جدول جو
جدول جو

معنی ژد - جستجوی لغت در جدول جو

ژد
کتیرا، انگم، صمغ درخت
تصویری از ژد
تصویر ژد
فرهنگ فارسی عمید
ژد
(ژَ)
صمغ و آن چیزی است چسبنده که از ساق درخت برمی آید. (برهان). انگم. کتیرا
لغت نامه دهخدا
ژد
چیزی چسبنده که از ساق درخت بر آید صمغ
تصویری از ژد
تصویر ژد
فرهنگ لغت هوشیار
ژد
((ژِ))
صمغ، چیزی چسبنده که از ساق درخت برآید
تصویری از ژد
تصویر ژد
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مژده
تصویر مژده
(دخترانه)
خبر، خوش نوید، بشارت، خبر خوش و شادی بخش، بشارت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ژدوار
تصویر ژدوار
جدوار، ریشۀ گیاهی به شکل صنوبر، گره دار، به ضخامت انگشت، سیاه رنگ با میانۀ بنفش و طعم تلخ که بیشتر در کوه های تبت و هند و در بعضی نواحی خراسان می روید و در طب قدیم برای دفع هر گونه سم به کار می رفته و آن را تریاق و پادزهر همۀ سموم می دانسته اند، زدوار
فرهنگ فارسی عمید
(ژَ)
بت پرست
لغت نامه دهخدا
(ژِ)
نام ناحیتی به انگلستان (در قلمرو نوتینگهام) ، دارای 3350 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(ژُ دُ پُ)
سرمان دو ژدپم، نام سوگندی است که در بیستم ژوئن 1789 میلادی وکلاء طبقۀ سوم خوردند که تا قانون اساسی را به تصویب نرسانند از یکدیگر جدا نشوند. چون ایشان را از دخول در تالار منو که معمولاً در آنجا به مذاکره میپرداختند منع کرده بودند آنان ناگزیر به تالاری در جوار آن موسوم به ژدپم که آنجا بازی پم میشد رفتند و مذاکرات خود را درباره قانون اساسی ادامه دادند. این واقعه موضوع تابلوی معروف نقاش مشهور فرانسوی داوید (1792) است
لغت نامه دهخدا
(ژِ رُ)
نام ناحیتی از ایران باستان میان فارس و بلوچستان که امروز مکران نامیده میشود. آمین مارسلن اغلب ولایاتی را که بروزگار وی تحت حکمرانی بیدخش ها و پادشاهان جزء و ساتراپ ها اداره میشد نام برده است و منجمله ژدرزی را از ایالات ایران شمرده است. (ترجمه ایران در زمان ساسانیان ص 85)
لغت نامه دهخدا
(ژِ دِ)
نام شهری به ممالک متحدۀ امریکای شمالی (نیویورک) (در قلمرو انندگا) ، دارای چهارهزار تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(ژُ دِ)
اتین. نام شاعر درام نویس فرانسوی عضو پله ایاد و معاصر هانری دوم (1532- 1573 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(ژُ دِ لِ)
ژولین بدو. نام هنرپیشۀ فرانسوی متولد بسال 1590 و متوفی بسال 1660 م
لغت نامه دهخدا
(لَ گَ اَ کَ دَ)
مخفف آژدن:
بنزدیک آن گرگ باید شدن
همه چرم او را به پیکان ژدن.
فردوسی (از جهانگیری).
(در لغت نامۀ ولف این کلمه نیامده و ظاهراً اصل آن، به تیر آژدن بوده)
لغت نامه دهخدا
(ژِ)
نام دهستانی به انگلستان (در قلمرو لینکلن) ، دارای 2480 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(ژَدْ / ژُدْ)
جدوار است که ماه پروین باشد و آن داروئی است مشهور و جدوار معرّب آن است. (برهان). جدوار. (مخزن الادویه). رجوع به جدوار شود
لغت نامه دهخدا
(ژِ دَ / دِ)
نعت مفعولی از ژدن، از مصدر آژدن. مخفف آژده است. (برهان). سوزن زده و آژینه بسنگ آسیا زده
لغت نامه دهخدا
(ژِ مَ)
نام امیر لیتوانی از سال 1315 تا 1337 م
لغت نامه دهخدا
(ژِ دُ)
نیکلا. نام کشیش و نویسندۀ فرانسوی. مولد ارلئان بسال 1667 و وفات بسال 1744 م
لغت نامه دهخدا
تصویری از اژدها کیش
تصویر اژدها کیش
اهریمن کیش بد روش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اژدها اوبار
تصویر اژدها اوبار
بلع کننده اژدها (و آن صفت شمشیر آید)
فرهنگ لغت هوشیار
در شکل و صفت مانند اژدها اژدها باره آن که سر و کار با اژدهاارد، ضحاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اژدها پیکر
تصویر اژدها پیکر
در شکل و هیئت مانند اژدها، دارای نقش اژدها (درفش رایت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اژدها چشم
تصویر اژدها چشم
آن که دیده ای چون دیده اژدها دارد، شوخ چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اژدها دوش
تصویر اژدها دوش
آنکه اژدها بر کتف خود دارد، لقبی است برای ضحاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اژدها سار
تصویر اژدها سار
اژدهاسر دارای سری مانند سر اژدها
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه بشکل و هیئت اژدها باشد اژدها صورت اژدها منظر، لقبی برای ضحاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اژدها گیر
تصویر اژدها گیر
اژدها گیرنده اژدها افکن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اژدها وش
تصویر اژدها وش
اژدهافش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اژدهاک
تصویر اژدهاک
اژدها، ضحاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اژدهاکش
تصویر اژدهاکش
کشنده اژدها قاتل ثعبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اژدهال
تصویر اژدهال
آنکه دلی چون اژدها دارد قوی دل پر جرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اژدهایی
تصویر اژدهایی
مانند اژدها بودن خوی و صفت اژدها داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اژدها
تصویر اژدها
مار خیلی بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تراژدی
تصویر تراژدی
سوگنامه
فرهنگ واژه فارسی سره