نقلیه و چهارپا مقدور نیست عرض آن از دوهزار گز تا 20هزار گز میرسد راه های مالرو بجستان فردوس به کاشمر از همین کویر میگذرد.
رودخانه: در این شهرستان رودخانه ای که دارای اهمیت باشد وجود ندارد فقط از دره های کوهستانی شمالی درفصل بهار نهرهائی از آب برف و باران تشکیل و در فصل تابستان خشک میشود. از همه مهمتر رودخانه ای است که از چشمه سارهای دره مرکزی کوه سرخ که از شمال ریوش سرچشمه گرفته، قرائی که در مسیر آن واقع است مشروب می نماید.
زبان: بطور کلی زبان مردم این سامان فارسی است فقطدر پشت کوه درونه زبان بلوچی بین خودشان متداول است که ارزش عمومی ندارد. در قسمت کوه سرخ نیز پاره ای اصطلاحات محلی وجود دارد که ممکن است از ریشه زبان فارسی ساسانیان دانست با تمام تحولات تاریخی مانند غلبۀعرب و مغول ریشه زبان فارسی تاکنون محفوظ مانده است.
سازمان اداری: شهرستان کاشمر از چهار بخش بنام حومه، ریوش، خلیل آباد، بردشکن و متشکل از 152 آبادی است که مجموع نفوس آن تا آخر سال 1328، 107902 نفر بوده است علاوه بر آن طوایف دیگری مانند طایفۀ طاهری طوایف بلوچ خان زائی و گرگ زائی و اسماعیل زائی و طایفۀبهمدی در اطراف شهرستان بطور چادرنشین زندگی مینمایند. این شهرستان بواسطۀ دو رشته جادۀ شوسۀ عمومی یکی از طریق تربت حیدریه و دیگری از سبزوار بمرکز استان نهم اتصال دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
بخش حومه شهرستان کاشمر، محدود است از طرف شمال به بخش ریوش از جنوب به شهرستان گناباد از خاور به بخش فیض آباد از باختر به خلیل آباد این بخش از 24 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و مجموع نفوس آن در حدود 32247 نفر است دهستان مرکزی که شامل 9 آبادی است مرکز آن نیز خود کاشمر و جمعیت آن 5014 نفر میباشد ساکنین این دهستان بیشتر به داد و ستد در شهر مشغول میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(شَمْ بِ)
نام شهری است در ترکستان منسوب بخوبرویان. (برهان) (ناظم الاطباء). به این معنی مصحف کاشغر است. (برهان قاطع چ معین، حاشیۀ لغت کاشمر). رجوع بکاشغر شود
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ)
مخفف کشمیر:
تا قلۀ مازل نشود ساحت کشمیر
تا ساحت کشمر نشود قلۀ مازل.
رافعی.
رجوع به کشمیر شود
لغت نامه دهخدا
(کِ مَ)
قریه ای است به طرثیت (ترشیز) و سرو معروف و منسوب به زرتشت بدانجا بوده و آن را کاشمر و گاه کشمیر نیز گفته اند. (یادداشت مؤلف). دهی است از دهستان کنارشهربخش بردسکن شهرستان کاشمر واقع در 12 هزارگزی شمال خاوری بردسکن و سر راه مالرو عمومی ریوش. این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای گرمسیری و 530 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن اتومبیل رو است. و آثار تاریخی آن مناره ای است از زمان گشتاسب. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9). فرهنگ نظام بنقل از ابن فندق در تاریخ بیهق آرد: کاشمر نام قریه ای است از ولایت ترشیز که در خراسان ایران است و آن را کشمر نیز گویند. آورده اند که زردشت دو درخت سرو به طالع سعد نشانده بود یکی را در همین قریه و دیگری را در قریۀ فریومد طوس و عقیدۀ مجوسان آن است که زردشت شاخ سروی از بهشت آورده در این دو قریه کشت. متوکل عباسی در هنگام عمارت جعفریه به سرمن رای که به سامره اشتهار دارد حکمی به طاهر بن عبداﷲ بن طاهر ذوالیمینین که در آن وقت والی خراسان بود نوشت که سرو کشمر را قطع نموده و برگردونه ها نهد و شاخه های آن را در نمد گرفته بر شتران بار کرده به بغداد فرستد. جماعت مجوسان پنجاه هزاردینار می دادند که آن را نبرند. طاهر بن عبداﷲ قبول نکرد. بقول مؤلف تاریخ جهان نمای از عمر آن درخت تا سنۀ اثنی و ثلثین و مأتین یکهزار و چهارصد و پنجاه سال گذشته بود که قطع کردند و دور آن درخت بیست و هفت تازیانه بود و هر تازیانه ارشی و ربع بود و گویندکه در سایۀ آن زیاده از ده هزار گاو و گوسفند و بزقرار می گرفت و جانوران مختلف النوع خارج از حد شمار بر زبر آن درخت آشیانه داشتند. چون آن درخت بیفتاد در آن حدود زمین بلرزید و به کاریزها و بناهای بسیار خلل فاحش راه یافت و اصناف مرغان از حد و حصر بیرون به پریدن آمدند چندانکه هوا پوشیده گشت و به انواع اصوات خویش نوحه و زاری می کردند و گوسفندان و گاوانی که در سایۀ آن می آرمیدند همه ناله و زاری آغاز نهادند. خرج نقل تنه آن تا بغداد پانصد هزار درم شد و شاخه های آن را نیز هزار و سیصد شتر حمل نمودند و آن درخت چون به یک منزلی جعفریه رسید متوکل را همان شب غلامان پاره پاره کردند. (از تاریخ بیهق) :
ترک نزاید چو تو به کاشغر اندر
سرو نبالد چو تو به کاشمر اندر.
معزی.
رجوع به تاریخ بیهق قصۀسرو کشمر فریومد و شاهنامۀ فردوسی (داستان گشتاسپ) و نیز رجوع به سرو کاشمر و کشمر در این لغتنامه شود. فردوسی درباره سر و کشمر گوید:
یکی شاخ سروآورید از بهشت (زردشت)
به پیش در شهر کشمر بکشت
لغت نامه دهخدا
(شِ)
دوایی است و آن نوعی از انگدان باشد و آن را انجدان رومی گویند. ضیق النفس را نافع است و بعضی گویند کاشم تخم انجدان رومی است. گرم و خشک است. (برهان). اسم فارسی است و به یونانی لیفطیون و در دیلم زیرۀ کوهی نامند. منبتش کوههای بلند جنگل دار است. ساقش باریک شبیه به ساق شبت و پرگره و برگش مانند برگ اکلیل الملک و از آن نرمتر و خوشبوی، و برگ اعالی ساق باریکتر و پرشکافتر و آخر ساق چتردار و ثمرش سیاه، و از بادیان بالیده تر و تند طعم و با عطریت و بیخش شبیه به بیخ انجدان و خوشبوی و مستعمل تخم و بیخ اوست. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
کسی که دندان بنماید. (ناظم الاطباء) ، نوعی از آرامش. (منتهی الارب). نوعی از جماع. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ / شُ مَ)
ناشمار. ناشمرده
لغت نامه دهخدا
(کُ مِ)
مردم زشت و بدشکل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قبیح از مردم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
به هندی اسم سپستان است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
در حال حاضر نام مرکز سنجاقی از ترکستان شرقی تابع دولت چین میباشد، و نیز قصبات: آرتوش، اوپال، طاش بالق، بشکرم، قزیل بوی، و فیض آباد، را در بر دارد. سکنۀ آن را کاشغری نامند، و به نژادی قریب بجنس ترک منسوب میباشند و بشغل زراعت مشغول و مردمان ساعی و فعال هستند. اینان تا جهت ختن انتشار یافته اند و جمعی از اینان را حکومت چین در سوابق ایام به محلی موسوم به ایلی وادی کوچانده و دسته ای نیز در موقع استیلای خارجیان بر کاشغر متفرق گشته اند و اکنون هم در ترکستان وسطی تا فرغانه و تاشکند متفرق و اراضی آن از دو طرف شمال و مغرب محاط با جبال مرتفع و دشتها است. خاکش ریگزار و حاوی آثار نمک و با این حال بسیار حاصلخیز و منبت میباشد. میاه فراوانی از جبال نامبرده سرازیر گردد، و انهار عمده اش عبارت است از: رودهای صوغون، صویوق (یا ’طویوق’) ، طومان، قزل صو یا (کاشغر دریا) : یمان یار، و غیره. در گرداگرد یمان یار برای آبیاری اراضی کانال بزرگ مصنوعی موسوم به خان آریغی نیز احداث شده. امور فلاحت و زراعت به اندازۀ سنجاق یارکند پیشرفت نکرده ولی صنایع آن زیادتر است، در کاشغر و اعمال و نواحیش سالانه به قیمت دو سه میلیون فرانک کرباس تهیه و صادر گردد و قالی ها و گلیم های کاشغر هم مشهور است. چراگاههای بسیار در این قطعه مشاهده میشود، اهالی مقدار کثیری اسب، گاو، خر وشتر تربیت میکنند. اسبهای کاشغر نیرومند و پردوام واشترانش دوکوهانی میباشد. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کاجغر. گاجغر. کاچغر. کاژغر. (آنندراج). از چینیان است و بر سرحدی است میان تبت و خرخیز وچین و یغما و مهتران کاشغر اندر قدیم از خلخ بودندی یا از یغما. (حدود العالم). از بلاد مشرق و از مرزهای مسلمین است. (انساب سمعانی). شهری دارای قری و روستاها که از سمرقند و آن نواحی بدانجا سفر کنند و آنها در وسط بلاد ترک باشند و مردم آن مسلمانند. (معجم البلدان). شهری است از ترکستان منسوب به خوبان و خوش صورتان. (برهان). شهری است از توران در اقلیم پنجم مابین توران و ترکستان چین. (غیاث). شهری است مشهور درماوراءالنهر از ترکستان به بلاد ایغور از اقلیم ششم. گفته اند در قدیم جای عیش و سرور و بزم افراسیاب بوده است و از شهرهای خوب ترکستان محسوب میشده و حسن خیزبوده. در سالی چند از سنوات سابق بر این شهری آباد بوده اکنون مدتی است گذشته که روی در ویرانی نهاده وبه اندازۀ قصبه باقی مانده. (آنندراج). شهری در ایالت شین جیان. و آن به فاراب و بلاساغون نزدیک و در تخوم چین است: عزم درست کرد که به کاشغر بازرود عبدالعزیز بن نوح بن نصر سامانی را بیاورد. (تاریخ بیهقی چ غنی - فیاض ص 199). این قاضی بوطاهر رحمه الله نامزد شد به رسولی با خواجه بوالقاسم حصیری سلمه الله تا به کاشغر روند بنزدیک قدرخان به ترکستان. (ایضاًص 211). بجای خویش بیارم حدیث این رسولان که چون به کاشغر رسیدند نزدیک قدرخان چه رفت در باب عهد و عقدها و حق عقد محمدی. (ایضاً ص 220). اگر سلطان را میسرشود تاختن و کاشغر سلطان را باشد. (تاریخ جهانگشای جوینی ج 2 ص 83). و لشکر به کاشغر و ختن روان کرد و آن را مستخلص گردانید. (ایضاً ج 2 ص 88). تا حدود کاشغر و ختن سلطان را مسلم باشد. (ایضاً ج 2 ص 126).
ترک نزاید چنو به کاشغر اندر
سرو نبالد چنو به کاشمر اندر.
معزی نیشابوری.
به جامع کاشغر درآمدم. (گلستان). سامی بیک مؤلف قاموس الاعلام آرد: نام شهر مرکزی ترکستان شرقی تابع چین است در 170هزارگزی شمال غربی یارکند بر کاشغر دریا (و به نام دیگر قزل صو) تابع رود تاریم و منصب بر یارکند دریا در ارتفاع 1220 گزی، در 39 درجه و27 دقیقه و 8 ثانیۀ عرض شمالی و 73 درجه و 42 دقیقه طول شرقی دیده میشود و موقع آن محاط با دشتهای منبت و حاصل خیز است در بین جبال مرتفعۀ واقعه در میان سه کشور چین، ترکستان و افغانستان یعنی نقطۀ اجتماع و تلاقی و محل ایاب و ذهاب دائمی چندین راه کاروان روواقع است و از این لحاظ چه از نظر تجاری و چه از حیث نظامی و لشکرکشی اهمیت بسیار دارد. و تلال واقعه درگرداگرد آن بصورت استحکامات درآمده است. این شهر به دو قسم منقسم گردیده: اول شهر قدیم و دوم شهر جدید. و از بین آنها رود ’قزل صو’ جاری میگردد و آنها بوسیلۀ پلی بهم پیوسته شده اند. ویرانه های کاشغر قدیم درکنارهای نهر نامبرده دیده میشود این همان قسمتی است که تحت محاصرۀ تیمور لنگ درآمده بود، و دو جامع جلیل سید جلال الدین و سلطان نیز در این جهت جا دارد، و سوری گرداگرد شهر را فرا گرفته دو دروازه و یک پل برخندق دارد، و درب شمالی را صوقپوسی، و درب جنوبی راقوم قپوس، نامند، و طرفین جادۀ واقعۀ بین این دو درب، از دکانها، بازار بزرگی تشکیل میدهد، کاخ یعقوب بک صدراعظم که الیوم عمارت دولتی است و نیز یک کاروانسرای بزرگ از بناهای صدر اعظم مزبور، بزرگترین ابنیۀ کاشغر میباشند، و بقیۀ بناهای شهر عادی و عاری از نظافت و لطافت است، و در 3هزارگزی شمال شهر قدیم مقبرۀ حضرت آفاق در میان باغها و باغچه های پرطراوت و سبز دیده میشود که زیارتگاه مردم میباشد، وی دویست سال قبل وفات یافته و این بنا از ابنیۀ پر تکلف و تصنع و از شاهکارهای صنعت میباشد و نمای آن را با کاشی ها و چینی های سفید و آبی مزین ساخته اند و در صحن آن یک باب خانقاه، یک باب مدرسه و یک باب مسجد نیز مشاهده میشود در سمت مغرب این قسمت قلعه ای مسمی به کلباغ وجود دارد، و شهر جدید بمنزلۀ قلعۀ شهر قدیم میباشد و یک برج بلند دارد و بسوری مرتفع محاط است، و فقط در سمت شمال آن یک دروازه هست در اینجا کاخ یعقوب بک که فعلاً اقامتگاه والی مبیاشد با دائرۀ حرم و یک مسجد بزرگ مسمی به جامع مسجد و یک بازار بزرگ دیده میشود. کاشغر قدیم، در اثنای محاربۀ میرزا بایقرابا سلطان سعید، به سال 919 هجری قمری ویران شده جای خود را به کهنه شهر فعلی داد، و قلعۀ دردلی موسوم به ینی شهر (شهر جدید) را چینیان در زمان حکومت خویش یعنی 60 سال قبل بنا نهاده اند. یعقوب بک مشهور به آتالق غازی هم به سال 1290 هجری قمری تمام ترکستان شرقی را از چنگ چینیان درآورد تا آنجا که اهالی وی را به امیری پذیرفتند، پس کاشغر را پایتخت قرار داد و بتوسعه و تزئینش پرداخت، ولی دولتش دوامی نکرد، دولت مستعجلی بود و چینیان آن ناحیت را از نو به چنگ درآورده بادسایس و معاملات غدارانه به قتل عام و تخریب آغاز کردند. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نوعی جامۀ پنبه ای پرزدار شبیه بکرکی است که در زمان ناصرالدین شاه مرسوم بوده است
لغت نامه دهخدا
(رُ)
نام یکی از دهستانهای بخش خلیل آباد شهرستان کاشمر. مرکز آن خلیل آباد و دارای 15 آبادی بزرگ و کوچک. جمعیت آن در حدود 11541 تن. رستاق در سر راه شوسۀ عمومی سبزوار وکاشمر قرار دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
پارسی تازی گشته کاشم به زبان دیلمی زیره موهی را گویند نوعی انگدان که معطر است و در مناطق کوهستانی اروپای مرکزی میروید. گیاهی است دایمی که بارتفاع 2 متر هم میرسد و شاخ و برگش کم و برگهایش سبز بریده بریده میباشد. گلهایش زرد مایل بسبز و میوه اش تخم مرغی است. ریشه اش خاکستری رنگ و نرم و خوشبو و تلخ مزه است و چون اندامهای این گیاه طعم ادویه یی دارند برای چاشنی اغذیه بکار میروند و در طب نیز برای زیاد کردن ادرار مصرف میشوند انجدان رومی انگدان رومی انگژد رومی لیفسطیقون. یا کاشن رومی. گیاهی است از تیره چتریان که دو ساله است و برخی گونه های پایا نیز دارد. برگهایش دارای بریدگیهای زیاد و رنگ گلهایش سفید یا قرمز است. این گیاه در اماکن خشک اروپای جنوبی میروید. ریشه اش در طب قدیم بعنوان دوای صرع تجویز میشده است حرای رومی سیسالیوس ساسالیوس سسالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناشمر
تصویر ناشمر
ناشمار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشامر
تصویر کشامر
زشتروی زشت پیکر: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
کپک روی نان، خزه ای که روی درخت می روید
فرهنگ گویش مازندرانی