جدول جو
جدول جو

معنی ژیک - جستجوی لغت در جدول جو

ژیک
قطره، چکه، قطرۀ باران
تصویری از ژیک
تصویر ژیک
فرهنگ فارسی عمید
ژیک
قطرۀ باران، (برهان)، قطره باشد و در بعض فرهنگها بجای یای تحتانی نون مرقوم است، (جهانگیری) (رشیدی)، ژنگ، بمعنی خارپشت هم آمده است لیکن اشاره به حرکتش نشده، (برهان)
لغت نامه دهخدا
ژیک
قطره باران
تصویری از ژیک
تصویر ژیک
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نیک
تصویر نیک
(پسرانه)
خوب، نیکو، آدم خوب، شخص صالح
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ژنیک
تصویر ژنیک
(دخترانه)
با استعداد، نابغه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ژفک
تصویر ژفک
چرک سفیدی که در گوشۀ چشم یا میان مژه ها جمع می شود، قی، خیم، رمص، ریمه، کیغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیک
تصویر نیک
خوب، خوش، به خوبی، شخص نیکوکار، بسیار، کاملاً، سودمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لیک
تصویر لیک
مخفّف واژۀ لیکن، لکن برای مثال نمی کنم گله ای لیک ابر رحمت دوست / به کشتزار جگر تشنگان نداد نمی (حافظ - ۹۴۰ حاشیه)
پیمانه، خرچال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ویک
تصویر ویک
ویحک، در مقام ترحم، مدح و تعجب می گویند، در هنگام تاسف به کار می رود، افسوس بر تو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خیک
تصویر خیک
کیسه ای که از پوست دباغی شدۀ گوسفند برای نگهداری آب، دوغ، شراب و دیگر مایعات تهیه می شود، مشک
کنایه از شکم برجسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیک
تصویر پیک
در ورق بازی، نقشی که خال های آن به شکل سر پهن نیزه یا گلابی است مثلاً تک خال پیک، بی بی پیک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کیک
تصویر کیک
نوعی شیرینی که از آرد، تخم مرغ، شیر، شکر و مانند آن تهیه می شود
کک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیک
تصویر پیک
کسی که نامه های مردم را از شهری به شهر دیگر می برد، مأمور پست، چاپار، برید، نامه رسان، چپر، قاصد، اسکدار، نامه بر، غلام پست برای مثال کار پیکان نامه بردن دان و بس / پیک را کی نامه خوان دانسته اند (خاقانی - ۴۸۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیک
تصویر دیک
خروس، جنس نر از مرغ خانگی، ابوالیقظان، خروچ، خروه، خره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جیک
تصویر جیک
صدای برخی پرندگان کوچک به ویژه گنجشک، جیک جیک
در قاب بازی یک طرف قاب که پهن تر است
فرهنگ فارسی عمید
(لُ)
کلمه ای است فرانسوی از اصطلاحات هواپیمائی. بجای آن در فرهنگستان ایران لغت ’سوخت پاش’ وضع شده و آن آلتی است که بنزین را در موتورهواپیما پراکنده کند تا بتواند با هوا مخلوط شود
لغت نامه دهخدا
(لُ)
منطق، ارگانون. عنوان مجموعه ای از رسائل ارسطو
لغت نامه دهخدا
در تداول اهالی شهسوار به درخت فک گفته می شود که یکی از گونه های بید است
فرهنگ لغت هوشیار
نان شیرینی که با آرد و روغن و تخم مرغ تهیه کنند و آن انواع دارد حشره معروف که باندازه شپش باشد، جانورکی که در روی بدن انسان و دیگر حیوانات زندگی میکند و خون آنها را میمکد انگلیسی کاک گونه ای شیرینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیک
تصویر گیک
کیک گزنه گزنک
فرهنگ لغت هوشیار
مشک، آوند چرمین که در آن آب حمل می کنند ظرفی چرمین که در آن آب روغن شیره و جز آن کنند مشک. یا خیک اش پر است. سیر است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیک
تصویر شیک
زیبا قشنگ ظریف، نیکوجامه
فرهنگ لغت هوشیار
زردی و علتی باشد که بر روی غله زار نشیند، یرقان و به ترکی بمعنای آلت تناسلی یک ثلث یک سوم سه یک. آلت تناسل مرد ذکر
فرهنگ لغت هوشیار
نامه بر، قاصد فرانسوی نیزه، خجک پرش (خالدار) کسی که مامور رساندن بارها و نامه های پستی از جایی بجای دیگر است قاصد برید چارپار پیام گزار خبربر: ای پیک رسان، خبر یار ما بگوخ احوال گل به بلبل دستانسرا بگو. (حافظ) دو مرد پیک راست کردند با جامه نیکان که از بغداد آمده اند، قمرتابع سیاره کوکب سیار ثانی که بر گرد سیار اصلی گردد. یا پیک آسمانی. فرشته: هر دمش صد نام صد پیک از خدا یاربی زد شصت لبیک از خدا. (مثنوی) یا پیک الهی. جبرئیل. یا پیک چرخ. ماه قمر. یا پیک درگاه. جبرئیل: در گوشش گفته پیک درگاه کای عامر کعبه عمرک الله . (تحفه العراقین. 197) یا پیک رایگانی. ماه قمر: هر ماه به پیک رایگانی خلعت بدهی و داستانی. (تحفه العراقین 16)، سوداگر، راهگذار، باد صبا. یا پیک رب. عزرائیل: کان مسلمان را بخشم از چه سبب بنگریدی باز گو ای پیک رب، (مثنوی) یا پیک سپید و سیاه. شب و روز: اگرنامه ای رفتنم را نوید دهند این دو پیک سیاه و سپید... (گرشا. لغ) یا پیک فلک. ماه قمر یا. یا پیک مرتب. پیک یا راتیه دایم نه موقت برید مرتب: ورم ضعیفی و بی بدیم نبودی و آنک نبود از امیر مشرق فرمان. خود بدویدی بسان پیک مرتب خدمت او را گرفته چامه بدندان. (رودکی) یا پیک هوایی. ابر سحاب. ورق قمار که بر آن صورتی چو سر نیزه است و بهمان مناسبت آنرا بدین نام خوانند سیاه خال خال سیاه بدین نام خوانند سیاه خال ده لوی پیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایک
تصویر ایک
بیشه
فرهنگ لغت هوشیار
صدای پرندگان کوچک یک حانب قاب (بجول) که با آن بازی کنند مقابل بوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ژیت
تصویر ژیت
فرانسوی خوابگاه، بستر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ژیر
تصویر ژیر
ژی آبگیر آبدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ژفک
تصویر ژفک
چرک کنجهای چشم خواه تر باشد و خواه خشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیک
تصویر دیک
خروس، مهربان، بهار، دیگپایه خروس خروه
فرهنگ لغت هوشیار
بنگرید به بک عنوانی که بشاهزادگان و نجبا داده میشد، امیر قبیله ای کوچک، فرمانده سپاه
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی سوخت پاش لوله ایست فلزی (مس یا روی) که دهانه آن به وسیله پیچی بسته میشود. این پیچ دارای سوراخی است که بطور دقیق محاسبه شده و مقدار معینی بنزین را وارد کاربراتور میکند سوخت پاش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیک
تصویر لیک
ولیکن، لکن، اما، ولیک از لکن تازی ولی انگلیسی نشست کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیک
تصویر نیک
حسنه
فرهنگ واژه فارسی سره
اجیک
فرهنگ گویش مازندرانی