جدوار، ریشۀ گیاهی به شکل صنوبر، گره دار، به ضخامت انگشت، سیاه رنگ با میانۀ بنفش و طعم تلخ که بیشتر در کوه های تبت و هند و در بعضی نواحی خراسان می روید و در طب قدیم برای دفع هر گونه سم به کار می رفته و آن را تریاق و پادزهر همۀ سموم می دانسته اند، زدوار
جَدوار، ریشۀ گیاهی به شکل صنوبر، گره دار، به ضخامت انگشت، سیاه رنگ با میانۀ بنفش و طعم تلخ که بیشتر در کوه های تبت و هند و در بعضی نواحی خراسان می روید و در طب قدیم برای دفع هر گونه سم به کار می رفته و آن را تریاق و پادزهر همۀ سموم می دانسته اند، زَدوار
سرمان دو ژدپم، نام سوگندی است که در بیستم ژوئن 1789 میلادی وکلاء طبقۀ سوم خوردند که تا قانون اساسی را به تصویب نرسانند از یکدیگر جدا نشوند. چون ایشان را از دخول در تالار منو که معمولاً در آنجا به مذاکره میپرداختند منع کرده بودند آنان ناگزیر به تالاری در جوار آن موسوم به ژدپم که آنجا بازی پم میشد رفتند و مذاکرات خود را درباره قانون اساسی ادامه دادند. این واقعه موضوع تابلوی معروف نقاش مشهور فرانسوی داوید (1792) است
سرمان دو ژدپم، نام سوگندی است که در بیستم ژوئن 1789 میلادی وکلاء طبقۀ سوم خوردند که تا قانون اساسی را به تصویب نرسانند از یکدیگر جدا نشوند. چون ایشان را از دخول در تالار منو که معمولاً در آنجا به مذاکره میپرداختند منع کرده بودند آنان ناگزیر به تالاری در جوار آن موسوم به ژدپم که آنجا بازی پم میشد رفتند و مذاکرات خود را درباره قانون اساسی ادامه دادند. این واقعه موضوع تابلوی معروف نقاش مشهور فرانسوی داوید (1792) است
نام ناحیتی از ایران باستان میان فارس و بلوچستان که امروز مکران نامیده میشود. آمین مارسلن اغلب ولایاتی را که بروزگار وی تحت حکمرانی بیدخش ها و پادشاهان جزء و ساتراپ ها اداره میشد نام برده است و منجمله ژدرزی را از ایالات ایران شمرده است. (ترجمه ایران در زمان ساسانیان ص 85)
نام ناحیتی از ایران باستان میان فارس و بلوچستان که امروز مکران نامیده میشود. آمین مارسلن اغلب ولایاتی را که بروزگار وی تحت حکمرانی بیدخش ها و پادشاهان جزء و ساتراپ ها اداره میشد نام برده است و منجمله ژدرُزی را از ایالات ایران شمرده است. (ترجمه ایران در زمان ساسانیان ص 85)
مخفف آژدن: بنزدیک آن گرگ باید شدن همه چرم او را به پیکان ژدن. فردوسی (از جهانگیری). (در لغت نامۀ ولف این کلمه نیامده و ظاهراً اصل آن، به تیر آژدن بوده)
مخفف آژدن: بنزدیک آن گرگ باید شدن همه چرم او را به پیکان ژدن. فردوسی (از جهانگیری). (در لغت نامۀ ولف این کلمه نیامده و ظاهراً اصل آن، به تیر آژدن بوده)