جدول جو
جدول جو

معنی کارنجی - جستجوی لغت در جدول جو

کارنجی
(نِ)
کارنگی (آندریو) (1835- 1919 میلادی) صاحب مؤسسات معروف آمریکایی. وی مؤسسه ای بنام ’مؤسسۀ کارنجی’، ایجاد کرد و هدف آن یاری بامور فرهنگی و خیریۀ اقطار جهان بود. در تاریخ ایران باستان آمده: عده ای از متخصصین آمریکائی آن در سال (1904 میلادی). شهر قدیم ’آنائو’، واقع در 14هزارگزی عشق آباد را که تراکمه ’الو’ نامند، حفر کرده و نظر داده اند که قدمت این شهر به سه الی چهار هزار سال قبل از میلاد میرسد. (ازتاریخ ایران باستان چ 2 ص 2643)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کارنای
تصویر کارنای
کرنا، شیپور بزرگ، نای جنگی، خرنای، کرنای، نای رویین، نای ترکی
فرهنگ فارسی عمید
(رَ / رِ)
هر چیزی که به رنگ پوست نارنج باشد. (ناظم الاطباء). زرد که کمی به سرخی زند. زرد مایل به سرخی. به رنگ پوست نارنج از برون سوی:
آنکه بر پیر کند موزۀ نارنجی عیب
تا نکرده ست به پا بر ویش انکاری هست.
نظام قاری
لغت نامه دهخدا
اسم هندی شونیز است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
به یونانی و به سریانی مصطکی ابیض است
لغت نامه دهخدا
کرنا، کرنای (بتخفیف راء و نیز بتشدید آن)، کره نای، خرنای، ظاهراً از: کر (= کار بمعنی جنگ) + نای (نای جنگی)، (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین: کرنا و کرنای)، مرکب از ’کار’ بمعنی جنگ و ’نای’ بمعنی شیپور، (از ایران باستان ص 1467)، و نیز رجوع به ’کارانس’ شود
لغت نامه دهخدا
(رَ جَ)
خیار و بادرنگ را گویند که سبز و بزرگ باشد. (برهان) (آنندراج) :
سیرش نکند خیار کارنجک.
منجیک ترمذی (از فرهنگ نظام).
بعضی با واو بجای راء ضبط کرده اند. (فرهنگ نظام). رجوع به کاونجک شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
دهی است از دهستان آجرلو بخش مرکزی شهرستان مراغه. در 66کیلومتری جنوب خاوری مراغه 13/5کیلومتری شمال خاوری راه شاهین دژ به میاندواب. منطقه کوهستانی معتدل. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
منسوب به نارنج آنچه برنگ پوست نارنج باشد زرد که کمی بسرخی زند: آنکه بر پیر کند موزه نارنجی عیب تا نکردست بپا بر ویش انکاری هست. (نظام قاری)، ساخته شده از نارنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرانجی
تصویر کرانجی
((کَ))
کناره گیر. نقیض میانجی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نارنجی
تصویر نارنجی
((رِ))
هر یک از رنگ های واقع در طیف سرخ و زرد، به رنگ نارنج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نارنجی
تصویر نارنجی
نارنگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نارنجی
تصویر نارنجی
البرتقاليّ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از نارنجی
تصویر نارنجی
Orange
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نارنجی
تصویر نارنجی
orange
دیکشنری فارسی به فرانسوی
نوعی سبزی صحرایی که در خوراک ماش پتی ریزند
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از نارنجی
تصویر نارنجی
संतरी
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از نارنجی
تصویر نارنجی
سنہری
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از نارنجی
تصویر نارنجی
laranja
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نارنجی
تصویر نارنجی
pomarańczowy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نارنجی
تصویر نارنجی
оранжевый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نارنجی
تصویر نارنجی
оранжевий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از نارنجی
تصویر نارنجی
oranje
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از نارنجی
تصویر نارنجی
orange
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از نارنجی
تصویر نارنجی
naranja
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از نارنجی
تصویر نارنجی
ส้ม
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از نارنجی
تصویر نارنجی
arancione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از نارنجی
تصویر نارنجی
כתום
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از نارنجی
تصویر نارنجی
オレンジの
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از نارنجی
تصویر نارنجی
橙色的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از نارنجی
تصویر نارنجی
rangi ya machungwa
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از نارنجی
تصویر نارنجی
오렌지색의
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از نارنجی
تصویر نارنجی
jeruk
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از نارنجی
تصویر نارنجی
কমলা
دیکشنری فارسی به بنگالی