جدول جو
جدول جو

معنی ژدس - جستجوی لغت در جدول جو

ژدس
(ژِ دِ)
نام شهری به ممالک متحدۀ امریکای شمالی (نیویورک) (در قلمرو انندگا) ، دارای چهارهزار تن سکنه
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سدس
تصویر سدس
یک ششم چیزی، شش یک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قدس
تصویر قدس
پاک شدن، پاک و منزه بودن، پاکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قدس
تصویر قدس
پاکی
بهشت، جایی که نیکوکاران پس از مردن همیشه در آنجا خواهند بود، دارالقرار، علّیین، فردوس، سرای جاوید، سبزباغ، اعلا علّیین، فردوس اعلا، دار قرار، دارالسّرور، باغ خلد، باغ ارم، دارالخلد، مینو، دارالنّعیم، نعیم، دارالسّلام، گشتا، خلدستان، خلد، باغ بهشت، رضوان، جنّت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عدس
تصویر عدس
گیاهی بوته ای از خانوادۀ باقلا با گل های سفید رنگ و برگ های باریک که دانۀ گرد و محدب این گیاه که مصرف خوراکی دارد، دانچه، انژه، مژو، نسک، نرسک، نرسنگ، مرجو، مرجمک، بنوسرخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حدس
تصویر حدس
قضاوت یا اندیشه ای که بر پایۀ ظنّ و گمان باشد نه مدرک و استدلال، در فلسفه سرعت انتقال در فهم و استنتاج، زود دریافتن، حدس زدن مثلاً گمان بردن و دریافتن امری به گمان و تخمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ژکس
تصویر ژکس
پرگس، پناه بر خدا، حاشا، هرگز، معاذ اللّه، پرگست، برگست، عیاذا بالله
فرهنگ فارسی عمید
(ژِ لُ)
نام دهستانی در پیرنۀ سفلی ولایت پو، دارای 1720 تن سکنه. محصول عمده آن شراب است
لغت نامه دهخدا
(ژَ کَ)
این لفظ در مقام معاذاﷲ گفته میشود. (برهان). معاذاﷲ. العیاذباﷲ. پناه بر خدا. (ظاهراً این کلمه تصحیف پرگس و پرگست است)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
بهر شش روز یا بهر پنج روز یک بار نوبت آب شتر. (آنندراج) (منتهی الارب). اشتر که یک روز آب خورد و چهار روز نه، آنگاه روز ششم بر آب برآید. ج، اسداس. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ)
نام شهری بشام. و مردم آن قومی از لخم بودند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(لَ گَ اَ کَ دَ)
مخفف آژدن:
بنزدیک آن گرگ باید شدن
همه چرم او را به پیکان ژدن.
فردوسی (از جهانگیری).
(در لغت نامۀ ولف این کلمه نیامده و ظاهراً اصل آن، به تیر آژدن بوده)
لغت نامه دهخدا
(ژِ دَ / دِ)
نعت مفعولی از ژدن، از مصدر آژدن. مخفف آژده است. (برهان). سوزن زده و آژینه بسنگ آسیا زده
لغت نامه دهخدا
(ژِ)
قدیس، نام اسقف اکسر و متولد در همان شهر در حدود سال 390 و متوفی در راون بسال 448 میلادی ذکران او روز 31 ژوئیه است
(قدیس) نام اسقف پاریس. مولد در نزدیکی اتن بسال 496 و وفات در پاریس بسال 576 میلادی ذکران وی روز 28 ماه مه است
اگوست ژان. نام کنت مونت فرت و سیاستمدار فرانسوی. مولد پاریس بسال 1786 و وفات در همانجا بسال 1821 م
اگوست. نام مورخ و رمان و نمایشنامه نویس فرانسوی. مولد پاریس بسال 1862 و وفات در همانجا بسال 1915 م
سوفی. نام ریاضی دان فرانسوی. مولد پاریس بسال 1776 و وفات در همانجا بسال 1831 م
پیر ژرمن اول. نام زرگر معروف فرانسوی (1647-1684 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(ژُ رِ)
ژان لئون. پسرعم ژرس امیرالبحر فرانسوی. مولد کاستره بسال 1859 ومقتول بسال 1914 میلادی در پاریس. وی از سیاستمداران و ناطقین و از سران حزب سوسیالیست فرانسه بشمار است
بنژامن. نام امیرالبحر فرانسوی. مولد پاریس بسال 1823 و وفات بسال 1889 م
لغت نامه دهخدا
(ژِ)
نام ایالتی به فرانسه متشکل از قسمتی از گاسکنی قدیم، دارای سه ایالت و 29 ولایت و 466 دهستان و 191134 تن سکنه. این ناحیه بنام رودی که از آنجا گذرد موسوم گشته است
نام رودخانه ای بطول 178 کیلومتر به فرانسه که از فلات لانمزان سرچشمه گیرد و از ایالت ژرس گذرد و به رود کارون پیوندد
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شتافتن. (منتهی الارب). سرعت. (کشاف اصطلاحات الفنون). بشتاب رفتن، الرمی، و منه الحدس و هو الظن. (معجم البلدان). حدس بسهم، به تیر زدن. تیر زدن. (منتهی الارب) ، غلبه کردن در انداختن کسی را، فروخوابانیدن. افکندن. بیفکندن. (تاج المصادر بیهقی) ، پاسپر نمودن. یقال: حدسته برجلی، وطئته. (منتهی الارب). پایمال کردن. لگدمال کردن، خوابانیدن گوسفند را برای ذبح، حدس به لبّه بعیر، کارد در سینۀ شتر زدن، حدس لهم بمطفئهالرضف، ذبح کرد برای آنها گوسفندی لاغر که خاموش کند آتش را و پخته نشود، آهنگ کردن. (از منتهی الارب) ، بر گمان گفتن. بگمان سخن کردن. گمان بردن. بگمان دانستن. گمان. فراست. ظن. (زمخشری). پنداشت. پنداشتن. ظن بردن. دانستن امور به تخمین. تخمین. تخمین زدن. تخمین کردن. دید. دید زدن. حدس زدن. دانائی. (غیاث) (نصاب). دریافتن. (غیاث). زود دریافتن چیزی. زودیافتن و فرق آن با فکر آن است که در فکر ترتیب باشدو در حدس احتیاج به ترتیب نباشد: من در جواب رقعۀ او فصلی بنوشتم بدان حال که بر وفق حدس و فراست من آمد. (ترجمه تاریخ یمینی چ تهران ص 340).
تهانوی گوید: متمثل شدن مبادی فکری است در ذهن دفعهً و بدون اختیار و قصد، خواه پس از جستجو و خواه بدون آن، و آن از حدس بمعنی سرعت گرفته شده است، و لذا در عرف آنرا سرعت انتقال از مبادی به مطلوب نامند، ولیکن در این مسامحت است، چه در حدس حرکتی نیست و در مقابل فکر است، گوئی اینان طفره و عدم تدرج را به سرعت تعبیر کرده اند و برخی گویند: تیزانتقالی نفس است بخودی خود از حد وسطها و استدلالات. و برخی آنرا متمثل شدن حد وسط و مانند آن در نفس یک دفعه خوانده اند، و برخی گفته اند: بدست آوردن حد اوسط است دفعهً و بدون حرکت و تدرج، خواه با شوق و خواه بدون آن باشد، نه بدست آوردن مطلب بدون حرکت، و بنابراین اینکه گویند حدس خالی از حرکت است بدان معنی است که حرکت بسوی حد وسط ندارد، نه حرکت بطرف مطلب. این گفتۀ حلوانی است در حاشیۀ طیبی. (کشاف اصطلاحات الفنون). خواجۀ طوسی آنرا چنین تعریف کند: قدرت این قوت (قوت استعدادی که در تعریف ذهن گفته شد) بر اقتناء حد اوسط در هر مطلوب بذات خود. (اساس الاقتباس ص 410). سرعه انتقال الذهن من المبادی الی المطالب و یقابله الفکر و هی ادنی مراتب الکشف. (تعریفات جرجانی ص 56).
- حدس خطا، حدس که با حقیقت مطابقت نکند.
- حدس صائب، حدس مطابق با واقع.
، بی راه بری براه رفتن. بشدن در زمین نه به بصیرت. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ)
ابن اریش لخمی قحطانی. جدی جاهلی است، و بنی وائل ذریۀ اویند. (اعلام زرکلی ص 214 از نهایه الارب صص 191- 192)
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ)
بطنی است از خولان. (سمعانی)
لغتی است در عدس و آن نام قومی است بزمان سلیمان نبی که بر استران درشتی کردندی و استران بشنیدن ذکر آنان گریختندی، تا آنجا که کلمه حدس، زجر گردید استران را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ژُ دِ)
اتین. نام شاعر درام نویس فرانسوی عضو پله ایاد و معاصر هانری دوم (1532- 1573 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(حُ دُ)
یوم ذی حدس، نام یومی (حرب و جنگی) از ایام عرب است. (معجم البلدان از خط ابوالحسین بن الفرات)
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
نامی است که یونانیان بشهر الرهاء میدادند و امروز آنرا اورفا نامند. شهر قدیم و پرثروت بین النهرین شمالی که پس از فتح بیت المقدس در قلمرو آن درآمد و حاکم نشین امارتی مسیحی که گدفروا دبویون برای برادر خود بودوئن ایجاد کرد، گردید و در سال 1144م. ترکان آنرا منحل کردند. در قدیم ادس پایتخت دولتی بود که خسرون نام داشت و پادشاهان خسرون دست نشاندۀ اشکانیان بودند. (ایران باستان ص 2087، 2181، 2420، 2467، 2479، 2484، 2485، 2501، 2524، 2590، 2628، 2629، 2631، 2632، 2633، 2634، 2640، 2690) ، نسب و نام خویش بر خصم شمردن در کارزار. نام و نسب خویش گفتن پیش حریف در کارزار. خویشتن نسبت کردن در حرب. (تاج المصادر بیهقی) ، گردانیدن کسی را که بسوی غیر پدر خود خوانده میشود. (منتهی الارب). ادعاه، ای صیره یدعی الی غیر ابیه. (تاج العروس) ، آرزوکردن. (غیاث) (آنندراج). آرزو خواستن. تمنی کردن
لغت نامه دهخدا
(سُ / سُ دُ)
شش یک. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی) (منتهی الارب). شش یک. ج، اسداس. (مهذب الاسماء). ششم حصه. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هدس
تصویر هدس
مورت مورد از گیاهان مورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لدس
تصویر لدس
سست نرم انداختن، لیسیدن، دست زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدس
تصویر قدس
پاکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فدس
تصویر فدس
تننده از خرفستران
فرهنگ لغت هوشیار
پیشیاری، سپردن، کوشیدن، لگد کردن ونوک وینوک میشوک میچوک دانجه دانج مچک مژو مرجمک بلس بلسن نرسک بنو سرخ از گیاهان گیاهی است از تیره پروانه واران که یک ساله است و دندانه هایش یکی از مواد عالی غذایی انسان است. برگهای این گیاه دارای 10 تا 14 برگچه دراز کرکدار می باشد گلهایش سفید و دارای لکه های بنفش است. میوه اش حاوی دو دانه و نیامک است. ساقه و برگهای عدس به مصرف علوفه حیوانات می رسد. عدس در اراضی آهکی خوب می روید ولی در اراضی رستی عمل نمی آید. موقع درو عدس وقتیست که میوه های پایین بوته آن شروع به قهوه ای شدن کنند. دانه های عدس محدبالطرفین می باشند بلس مرجمک. یا عدس آبی. گیاهی است از رده تک لپه ییها که دارای برگهاو ریشه و گلهای کوچک است و در آبهای راکد می روید و سطح آب ها را از یک ورقه سبز نازک می پوشاند. یا عدس پلو. پلوی که در آن عدس داخل کنند. عدس تلخه. یا عدس تلخه. گیاهی است از تیره سبزی آساها که گیاهی علفی و دارای برگهاب متناوب و مرکب شانه یی است. در حدود 50 گونه از این گیاه شناخته شده که همه در نواحی گرم و معتدل می باشند. این گیاه پایا و دارای ریشه ای طویلی است و ساقه ای بر افراشته دارد که بانشعابات زیاد منقسم شده است. گلهایش سرخ یا صورتی است که دارای آرایش سنبله مخروطی شکل می باشند عدس تلخ عدس مر. یا عدس مر. عدس تلخه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سدس
تصویر سدس
یک ششم چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
شتافتن، سرعت برگمان گفتن، گمان بردن، فراست، ظن بردن برگمان گفتن، گمان بردن، فراست، ظن بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ژخس
تصویر ژخس
برق، قوس و قزح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدس
تصویر قدس
((قُ))
پاکی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عدس
تصویر عدس
((عَ دَ))
گیاهی یک ساله از تیره پروانه واران، دانه هایش یکی از مواد عالی غذایی است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حدس
تصویر حدس
((حَ))
گمان بردن، تخمین زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حدس
تصویر حدس
گاس، گمان، گمانه
فرهنگ واژه فارسی سره