جدول جو
جدول جو

معنی ژیردلن - جستجوی لغت در جدول جو

ژیردلن
(رُ دُ لِ)
لوئی گاسپار آمده. نام قاضی و سیاستمدار فرانسوی، دارای عنوان پر دفرانس، متولد در ژکس (1781-1847 میلادی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تیردان
تصویر تیردان
ترکش، کیسه یا جعبه که در قدیم تیرهای کمان را در آن می گذاشتند و به پهلوی خود آویزان می کردند، تیردان، شغا، شکار، کیش
فرهنگ فارسی عمید
قسمتی از معدۀ گوسفند و سایر حیوانات نشخوار کننده که شیرۀ معده در آن مترشح می شود، شکمبۀ بره و بزغاله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیردل
تصویر پیردل
کارآزموده، دل آگاه، کنایه از عاقل، دانا، خردمند، صاحب خرد، لبیب، متفکّر، خردومند، فروهیده، اریب، بخرد، فرزان، حصیف، داناسر، خردپیشه، خردور، راد، فرزانه، متدبّر، نیکورای
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیردل
تصویر شیردل
شجاع، دلیر، دلاور، باجرات
فرهنگ فارسی عمید
(ژُ)
کامیل. سیاستمدار فرانسوی. مولد لیون (1771- 1821 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
هوگو. نام منجم سوئدی. مولد هلسینگ فر (1841-1896 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
که دلی پیر دارد. چون پیر مجرب و بخرد:
باش با عشاق چون گل در جوانی پیردل
چند ازین زهاد همچون سرو در پیری جوان.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(دِ)
شجاع و دلیر و باجرأت. (ناظم الاطباء). کنایه از شجاع و دلیر است. (انجمن آرا) (آنندراج) (از برهان). که دل شیر دارد. سخت شجاع. بس شجاع. سخت باجرأت. (یادداشت مؤلف) :
کدام است گفت از شما شیردل
که آید سوی نیزۀ جان گسل.
دقیقی.
بدانید کاین شیردل رستم است
بدین رزمگاه ازدر ماتم است.
فردوسی.
ز من پاسخ این بد به اسفندیار
که ای شیردل مهتر نامدار.
فردوسی.
گر آسوده گردد سرافشان کند
بسی شیردل را خروشان کند.
فردوسی.
برو تیز و آن شیردل را بگوی
که ایدر ترا آمدن نیست روی.
فردوسی.
یکی شیردل لشکر جنگجوی
همه سوی بیژن نهادند روی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(هََ رُ)
دزد. (منتهی الارب). لص. (از اقرب الموارد) ، گیاهی است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
آوند شیر، (ناظم الاطباء)، ظرفی چون قوری که در آن شیر کنند و با چای آرند، ظرف برای شیر خوردن، ظرف شیرخوری، شیرخوری، شیردانی، (یادداشت مؤلف)، شکنبۀ بزغاله و گوسپند، (ناظم الاطباء)، چیزی است مثل کدو که گوسفند را در بالای شکنبه می باشد و غیر از شکنبه است و آنرا کیپاپزان پر از گوشت و برنج و مصالح کرده می فروشند، و به هندی چسته گویند که از آن شیر بسته می شود، (از آنندراج)، قسمتی از شکمبۀ گاو و گوسفند و غیره، شیردانی، (یادداشت مؤلف)، گوسپند و غیره را غیر ازشکبنه، بالای شکنبه چیزی باشد مثل کدو، (غیاث)، در تداول گناباد خراسان به قسمت کوچکی متّصل به شکمبۀ بره یا بزغاله اطلاق شود که از آن پنیرمایه یا مایۀ پنیر سازند، (یادداشت محمد پروین گنابادی)، معده نشخوارکنندگان شامل چهار بخش است: شکنبه (سیرابی)، نگاری، هزارلا، شیردان، قسمت شیردان معده حقیقی نشخوارکنندگان است که دارای دیاستازها و غدد گوارشی و عصارۀ معدی است (علت وجه تسمیه)، سه قسمت دیگر معده این جانوران فاقد غدد گوارشی و دارای بافت پوششی مطبق اند، (از فرهنگ فارسی معین: نشخوارکننده) :
دایه در کودکی به دامانش
شیردان داده جای پستانش،
محمدقلی سلیم (از آنندراج)،
چو با او نشسته ست عاشق به خوان
نگنجیده در پوست چون شیردان،
میرزا طاهر وحید (از آنندراج)،
ترسم که شیردان بخودش پرده در شود
وین راز سر بمهر به عالم سمر شود،
بسحاق اطعمه (از آنندراج)،
در لب سفره سعی کن کز پی هم فروگزی
بر سر کله شیردان یک دو سه چار و پنج و شش،
بسحاق اطعمه،
روغنی کز پاچه گرد آورد پیر کله پز
کفچه کفچه بر تریت شیردان خواهم فشاند،
بسحاق اطعمه،
- شیردان برگشتن، از بعض ثقات شنیده شد که چون کسی با کسی نزاعی دارد می گوید: ’برو وگرنه شیردانت را برمی گردانم’، و در این صورت کنایه از واژگونه آویختن باشد و آن عبارت از تعذیب و شکنجه است، پس شیردان برگشتن لازم این باشد، (از آنندراج) :
بر سر خوان چو جلوه گر گردد
شیردان طعام برگردد،
میر یحیی شیرازی (از آنندراج)،
- شیردان کسی را شکنبه کردن، تهدیدی به آزردن و مصدوم کردن سخت،
، در تداول خراسان جان دانه و یافوخ یعنی قسمت نرم بالای پیشانی کودک را نامند، (یادداشت محمد پروین گنابادی)
لغت نامه دهخدا
نام مترجم یکی از نمایشنامه های فارسی و شرح آن چنین است که: در 1291 هجری قمری/ 1874 میلادی در تهران هفت بازی فارسی در یک مجلد چاپ سنگی شد و با یک مقدمه در فوائد تعلیمی نمایش بقلم میرزا جعفر قراچه داغی انتشار یافت، این بازیها را میرزا فتحعلی دربندی بدواً به ترکی آذربایجانی نوشته ودر حدود سال 1861 میلادی در تفلیس چاپ کرده بود، پنج فقره از این نمایشها را با حواشی و ترجمه و نت های بسیار مجدداً در اروپا به طبع رسانیدند، (یکی از این فقرات را) مسیو ژوردان با ترجمه و نت و غیره (ناشر، ا، وارموند، وین - لیپزیک 1889) ترجمه کرد و منتشر ساخت، (تاریخ ادبیات ایران ج 4 ترجمه رشید یاسمی ص 310)
ماتیو ژوو، نام یکی از قسی ترین تروریست های پرونس، متولد در سن ژوست بسال 1749 میلادی وی بسال 1794 در پاریس به دار آویخته شد، او را ’ژوردان کوپ تت’ نیز گویند
ژان باتیست، نام مارشال فرانسوی، فاتح فلوروس بسال 1794 میلادی متولد در لیموژ بسال 1762 و متوفی در پاریس بسال 1833 میلادی
لغت نامه دهخدا
(یُ نُ)
لوکا. نام نقاش ایطالیائی از اهالی ناپل. و او را ایل فاپرستو نامند. مولد و وفاتش به ناپل بود (1632-1705 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(رُ دَ)
نام حزب سیاسی مشهور در انقلاب 1789 فرانسه. بریسوتن نیز گویند
لغت نامه دهخدا
قندیل و ترکش، (غیاث اللغات) (آنندراج)، ترکش، تیرکش، (ناظم الاطباء)، جعبه، ترکش، کنانه، شکا، شغا، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
از بیم خویش تیره شود بر سپهر تیر
گر روز کینه دست برد سوی تیردان،
فرخی،
قندیل ما چو مهر پر از تیر شد ولی
تیری برون نمی رود از تیردان ما،
طغرا (از آنندراج)،
رجوع به تیر و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
دهی از بخش سرباز شهرستان ایرانشهر، واقع در 12 هزارگزی جنوب سرباز، کنار راه مالرو سرباز به فیروزآباد، کوهستانی، گرمسیر، مالاریائی، دارای 250 تن سکنه، آب آن از رودخانه، محصول آنجا غلات و خرما و برنج کاری، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است، ساکنین از طایفۀ سرباز هستند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
شارل برشیله. نام فیلسوف فرانسوی متولد در پاریس بسال 1817 و متوفی بسال 1886 م
لغت نامه دهخدا
تصویری از شیردان
تصویر شیردان
ظرفی چون قوری که در آن شیر کنند و با چای آرند، ظرف شیرخوری
فرهنگ لغت هوشیار
آنک دلی پیر دارد مجرب و عاقل مانند پیر: باش باعشاق چون گل درجوانی پیردل چند ازین زهاد همچون سرو در پیری جوان ک (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیردل
تصویر شیردل
با جرات، دلیر، شجاع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیردل
تصویر شیردل
((دِ))
شجاع، دلیر، دلاور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیردان
تصویر شیردان
شکنبه بره و بزغاله و گوسفند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیردل
تصویر شیردل
شجاع
فرهنگ واژه فارسی سره
ترکش، تیرکش، جوله، کیش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باجرات، بهادر، بی باک، جسور، دلاور، دلیر، شجاع
متضاد: ترسو، جبون
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شیردان گاو
فرهنگ گویش مازندرانی