جدول جو
جدول جو

معنی کئولمه - جستجوی لغت در جدول جو

کئولمه
نمد کبود
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کوله
تصویر کوله
کج، خمیده مثلاً کج وکوله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلمه
تصویر کلمه
سخن، لفظی که معنی داشته باشد، آنچه انسان بر زبان می راند و مطلب خود را به وسیلۀ آن بیان می کند، یک جزء از کلام
کلمۀ استفهام (ادات استفهام): در دستور زبان علوم ادبی کلمه ای که سؤال و پرسش را برساند و به وسیلۀ آن از چیزی پرسش کنند مانند آیا، چرا، چند، چه، که، کجا، کدام، کو و غیره
کلمۀ شهادت: کلمۀ «اشهد ان لااله الاالله»
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوله
تصویر کوله
کوله بار و کوله پشتی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کومه
تصویر کومه
پناهگاه کوچکی که فالیزبانان و شکارچیان با شاخ و برگ درختان در بیابان برای خود درست می کنند، کریچ، کرچه، کریچه، گریچ، کازه
آبکامه، نان خورشی که از شیر و ماست و بعضی چیزهای دیگر درست کنند، گندم یا جو یا نان خشک که در آب یا شیر یا ماست بخیسانند و داروهایی نیز به آن بیفزایند و بعد در آفتاب خشک کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کچوله
تصویر کچوله
میوۀ درخت وومیکیه با رنگ خاکستری و مغز سفید بسیار تلخ که از آن ماده ای قلیایی به دست می آید، اذاراقی، ازاراقی، آذاراقی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفلمه
تصویر کفلمه
کفلمه کردن، کفلمه کردن مثلاً داروی خشک کوبیده را با کف دست به دهان ریختن و بلعیدن
فرهنگ فارسی عمید
(لِ مَ / مِ)
تأنیث مولم. دردناک: اخبار مولمه. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به مؤلم و مولم شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دومو شدن یعنی در ریش موی سیاه و سفید پیدا شدن. (آنندراج). کهل گردیدن. (از اقرب الموارد). رجوع به کهولت و کهل شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دهی از دهستان جوانرود که در بخش پاوۀ شهرستان سنندج واقع است و 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مَ سَ)
دهی از دهستان مرکزی بخش لنگرود که در شهرستان لاهیجان واقع است و 740 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ مَ / مِ)
سفوف. (یادداشت مؤلف).
- کفلمه کردن، چیزی را در کف دست نهادن و خرد کردن و به دهان ریختن. (یادداشت مؤلف) : فلان کس روزی شش نخود تریاک کفلمه می کند، یعنی در کف دستش خرد کرده به دهان می ریزد می بلعد. (فرهنگ لغات عامیانه جمالزاده)
لغت نامه دهخدا
(کُ لَ / لِ)
که قدی نهایت کوتاه دارد. کوتاه قد. کتل. کپل. (یادداشت مؤلف). کوتوله. کتله. کل. کله قد (در تداول مردم قزوین). خپل. خپله
لغت نامه دهخدا
(کُ لَ / لِ)
اسم فارسی اذاراقی است. (تحفۀ حکیم مؤمن). قاتل الکلب. (بحر الجواهر). خانق الکلب. کچله. (یادداشت مؤلف). کچلا. کوچوله. ازاراقی. (فرهنگ فارسی معین). گیاهی است از تیره خرزهره که چندین گونه دارد و همه قی آور و ملین هستند. در آسیا و جنوب اروپا و آمریکا می روید از این گیاه گلوکوزیدی به نام سیمارین بدست آورده اند. تعداد کاسبرگها وگلبرگهای آن هریک پنج عدد است، میوه اش مرکب از دو برگۀ طویل است و دانه ها دارای طعم تلخ و سوزانی هستند. برخی گونه های این گیاه بعنوان گل زینتی کشت می شوند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ / تِ)
دهی از دهستان کوهدشت بخش طرهان شهرستان خرم آباد. جلگه ای و معتدل. سکنه 180 تن. آب آن از نهر پریان. محصول آنجا غلات و لبنیات و پشم. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی سیاه چادربافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دم -اگستن. مورخ فرانسوی که در سال 1672 در ناحیه ای نزدیک کومرسی بدنیا آمد و در سال 1757 میلادی درگذشت. وی مؤلف تاریخ لورن است
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
دلمه. رجوع به دلمه شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان سقز. دارای 240 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله، لبنیات، حبوب، توتون و انواع میوه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(لُ / لَ مَ / مِ)
کالم. (آنندراج). زن بیوه. زن شوی مرده، زن که دوشیزگی او ربوده باشند:
عنین که وصالی پس سالیش نبودی
با کالمۀ پیر بصد حیله و دستان
امروز بدان حد بودش زور که یکشب
صد بکر کند حامله از قوت حمدان.
ملامظهر (از آنندراج).
رجوع به کالم شود
لغت نامه دهخدا
مولمه در فارسی مونث مولم بنگرید به مولم مونث مولم: حادثه مولمه. در فارسی بر گرفته از مولم تازی: درد ناک مونث مولم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کولمه
تصویر کولمه
یک جزو از کلام لفظ معنی دار: (یا در کتابت آن حرفی یا کلمه ای از قلم افتاده)، توضیح فرق کلمه با لفظ در این است که لفظ اعم است از معنی دار و بی معنی ولی کلمه حتما معنی دارد، سخن گفتار. یا اتفاق کلمه. اتفاق آرا: و بر این کلمه همگی ارباب ذوق را اتفاق کلمه چون خادم دعا و ناشر ثنا محمد عوفی روی از همه جهان گردانیده و بهمه جهان آورده است، مجموعه حروفی که یک واحد را تشکیل دهند. در دستور فارسی معمولا کلمه را به نه بخش تقسیم کنند: اسم، صفت، عدد، کنایه، فعل، قید، حرف اضافه، حرف ربط، صوت توضیح: در زبانها اروپایی نیز معمولا کلمه را به نه بخش تقسیم نمایند ولی عدد و کنایه در آن میان نیست و بجای این دو حرف تعریف و ضمیر را جا دهند. توضیح: ، کلام مرکب است از مجموع چند کلمه، فعل: و منطقیان فعل را کلمه خوانند و حرف را ادات. پس لفظ مفرد یا اسم بود یا فعل یا حرف، روح انسانی را باعتبار ظهور آن در نفس انسانی کلمه گویند. یا کلمه کن. امر ابداعی و تکوینی و وجود منبسط است چنانکه گویند بواسطه کلمه کن تمام موجود ات بر سبیل وجود ابداعی دفعه واحده از ذات حق صادر شده اند، جمله: (هرچ رافت و شفقت و رحمت و صلت رحم است داخل کلمه وایتاء ذی القربی است)، سکینه، (اسم خاص) روح القدس
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره خرزهره که چندین گونه دارد و همه دارا خاصیت قی آور و لینت هستند و در آسیا و جنوب اروپا و آمریکا میرویند. از این گیاه گلوکزیدی بنام سیمارین بدست آورده اند. تعداد کاسبرگها و گلبرگهای آن هر کدام 5 عدد است. میوه اش مرکب از دو برگه طویل است و دانه ها دارا طعم تلخ و سوزانی هستند. برخی گونه های این گیاه بعنوان گل زینتی کشت میشوند خانق الکلب قاتل الکلب اذاراقی ازاراقی کوچوله. توضیح: در برخی کتب کچوله مرادف با جوز القی ذکر شده که اشتباه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتوله
تصویر کتوله
کوتاه قد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالمه
تصویر کالمه
زنی که شوهرش مرده یا طق گرفته باشد بیوه: (پای تو از میانه رفت و زنت ماند کالم که نیز نکند شوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دولمه
تصویر دولمه
شیریست که بعد از مایه زدن بسته شود پنیر تر دلمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوله
تصویر کوله
خمیده منحنی کج. یا کج و کوله. کج و معوج
فرهنگ لغت هوشیار
کپه خاک جامه ای که از نی و علف سازند و پالیزبانان در آن نشینند و محافظت پالیزو زراعت کنند و گاهی نیز صیادان در آن کمین نمایند، آلونک کپر کلبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلمه
تصویر کلمه
لفظ، یک سخن، گفتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کولم
تصویر کولم
فلفل سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلمه
تصویر کلمه
((کَ لَ مَ یا مِ))
سخن، گفتار، یک جزو از کلام، لفظ معنی دار، مجموعه حروفی که یک واحد را تشکیل دهند در دستور زبان فارسی معمولاً کلمه را به نه بخش تقسیم کنند، اسم، صفت، عدد، کنایه، فعل، قید، حرف اضافه، حرف ربط، صوت. 4
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلمه
تصویر کلمه
واژه
فرهنگ واژه فارسی سره
رشد سریع و روز مره ی کاهوی پایان فصل که تلخ و غیرخوراکی است
فرهنگ گویش مازندرانی
یک مشت از هر چیز
فرهنگ گویش مازندرانی
مهره ای آبی رنگ و خالدار که برای دفع چشم زخم به لباس بچه
فرهنگ گویش مازندرانی
کت نمدی چوپانان، چوخا
فرهنگ گویش مازندرانی