جدول جو
جدول جو

معنی ژیراردن - جستجوی لغت در جدول جو

ژیراردن
(دَ)
دلفین گی مادام امیل دو. زن ژیراردن مذکور در فوق، از نویسندگان فرانسه، متولد در اکس لاشاپل و متوفی در پاریس (1804-1855 میلادی)
امیل دو. نام جریده نگار و سیاستمدار فرانسوی پسر الکساندر دوژیراردن، متولد و متوفی در پاریس (1806-1881 میلادی)
فرانسوا. نام حجار و مجسمه ساز فرانسوی، متولد در تری و متوفی در پاریس (1628-1715 میلادی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از میراندن
تصویر میراندن
باعث مردن کسی شدن، کشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گیراندن
تصویر گیراندن
آتش روشن کردن، آتش در چیزی زدن
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
فرانسوا. مورخ معروف ایتالیایی (1483-1540 میلادی) در دورۀ رنسانس. وی تاریخ ایتالیا را از سال 1492 تا سال 1530م. نوشته است
لغت نامه دهخدا
(تَ)
گیرانیدن. گرفتن فرمودن و کنانیدن. (ناظم الاطباء) ، چیزی را آتش دادن و آتش کردن. (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء). آتش در چیز قابل اشتعال درزدن. درگرفتن (متعدی). افروختن. شعله ور ساختن. روشن کردن آن در چیزی، چون هیمه و جز آن. مشتعل کردن و مشتعل ساختن. گیراندن آتش. باد کردن در آتش تا بیش شعله ور شود. مشتعل ساختن آتش نیم مرده. گیراندن چراغ. افروختن چراغی با شعلۀ چراغ دیگر:
باد تند است و چراغ ابتری
زو بگیرانم چراغ دیگری.
مولوی.
گرچه از افسردگیها چون چراغ کشته ام
میتواند یک نگاه گرم گیراندن مرا.
صائب (از آنندراج).
میکند ادبار رااقبال روشن گوهری
شمع در هنگام گیراندن به دولت میرسد.
محسن تأثیر (از آنندراج).
رجوع به گیرانیدن شود.
- درگیراندن، گیراندن: جمله جمع شهر را بخوانی و استاد امام را بخوانی و شمعهای بسیار درگیرانی. (اسرارالتوحید ص 66). شیخ گفت روشنایی درگیر و بیاور. حسن شمع درگرفت و پیش شیخ بنهاد. (اسرارالتوحیدص 116). رجوع به گیراندن و درگرفتن شود.
، مقید گردانیدن و درپای حساب آوردن و به سزاولی به محصلان شدید مبتلا ساختن و قید شدن برای ادای زر واجبی و در بعضی جاها به زور کسی را قید کردن و تاوان گرفتن. (بهار عجم) (آنندراج) ، باعث گرفتاری کسی شدن. (فرهنگ نظام) ، متصل کردن. ملحق کردن. پیوستن. ربط دادن. رجوع به گیرانده و شاهد آن شود
لغت نامه دهخدا
(ظِ خوَر / خُرْ دَ)
میرانیدن. سبب مرگ شدن. کشتن. ماته. (یادداشت مؤلف). گرفتن حیات. کشتن و به قتل رسانیدن. (آنندراج) : پس آن که مردنی است میمیراند و آن دیگر را میگذارد تا وقت موعود دررسد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 307).
به خون ناحق ما را چرا بمیراند
خدای اگر سوی او خونی و ستمکاریم.
ناصرخسرو.
حق تعالی در آسمان ملایک را بمیراند و در جهان بجز جبرائیل نماند. (قصص الانبیاء ص 16).
پدیدآور خلق عالم تویی
تو میرانی و زنده کن هم تویی.
نظامی.
کم خود نخواهی کم کس مگیر
ممیران کسی را و هرگز ممیر.
نظامی.
نمانی گر بماندن خو بگیری
بمیران خویشتن را تا نمیری.
نظامی (خسرو و شیرین ص 428).
- فرومیراندن، نابود کردن. از میان بردن: و اگر ضمادی خنک یا قابض برنهند هم سبب علت را زیادت کند و هم حرارت غریزی فرو میراند و هلاک کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
- میراندن دل، افسرده و سرد و بی امید کردن آن: پس سلیمان به اندیشه فرو شد. آن مرد گفت خنده دل را بمیراند. (قصص الانبیاء ص 174). و رجوع به مردن و میرانیدن شود.
، خاموش کردن. کشتن. چنانکه شعلۀ چراغ یا آتش را نابود کردن: بسته شود شکافها و ایمن گردد راهها و شیرین شود آبها و فرونشاند چراغ آشوبها را و بمیراند آتش فتنه ها را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 312)
لغت نامه دهخدا
(کِ زَ دَ)
دارای ارث شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُ دَ)
نام حزب سیاسی مشهور در انقلاب 1789 فرانسه. بریسوتن نیز گویند
لغت نامه دهخدا
فیریابی کبیر، ابوعبدالله محمد بن یوسف بن واقد. از مردم قیساریه و از علمای فقه و حدیث بوده. او راست: کتاب التفسیر، کتاب الطهاره، کتاب الصلوه، کتاب الصیام، کتاب الزکوه، کتاب المناسک. (یادداشت مؤلف از ابن الندیم)
(فیریابی صغیر) جعفر بن محمد، مکنی به ابوبکر. از شیوخ عالم اسلام. فقه و احادیث بیاموخت و به سیاحت پرداخت و به سال 300 هجری قمری درگذشت. او راست: کتاب السنن، که شامل پنجاه فصل است. (یادداشت مؤلف از ابن الندیم)
ژان باتیست، او را در اصطلاح کلیسا لوپر گره گوار گویند، نام عالم علم تعلیم و تربیت سویسی، متولد در فریبورگ بسال 1765 و متوفی بسال 1850 میلادی
لابه گابریل، نام دستوردانی از مردم فرانسه، متولد در مونت فراند (پوی -دو-دوم) (1677-1748 میلادی)
لغت نامه دهخدا
بگرفتن وا داشتن گرفتن فرمودن، شعله ور ساختن مشتعل کردن: باد تند است و چراغ ابتری زو بگیرانم چراغ دیگری. (مثنوی)، باعث گرفتاری کسی شدن گرفتار کردن: زان پیش که یک خطا ببیند از ما ما را بدو دیو راهزن گیرانده. (طغرا)، شدیدا بپای محاسبه آوردن، متصل کردن ملحق ساختن: شاهی که زمین را بزمن گیرانده دنباله چین را به ختن گیرانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میراندن
تصویر میراندن
گرفتن حیات، کشتن و بقتل
فرهنگ لغت هوشیار
از راه بازماندن
فرهنگ گویش مازندرانی
آوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
آوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
سرپا کردن، بیدار کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع بندپی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی