جدول جو
جدول جو

معنی کادنه - جستجوی لغت در جدول جو

کادنه
(ءَ)
حاکم نشین بخش ’وکلوز’ ناحیۀ ’دایت’. از ’دورانس’ فاصله ای ندارد. سکنه 3032 تن. دارای راه آهن و زادگاه فلیسین داوید آهنگساز است. ابریشم دارد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاونه
تصویر کاونه
حشرۀ بال دار و سرخ رنگی که از آفات نباتی است و بیشتر در کشتزار پیدا می شود
کرم شب تاب، حشره ای باریک و زرد رنگ از خانوادۀ سوسک که مادۀ آن از زیر شکم خود نور می تاباند، کرم شب افروز، ولدالزّنا، چراغک، شب افروز، شب چراغک، شب فروز، یراعه، چراغینه، کمیچه، آتشیزه، شب تاب، آتشک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کابنه
تصویر کابنه
چشم، دیده، نظر، چشم خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شادنه
تصویر شادنه
نوعی سنگ به رنگ های گوناگون و معمولاً سرخ که در طب قدیم برای معالجۀ درد چشم به کار می رفته، بیدوند، حجر هندی، شادنج، شادانج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاکنه
تصویر کاکنه
گیاهی علفی و خودرو با برگ های بیضی و گل های سفید و میوه ای سرخ رنگ که برگ، پوست و دانۀ آن مصرف دارویی دارد، عروس پس پرده
فرهنگ فارسی عمید
(دِ)
قریه ای است به شش فرسنگی بیشتر میانۀ شمال و مغرب شنبه است (در فارس). (فارسنامۀ ناصری). همان است که در فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7 ص 179 بعنوان ’کاردانه’ آمده است
لغت نامه دهخدا
(بِ نَ / نِ)
بمعنی چشم باشد چنانکه هر گاه گویند ’کابنه بدو دار’ مراد آن باشد که چشم ازو برمگردان و از نظر نینداز. (برهان) :
ای شهنشاهی که مهر چرخ را
هست روشن از وجودت کابنه.
شمس فخری.
و بعضی به یای حطی گفته اند و این شعر نظامی عروضی شاهد آورده اند:
قطعه:
بنشین و بشنو از من سه بیت هجو خویش
تابرجهد ز خشم دو چشمت ز کاینه
گویی که مثل خودنشناسم در این جهان
اکنون چو می بباید گفتن هرآینه
کز خام قلتبانی و ز روسبی زنی
همتای خود نبینی الا در آینه.
و در این تأمل است چه کابنه به بای موحده نیز قافیۀ هرآینه و آینه تواند شد لیکن در این شعر بمعنی چشم خانه ظاهر میشود. (رشیدی) ، در بعض مآخذ بمعنی مهر آمده و ظاهراًاز (کابین) گرفته اند
لغت نامه دهخدا
(دِ ءَ)
زمین دیر رویانندۀ گیاه. (اقرب الموارد) (آنندراج). زمین که گیاه آن بدرنگ درآید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
از پهلوانان اساطیری یونان باستان. پسر آژنور پادشاه فینیقیه بود که بنابر افسانه های کهن خواهر وی را ژوپیتر بربود و او بجستجوی خواهر به جزیره ردس رفت و در آنجا برای ’نبتونوس’ معبدی بنا نهاد و اژدهائی بزرگ را بکشت. (تمدن قدیم فوستل دو کولانژ، ترجمه نصرالله فلسفی)
لغت نامه دهخدا
(دِ نِ)
نام محلی است که اسکندر اردوی خود را در آنجا زده است. (ایران باستان ص 1225 و 1230)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
دفترچه. (فرهنگستان ایران، واژه های نو ص 38). دفتر کوچک
لغت نامه دهخدا
(غُ نَ / نِ)
کرمی است سرخ و زهردار و بر او نقطه های سیاه باشد و بیشتر در پالیزها پیدا میشود و پالیز را ضایع کند و آن را به عربی ذروح خوانند. (جهانگیری) (رشیدی) (برهان) (آنندراج) ، کرم شبچراغ. کاونه. (رشیدی) (برهان) (آنندراج) ، مرغی که شبها بپرد و بانگ کند. (برهان). کوژ خار. باغوجه. مگسک. عروسک. ذروح. رجوع به ذروح شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
قریه ای است از قرای قندهار. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(دِ نَ / نِ)
شادنج. شاذنج. شاذنه. حجرالدم. حجرالطور. حجر هندی. بیدوند. صندل حدیدی. خماهن. عدسیه. دارویی است که از هندوستان آرند. (صحاح الفرس). داروی چشم را گویند. (اوبهی). سنگی باشد سرخ که بسیاهی زند و زود بشکند و آن انواع است، عدسی و گاورسی و آن را از طور سینا و دیارهندوستان آورند و در دواها خصوصاً داروی چشم بکار برند. (فرهنگ جهانگیری). سنگی باشد سرخ رنگ به سیاهی مایل و زودشکن مانند گل بحری، و آن دو نوع است: عدسی و گاورسی و آن را از طورسینا و گاهی از هندوستان هم آورند و در دواها خصوصاً داروی چشم بکار میبرند و آن را به عربی حجرالدم خوانند و حجرالطور و حجر هندی هم میگویند. بواسیر را نافع است و ارباب عمل در اکسیربکار برند و معرب آن شادنج باشد. گویند اگر سنگ آهن ربا را بسوزانند عمل شادنج کند. (برهان قاطع). سنگی است به سیاهی مایل و در دواها بخصوص دوای چشم بکار برند و در کتب طبی سنگی است سرخ بمثابۀ عدس و لهذا به عربی شادنج عدسی گویند. (فرهنگ رشیدی). به عربی شادنج، سنگ سرخی است که به سیاهی زند زود بشکند و آن عدسی است و گاورسی و از دیار هند و طورسینا آورند. (الفاظ الادویه). سنگی است که او را شادنۀ عدسی نیز گویند و در امراض چشم مفید است و شادنج معرب آن است و به عربی آن را حجرالدم گویند که حابس دم است. (انجمن آرای ناصری). و رجوع به فرهنگ شعوری و شادنج شود
لغت نامه دهخدا
(یِ نَ / نِ)
امر کردن باشد به شخصی که، چشم از من مگردان و با من باش، و به این معنی کایینه با دو یاء حطی هم به نظر آمده است. (برهان) ، چشم بود، گویند کاینه بدو دار، یعنی چشم از او بر مگردان (یادداشت مؤلف). ظاهراً مصحف کابنه است و (ببای موحده) نیز قافیۀ هر آینه و آینه تواند بود لیکن ازشعری منسوب به نظامی عروضی برمی آید که آن را به معنی چشم خانه به کار برده اند. (از یادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مِ نَ)
مؤنث کامن. (ناظم الاطباء). رجوع به کامن شود
لغت نامه دهخدا
(وُ نَ / نِ)
جانورکی است سرخ و زهردار و بر او خالهای سیاه باشد و بیشتر در فالیزها بهم رسد وخربزه را ضایع کند. (برهان). کفش دوز، کرم شب تاب را نیز گفته اند که عروسک باشد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ)
ناکسی و فرومایگی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). حقارت. ذلت. یقال ما ابین الکدانه فیه. (ناظم الاطباء). زشتی. هجنه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ءِ نَ)
مؤنث کائن. حادثه، چیز نوپیدا که سابق نبوده باشد. (آنندراج). ج، کائنات
لغت نامه دهخدا
(تَ)
از: کند (کنده) + نه (مخفف نهنده). که کند (پای بند) نهد. پای بندنهنده. که کنده بر پای نهد تا مانع فرار گردد:
میل کش چشم خیالات شو
کندنه پای خرابات شو.
نظامی.
رجوع به کند شود
لغت نامه دهخدا
(دِ نَ)
زن تناور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
سنگی است عدسی شکل به رنگهای مختلف: زرد سرخ سفید خاکستری کبود و بهترین آن سرخ عدسی شکل است و آن در هندوستان به دست آید و در طب قدیم مستعمل بود شادانج شادنج سادنه حجرالدم حجرالطور
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است که از پوست ساق آن ریسمان سازند و بهندی سن گویند ک توضیح با مراجعه باماخذی که در دست بوده این گیاه رانشناختیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کدانه
تصویر کدانه
زشتی
فرهنگ لغت هوشیار
جانور کی است سرخ و زهردار و بر او خالهای سیاه باشد و بیشتر در فالیز ها بهم رسد و خربزه را ضایع کند، کرم شب تاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاغنه
تصویر کاغنه
کرمی است سیاه و سرخ و زهر دار ذروح، کرم شب تاب
فرهنگ لغت هوشیار
کاهنه در فارسی مونث کاهن: کندا: زن، زبان آور مونث کاهن، جمع کاهنات: (کعب بران غرفه بخلوتگاه نشسته بود و دختر عم خویش... و عروس بود و آن دختر عم کاهنه بود) (کشف اسرار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاینه
تصویر کاینه
مونث کاین (کاین) :جمع کاینات (کائنات)
فرهنگ لغت هوشیار
کائنه در فارسی مونث کائن: باشنده پدیده مونث کاین (کاین) :جمع کاینات (کائنات)
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره بادنجانیان که گیاهی علفی است و ارتفاعش بین 30 تا 60 سانتیمتر است و بحالت خود رو در اراضی آهکی مزارع موستانهای غالب نقاط اروپا و موستانهای غالب نقاط اروپا و آسیا (از جمله ایران) و آمریکا میروید. ساقه اش راست و زاویه دار برنگ مایل بقرمز و برگها یش متناوب باد مبرگ دراز و بیضوی و نوک تیز و نا منظم و سبز تیره است. گلهایش که در ظرف ماههای خرداد و شهریور ظاهر میشوند معمو منفرد و دارای دمگل کوتاه و خمیده است. قسمتهای مختلف گل آن 5 تایی و تخمدانش بیضوء و بی کرک و دو خانه میباشد. میوه آن سته و مایل بقرمز ببزرگی یک گیس و پوشیده از پرده ایست که از بهم پیوستن کاسبرگها حاصل میشود (نام عروسک در پرده که باین گیاه داده اند بهمین مناسبت است)، درون میوه دانه های کوچک و مسطح و مایل بسفید جای دارد. قسمت مهم مورد استفاده این گیاه میوه آن است ولی گیاه شامل اسید هایی نظیر اسید آسکوربیک اسید سیتریک و قند است. در برگهای آن ماده تلخی بنام فیزالین موجود است و از کاسبرگها یش ماده ای بنام فیزالین بدست آورده اند. میوه کاکنج مدروملین است. برگها و ساقه و کاسه گل آن در ردیف مقوی های تلخ و تصفیه کننده خون ذکر شده است. در اکثر نواحی ایران (اطراف تهران و تجریش و اصفهان و آذربایجان و خراسان) میروید الکاکنج کرز القدس کاکنه عروسک پس پرده عروسک پشت پرده عروس پس پرده عروس در پرده کچومن اوسفد نون خمری مرجا اسفیدولیون جوز المرج حب اللهو راجپوتکه هلیله کایم بن پوتکه فناری کرایس الیهود آلبالو زمستانی پاپل اسفوندو لیون حب النوم اسفیدیلیون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کابنه
تصویر کابنه
دیده، چشم، نظر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کادئه
تصویر کادئه
دیر رویا زمین دیر رویا
فرهنگ لغت هوشیار
((وُ نَ یا نِ))
جانورکی است سرخ و زهردار و بر او خال های سیاه باشد و بیشتر در فالیزها به هم رسد و خربزه را ضایع کند، کرم شب تاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کابنه
تصویر کابنه
((بِ نَ))
چشم، دیده، کاینه و کایینه هم گفته اند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاغنه
تصویر کاغنه
((نَ یا نِ))
کرمی است سیاه و سرخ و زهردار، ذروح، کرم شب تاب
فرهنگ فارسی معین