جدول جو
جدول جو

معنی ژنیک - جستجوی لغت در جدول جو

ژنیک(دخترانه)
با استعداد، نابغه
تصویری از ژنیک
تصویر ژنیک
فرهنگ نامهای ایرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نیک
تصویر نیک
(پسرانه)
خوب، نیکو، آدم خوب، شخص صالح
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ژنیا
تصویر ژنیا
(دخترانه)
ژنیک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نیک
تصویر نیک
خوب، خوش، به خوبی، شخص نیکوکار، بسیار، کاملاً، سودمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ژنی
تصویر ژنی
استعداد، نبوغ، نابغه، بسیار باهوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ژیک
تصویر ژیک
قطره، چکه، قطرۀ باران
فرهنگ فارسی عمید
بخشی از زیست شناسی که دربارۀ صفات موروثی و عوامل ارثی بحث می کند، علم وراثت
فرهنگ فارسی عمید
(ضَ)
زندگانی تنگ. تنگدستی. (منتهی الارب). عیش تنگ. (منتخب اللغات) ، مرد سست تدبیر و عقل و ضعیف بدن و جان. (منتهی الارب). ضعیف رای و ضعیف تن. (منتخب اللغات) ، خادم که بر نان خدمت کند. (منتهی الارب). کردی خوردی، بریده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قطرۀ باران، (برهان)، قطره باشد و در بعض فرهنگها بجای یای تحتانی نون مرقوم است، (جهانگیری) (رشیدی)، ژنگ، بمعنی خارپشت هم آمده است لیکن اشاره به حرکتش نشده، (برهان)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نام گیاهی است که از آن جاروب می سازند. (ناظم الاطباء). مننگ. (شعوری ج 2 ص 352) :
ریش بزرگ او را جاروب در خلا بود
گویا منیک رسته در مزبله گیاهی است.
ابوالمعالی (از شعوری ج 2 ص 352)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
ریگ تودۀ برهم نشسته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ریگ و شن برهم افتاده و متعقد. (از اقرب الموارد). ج، عنک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ژِ)
داهیه. نابغه. داهی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تانیک. موصوف آن کلمه اسید است، به اصطلاح کیمیا مادۀقابضی را گویند که با بزها (بازها) مرکب شده تولیدتنات کند، و آن را تنن نیز گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
آزموده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، مرد استوارخرد بتجربه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ابریشم فرومایه و آنرا کژو کج و قز گویند. (برهان). ابریشم فرومایه و پست که کج نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به بنیسک شود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نوعی از لباس خشن و درشت که درویشان پوشند. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
فرانسوی بادزندار از درختان فرانسوی ازدا نبوغ استعداد، نابغه داهیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ژنتیک
تصویر ژنتیک
علم وراثت فرانسوی زکیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیک
تصویر نیک
خوب، خوش، مطلوب خوب نیکو هژیر: مقابل بد: (تا دامن قیامت این چمشه نیک از چشم بد مصون باد خ)، یا نام نیک. شهرت خوب و پسندیده: (نام نیک ار طلبد از تو غریبی چه شود ک تویی امروز درین شهر که نامی داری) (حافظ. 313)، زیبا، سعد: (... هر دو را بفال نیک گرفت) یا نیک بزرگ. سعد اکبر: مشتری. یا نیک خرد. سعد اصغر زهره، شخص نیکو کار نیکو کردار: جمع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضنیک
تصویر ضنیک
زندگانی تنگ، سست رای، سست خرد، پیشیار زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فنیک
تصویر فنیک
کرانه زنخ، دمغازه در پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ژیک
تصویر ژیک
قطره باران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیک
تصویر نیک
خوب، خوش، زیبا، خیلی، زیاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ژنی
تصویر ژنی
((ژِ))
نبوغ، نابغه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ژنریک
تصویر ژنریک
((ژِ نِ))
کلّی، همگانی، فاقد نام تجارتی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ژنتیک
تصویر ژنتیک
((ژِ نِ))
ارثی، موروثی، علم وراثت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیک
تصویر نیک
حسنه
فرهنگ واژه فارسی سره
ژن شناسی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شپش
فرهنگ گویش مازندرانی
مقدار کم در بیان کمیت
فرهنگ گویش مازندرانی
جرقه ی آتش
فرهنگ گویش مازندرانی
نوک، منقار، قلاب
فرهنگ گویش مازندرانی
بالای سینه ی پرنده و پایین تر از گردن
فرهنگ گویش مازندرانی
نیشگون، یک تکه از چیزی، واحد اندازه گیری، خیلی کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی
سنگ دان پرنده
فرهنگ گویش مازندرانی