جدول جو
جدول جو

معنی ژاکبیت - جستجوی لغت در جدول جو

ژاکبیت
(کُ)
نامی است که پس ازانقلاب 1688 میلادی در انگلستان به طرفداران ژاک دوم و خانوادۀ استوارت دادند
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ژاکلین
تصویر ژاکلین
(دخترانه)
نام مستعار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اکبیر
تصویر اکبیر
پلید، زشت، زشت رو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ژابیژ
تصویر ژابیژ
سرشک آتش، قطرۀ آب که هنگام سوختن هیزم تر از آن می چکد،
شراره، ریزۀ آتش که از زغال یا هیزم که در حال سوختن است جدا شود و به هوا بجهد، سینجر، جذوه، ابیز، ایژک، خدره، جرقّه، آتش پاره، آلاوه، جمر، جمره، ضرمه، اخگر، لخشه، آییژ، لخچه، بلک
در علم زیست شناسی بومادران، گیاهی خودرو با شاخه های باریک، برگ های ریز بریده و گل های سفید یا زرد چتری که مصرف دارویی دارد، قیصوم، برتاشک، بوماران، فاخور، علف هزاربرگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حاکمیت
تصویر حاکمیت
حاکم بودن، حکمرانی
فرهنگ فارسی عمید
(قَ / قِ مَ / مِ کَ دَ)
غالب بودن. غالب گردیدن
لغت نامه دهخدا
داروئی است که آن را بوی مادران گویند، (برهان)، رجوع به بوی مادران شود، سرشک آتش و آن قطره های آب است که از هیزم تر در وقت سوختن می چکد، شرارۀ آتش، ابیز، (برهان)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از بلاد قدیم هند وسطی، از کتاب سنکهت براهمهر، (از ماللهند ص 153)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
زمینی است یا آبی است بنی یربوع را یا بنی محل بن جعفر را، تیر کوتاه سطبربن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
به لغت زند و پازند پی که عصب باشد. (از هفت قلزم) (از لغت فرس اسدی) (ناظم الاطباء) (از برهان) (از آنندراج) ، پنهان شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، زرد شدن چیزی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جزیره کریت که اقریطس نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به کریت شود، مرغزار انبوه و برهم نشسته گیاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
رمز است الی آخر البیت را چنانکه الخ، الی آخر و الاّیه، الی آخر الاّیه را
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شهری است به روسیۀ شرقی (سیبری) ، بمسافت 410 هزارگزی مشرق پرم در ملتقای دو نهراربیت و نیتزا، دارای 10000 تن سکنه و معادن است
لغت نامه دهخدا
محلی به جنوب عربستان نزدیک الرّیاض
لغت نامه دهخدا
(کِ)
جمع واژۀ راکبه. رجوع به راکبه شود
لغت نامه دهخدا
(کِ)
جمع واژۀ راکب در حال نصب و جر. رجوع به راکب شود
لغت نامه دهخدا
(کِ)
کنتس هنوت و هلند و زلاند متولد به لاهه (1401-1436 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
نام یکی از معروفترین انجمن های سیاسی انقلاب فرانسه. این انجمن متشکل بود از دسته ای از انقلابیون که جلسات خود را در صومعۀ قدیمی ژاکوبین واقع در کوچۀ سنت هونره در شهر پاریس منعقد میساختند و آن در اکتبر سال 1789 میلادی به دست عده ای از انقلابیون پرشور تأسیس شد و تا سال 1794 برپا بود
لغت نامه دهخدا
(کُ یُ)
متولد بسال 1843 در سنت -ژان -سولی میو (لوآر) و متوفی در پاریس بسال 1886 م. او راست کتاب ’سه ماه در کنار گنگ و برهماپوترا’
لوئی. نویسندۀ فرانسوی، متولد در کارل (سائون الوآر) بسال 1837 و متوفی بسال 1890 م
لغت نامه دهخدا
(کُ)
شارل گوستاو ژاکب. ریاضی دان آلمانی، متولد در پوتسدام (1804-1851 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(کُ تُ)
ژان ژزف. عالم تعلیم و تربیت فرانسوی، متولد در دیژن. او موجد روش تعلیمات عمومی است. (1770-1840 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
حاکمی. عمل حاکم.
- حق حاکمیت ملی، حقی که سازمان ملل برای هر ملتی شناخته و پذیرفته است، و به موجب آن باید ملتها بر سرنوشت خود مسلط باشند و هیچ ملتی حق مداخله در تعیین سرنوشت ملت دیگر ندارد
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ / تِ)
شخصی را گویند که خاک کوچه ها و بازارها را بجهت نفع خود جاروب کند و ببیزد، (برهان قاطع)، بیزندۀ خاک:
دی طفلک خاک بیزغربال بدست
میزد بدو دست روی خود را می خست،
شیخ ابوسعید (از آنندراج)،
فلک خاک بیز است خاقانیا
که روزیت از این خاکدان می دهد،
خاقانی،
گر او با تو چون طشت شد آب ریز
تو با او چو غربال شو خاکبیز،
نظامی،
من آن خاکبیزم بغربال رای
که بستانم و باز بیزم بجای،
نظامی (از انجمن آرای ناصری)،
خاک تو خاک بیز بغربال میزند،
عطار،
یا بیاد این فتادۀ خاک بیز
چونکه خوردی جرعه ای بر خاک ریز،
مولوی،
، آنکه خاک کار خانه زرگران و خاک رهگذران را به آب شوید تا زر گم شده و جز آن در دست از آن برآید، (بهار عجم از آنندراج) :
من قرین گنج و اینان خاک بیزان هوس
من چراغ عقل و آنها روزکوران هوا،
خاقانی،
زر سوده را گر بود ریزریز
بسیماب جمع آورد خاک بیز،
نظامی،
، کسی که از برای حصول مقصود بکارهای سخت و حرفه های پست قیام نماید، (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری)، مردم دقیق النظر و باریک بین، (برهان قاطع) (آنندراج) :
چون بدانی حد از این حد می گریز
تا به بی حد دررسی ای خاک بیز،
عطار (از آنندراج)،
، غریب و مسافر، چه خاک بیزی کنایه از غربت و سفر است، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رابیت
تصویر رابیت
بلندی، پشته، فزونی
فرهنگ لغت هوشیار
چرکین پلید چیزیست مانند خبیص خشک که زنبور عسل آرد و آن نه شمع است و نه عسل و نه عسل و نه شیرینی کامل دارد، پلید کثیف زشت بیریخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غالبیت
تصویر غالبیت
کنش ساختگی چیرگی غالب بودن غلبه
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که خاک کوچه و بازار را جاروب کند، کسی که برای حصول بمقصود بکارهای سخت و پست اقدام کند، باریک بین دقیق النظر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاکمیت
تصویر حاکمیت
حقی که سازمان ملل برای هر ملتی شناخته و پذیرفته است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاذبیت
تصویر جاذبیت
ربایندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ژاکوبین
تصویر ژاکوبین
فرانسوی برابر ندارد زبانزدی در انگارش
فرهنگ لغت هوشیار
جمع راکب، شتر سواران سواران جمع راکب در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) سواران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاربیت
تصویر کاربیت
ترکیب دوتایی کربن و یک فلز، کربوز، جسم جامدی به رنگ سیاه مایل به خاکستری که برای تولید گاز استیلن در جوشکاری به کار می رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حاکمیت
تصویر حاکمیت
((کِ یَّ))
حاکم بودن، مسلط بودن، اعمالی که دولت ها برای اعمال قدرت و حل مسایلی که به حفظ نظم عمومی وابسته است انجام دهند، ملی حقی است که سازمان ملل برای هر ملتی شناخته است و به موجب آن ملت ها باید برسرنوشت خود حاکم باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جاذبیت
تصویر جاذبیت
((ذِ یَّ))
کشندگی، دلربایی
فرهنگ فارسی معین
تسلط، سلطه، امارت، حکمرانی، فرمانروایی
فرهنگ واژه مترادف متضاد