جدول جو
جدول جو

معنی کاجکی - جستجوی لغت در جدول جو

کاجکی
کاشکی، ای کاش
تصویری از کاجکی
تصویر کاجکی
فرهنگ فارسی عمید
کاجکی
بمعنی کاشکی است مرکب از کاج و که = کی، (آنندراج) :
که ای کاجکی دیده بودی مرا
که یزدان رخ خود نمودی مرا،
فردوسی،
خردمندان پیشین راست گفتند
مرا خود کاجکی مادر نزادی،
سعدی
لغت نامه دهخدا
کاجکی
کاشکی
تصویری از کاجکی
تصویر کاجکی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاکی
تصویر کاکی
(پسرانه)
نام پدر ماکان دیلمی
فرهنگ نامهای ایرانی
ای کاش. چه خوب بود که. کاج. لیت. (ترجمان القرآن) (منتهی الارب). کلمه تمنی است که آرزو باشد و بمعنی تأسف و افسوس و حسرت هم آمده است. (برهان). کلمه تمنا در اصل کاش که بود، هاء مختفی که در آخر کاف بیانی بود بسبب کسر کاف بیاء تحتانی بدل کرده کاشکی مینویسند. (جواهر الحروف) (غیاث) :
کاشکی سیدی من آن بتمی
تا چو تب خاله گرد آن لبمی.
خفاف.
مرا کاشکی این خرد نیستی
گر آگاهی روز بد نیستی.
فردوسی.
که ای کاشکی ایزد دادگر
ندادی مرا این خرد وین هنر.
فردوسی.
کاشکی خسرو غزنین سوی غزنین رودی
که ره غزنین خرّم شد و غزنین خرّم.
فرخی.
پس از وفات تو از کاشکی چه خیزدمان
چو در حیات تو سودی نبودمان ز مگر.
مسعودسعد.
کاشکی امروز سه قدح دیگر از آن [از شراب بیافتمی. (نوروزنامه). و کاشکی بر دل بیرحم تو اعتمادی دارمی. (سندبادنامه ص 75). کاشکی هرگز ترا ندیدمی و از تو کلیچه نخریدمی. (سندبادنامه ص 209).
چند بازی بر بساط آرزو نرد امید
چند کاری در زمین کاشکی تخم اگر.
معزی.
کاشکی چاره ای در آن بودی
که زما چشم بدنهان بودی.
نظامی.
مرا خود کاشکی مادر نزادی
وگر زادی بخورد سگ ندادی.
نظامی.
مرا کاشکی بودی آن دسترس
که نگذارمی حاجت کس بکس.
نظامی.
باز میجویددلم ناکشته تخم
کاشکی یک تخم هرگز کشته ای.
عطار.
کاشکی گرد رخت سرمۀ چشمم بودی
که ندانم که دمی گرد وصالت بینم.
عطار
کاشکی صد چشم ازین بیخواب تر بودی مرا
تا تأمل کردمی در منظر زیبای تو.
سعدی (خواتیم).
ای کاشکی میان منستی و دلبرم
پیوندی این چنین که میان من و غم است.
سعدی (طیبات).
کاشکی خاک بودمی در راه
تا مگر سایه بر من افکندی.
سعدی (طیبات).
آن کاو (کو) ترا به سنگدلی کرد رهنمون
ای کاشکی که پاش به سنگی برآمدی.
حافظ.
ز تو هر لحظه ام از نو غمی زاد
مرا ای کاشکی مادر نمیزاد.
جامی
لغت نامه دهخدا
کاکو، خالو، (آنندراج)، خال، دائی، برادر مادر، خاله، خواهر مادر، عمه، خواهر پدر، (ناظم الاطباء)، رجوع به کاکو شود
لغت نامه دهخدا
نام پدر ماکان سردار معروف طبرستانی که در جنگ با تاش فراش سپهسالار خراسان بعهد سامانیان در حدود ری بقتل رسید، در ایام عمال و گماشتگان و کارکنان ماکان بن کاکی و اسفاربن شیرویه الدیلمیین و مرداویج بن زیار جیلی و برادر او وشمگیر بدویست دینار برسیده بهر هزار درهم دویست دینار میرسانیدند، (تاریخ قم ص 143)، رجوع به ماکان کاکی شود
محمد بن احمد سنجاری قوام الدین سکاکی از فقهای حنفی است، در قاهره سکونت داشت و هم بدانجا وفات یافت، از تألیفات اوست: ’معراج الدرایه’ و ’عیون المذهب’ که در کتاب اخیر اقوال ائمۀ اربعه را جمعآوری کرده است، (الاعلام زرکلی ج 3 ص 976)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از دهستانهای نه گانه بخش خورموج شهرستان بوشهر که حدود و مشخصات آن به قرار زیر است: از شمال و باختر رود خانه مند که این دهستان را از دهستان چغاپور جدا میسازد، از خاور دهستان شنبه و ارتفاعات درویشی و دیر، از جنوب دهستان بردخون، این دهستان در مرکز بخش واقع است و زمینش جلگه ای و هوایش گرم و مالاریائی است، آب آشامیدنی آن از چاه تأمین میشود و زراعت آن بطور کلی دیمی است، محصولاتش غلات، خرما و تنباکو است، شغل اهالی آن زراعت و باغبانی است و از 21 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و 4200 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)، مرکز دهستان قریه کاکی و قراء مهم آن عبارتند از: مسیله فخری، بنها، کنخک شمالی و جنوبی مخدان، هلالی، بادوله، راه فرعی بوشهر به اهرم و خورموج و کنگان از وسط دهستان کشیده شده است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
پرگوئی، پرحرفی، پرچانگی کردن، (دزی ج 2 ص 435) (فرهنگ نفیسی)، قدقد کردن، آواز برآوردن مرغ در موقع تخم گذاشتن، صدا کردن مرغ در موقعی که جوجه هایش را جمع میکند، (دزی ج 2 ص 435) (فرهنگ نفیسی)، خواندن مرغ جوجگان را به گرد خود به آواز
لغت نامه دهخدا
اسم هندی تخم زردک است، (تحفۀ حکیم مؤمن)، اسم فارسی حسوی است که از برور سازند، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
لوچی، حول، دوبینی
لغت نامه دهخدا
(کَ جَ)
بطور. کج. بصورت کج. (یادداشت مؤلف). کج گونه. یک بری. حالتی غیر از حالت استقامت و راستی
لغت نامه دهخدا
(جَ)
منسوب به کاجر. رجوع به کاجر شود
لغت نامه دهخدا
(جَ ری ی)
ابومحمد عبدالرحمن بن لیث بن نصر بن یوسف بن ابراهیم بن ثابت. وی از پدر خود محمد بن ابی طالب بن زکریا وعبدالمؤمن بن خلق که هر دو نسفی هستند روایت دارد وابوجعفر عبدالملک ابن عبدالله الخزاعی الهروی و غیره از او روایت کرده اند. (انساب سمعانی ورق 470 الف)
لغت نامه دهخدا
امیر کاجوی از دلاوران درگاه دانشمند بهادر، دانشمند بهادر رااین کلمات خوش آمد به رفتن حصار راغب و مایل گشت پسر خود لاغری را پیش خواند و گفت با بیست تن از شجعان سپاه و مبارزان درگاه بحصار رود و در عقب او کاجوی را با ده مرد دیگر بفرستاد و پس از وی منکوی را با جماعتی دیگر روانۀ حصار گردانید چون امیرزاده لاغری بحصار درآمد جمال الدین محمد سام به بشاشت تمام او را به بارگاه ملک فخرالدین درآورد و متعاقب کاجوی و منکوی، در مدت یک ساعت قریب هشتاد مرد دلاور دانشمند حاضرشدند شراب و نقل و مایحتاج مجلس مهیا گردانیده بودند ایشان را بشراب مشغول گردانید ساعت بساعت جمال الدین سام پیش ایشان آمد و نعمتی دیگر می آورد و خدمتی میکرد لاغری و کاجوی او را میستودند و او کاسه میداشت ودر اثنای آن حال کاجوی نیم مست از خرگاه بیرون آمد و به اسم تفرج مناظره بر ابراج حصار به هر طرفی می افکند ناگاه چهارتن از دلاوران غوری را دید که با سلاح تمام در پس خم گردش دیوار در کمین نشسته بودند جمال الدین محمد را گفت ای پهلوان این طایفه چه کسانند مگر بجهت گرفتن ما مرد در کمین نشانده، جمال الدین محمدسام گفت هرگز مباد که من با خاندان شما بد اندیشم چماقی بگرفت و حمله به آن مردان کرد و ایشان را باده مرددیگر بفرمود تا از حصار بیرون کردند و این خبر بدانشمند بهادر رسید که جمال الدین محمد سام جماعتی را که سلاح پوشیده بودند بزخم چماق از حصار بیرون کرد دانشمند بهادر از آن معنی شادمان گشت و مطمئن خاطر شد ... (ذیل جامعالتواریخ رشیدی تألیف حافظ ابرو ص 32)
لغت نامه دهخدا
کاجکی، کاشکی، کاج، کاچ، کاش، لیت، (ترجمان القرآن) :
خوشدل آن شد که باشدش یاری
گر بود کاچکی چنان باری،
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از کاجک
تصویر کاجک
تارک سر فرق سر میان سر: (زخم خوردن بکاچک اندر رزم خوشتر از طعنه عدو صد بار) (عزیز مشتملی فرنظام)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاکی
تصویر کاکی
تازی گشته خرمالو از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کجکی
تصویر کجکی
بطور کج و معوج: (کجکی راه میرود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاشکی
تصویر کاشکی
ای کاش، چه خوب بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاچکی
تصویر کاچکی
کاشکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاجی
تصویر کاجی
کاش، کاشکی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاکی
تصویر کاکی
گرده نان، قرص نان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاشکی
تصویر کاشکی
از ادات تمنی است و دال بر تأسف و افسوس و آرزو و حسرت دارد
فرهنگ فارسی معین
ایکاش، بو، کاشک، کاش
فرهنگ واژه مترادف متضاد