آندش. دوک دابرانتس ژنرال فرانسوی. مولد بوسی -ل -گراند (کت -در) بسال 1771 میلادی وی در نبرد ایتالیا آجودان ناپلئون اول بود و با هیئت اعزامی به مصر رفت و لیسبن رادر 1807 بگرفت و سرانجام در سال 1813 خود را کشت
آندُش. دوک دابرانتس ژنرال فرانسوی. مولد بوسی -ل ُ-گراند (کت -دُر) بسال 1771 میلادی وی در نبرد ایتالیا آجودان ناپلئون اول بود و با هیئت اعزامی به مصر رفت و لیسبن رادر 1807 بگرفت و سرانجام در سال 1813 خود را کشت
دوموی. کسی که در سر یا در ریش او خاصه در ابتدای پیری موی سیاه و سپید باشد. (غیاث) (آنندراج). آمیزه مو. فلفل نمکی. کهل. کهله. دوموی. دومویه. با موی جو گندمی. با موی سیاه و سپید. که بعضی تارهای مو سپید و بعضی دیگر سیاه دارد چون مردم چهل ساله. مردیا زنی که نیم موی او سپید و نیمی سیاه است. (یادداشت مؤلف). کهل. مردی که موهای او سیاه و سپید باشد. (ناظم الاطباء). اسمط. سمطاء. (زمخشری) : یک دومویت کز زنخدان سرزده کرد یکسانت به پیران دوموی. سوزنی. آن یکی مرد دومو آمد شتاب پیش آن آئینه دار مستطاب. مولوی. ، نیم عمر. میانه سال: و سوم (از بخش های عمر) روزگار کهلی است و کهل را به پارسی دوموی خوانند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). پیر زال فلک کینه ور از بس بدخوست عمر پیران و جوانان ز شب و روز دوموست. وحید (از آنندراج). اکتهال، دومو شدن. (منتهی الارب). لهز، لهزمه، دوموی شدن. (از منتهی الارب)، کسی که موی سر و صورتش اندک باشد
دوموی. کسی که در سر یا در ریش او خاصه در ابتدای پیری موی سیاه و سپید باشد. (غیاث) (آنندراج). آمیزه مو. فلفل نمکی. کهل. کهله. دوموی. دومویه. با موی جو گندمی. با موی سیاه و سپید. که بعضی تارهای مو سپید و بعضی دیگر سیاه دارد چون مردم چهل ساله. مردیا زنی که نیم موی او سپید و نیمی سیاه است. (یادداشت مؤلف). کهل. مردی که موهای او سیاه و سپید باشد. (ناظم الاطباء). اسمط. سمطاء. (زمخشری) : یک دومویت کز زنخدان سرزده کرد یکسانت به پیران دوموی. سوزنی. آن یکی مرد دومو آمد شتاب پیش آن آئینه دار مستطاب. مولوی. ، نیم عمر. میانه سال: و سوم (از بخش های عمر) روزگار کهلی است و کهل را به پارسی دوموی خوانند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). پیر زال فلک کینه ور از بس بدخوست عمر پیران و جوانان ز شب و روز دوموست. وحید (از آنندراج). اکتهال، دومو شدن. (منتهی الارب). لهز، لهزمه، دوموی شدن. (از منتهی الارب)، کسی که موی سر و صورتش اندک باشد