جدول جو
جدول جو

معنی کاروانقران - جستجوی لغت در جدول جو

کاروانقران
(کارْ / رِ)
دهی از دهستان قلعه دره سی بخش حومه شهرستان ماکو در 8هزارگزی جنوب خاوری ماکو 45000گزی جنوب شوسۀ ماکو به قزلداغ کوهستانی و معتدل و دارای 35تن سکنه است. آب از چشمه دارد. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(کارْ / رِ سَ)
کاروانسرا. سپنج. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). رجوع به کاروانسرا شود:
دل ای رفیق بر این کاروانسرای مبند
که خانه ساختن آیین کاروانی نیست.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(کارْ / رِ سَ)
دهی از دهستان حومه بخش سلدوز شهرستان ارومیه. 3500 گزی شمال خاوری نقده، در یک هزارگزی جنوب شوسۀ نقده به مهاباد، جلگه و معتدل و مالاریائی و دارای 377 تن سکنه است. آب آن از رود کدار تأمین می شود، محصول آن غلات و چغندر و توتون و برنج و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی اهالی جاجیم بافی است، راه ارابه رو دارد. به تابستان از راه ارابه رو میتوان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کارْ /رِ سَ)
نام محلی در 74000گزی دوراهۀ بناب میان امیرآباد و دوراهۀ بوکان
لغت نامه دهخدا
(کارْ / رِ سَ)
کاروانسرای. سرای کاروان. خان. (ربنجنی). رجوع به خان شود. خوان. رباط. خان خرک. سرا. سرای. فندق. تیم. تیم کروان. خان التجار. تیم که کاروانسرای بزرگ باشد. (منتهی الارب). عمارتی که در آن کاروان منزل کند. (ناظم الاطباء درذیل لغت کاروان). کاروانگاه. کاروانگه:
هم در آن کاروانسرای برون
بردم آن بار مهر کرده درون.
نظامی.
در خوارزم در کاروانسرا نزول کردیم. (انیس الطالبین نسخۀ خطی کتاب خانه لغت نامه ص 151).
- کاروانسرابودن خانه، در اختیار صاحب خانه نبودن خانه. (فرهنگ نظام، ذیل لغت کاروان)
لغت نامه دهخدا
((سَ))
جایی در داخل شهر یا میان راه ها که کاروان ها در آنجا اقامت می کردند
فرهنگ فارسی معین
خان، رباط، کاروان خانه، کاروانگاه، مهمانخانه، اتراقگاه، منزلگاه
فرهنگ واژه مترادف متضاد