جدول جو
جدول جو

معنی چیک - جستجوی لغت در جدول جو

چیک
زنجره، (یادداشت مؤلف)، آواز زنان در حالت اضطراب ووحشت و خوف، (از لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی)، جیغ
لغت نامه دهخدا
چیک
آلت تناسلی کودکان ذکور، پروانه، تکه ای از آتش
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چیا
تصویر چیا
(پسرانه)
کوهستان، کوه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نیک
تصویر نیک
(پسرانه)
خوب، نیکو، آدم خوب، شخص صالح
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چیکا
تصویر چیکا
(دخترانه)
نوعی پرنده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چوک
تصویر چوک
(دخترانه)
چشمه
فرهنگ نامهای ایرانی
ده کوچکی است از دهستان کامفیروز بخش اردکان شهرستان شیراز، در 37هزارگزی شمال اردکان و 37هزارگزی شوسۀ اردکان به شیراز واقع است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نام ترکی میوه ای است شبیه به دل گنجشک که دانه های ریزی شبیه به دانه های میوۀ توت دارد. رنگ رسیدۀ آن سرخ تیره و مزه اش ترش شیرین است و گیاهش به قدر شبری و زیاده ازآن. بویش به بوی گرمک و خربوزه مانند است. برگش مانند برگ گل سرخ است و ساقه اش اندکی خار دارد. گلش شبیه به پاپیجاک میباشد و مانند بنفشه گیاهش همیشه سبز است و در تنکابن آن را لپ دانه و در دیلم چمبل و در گیلان و مازندران خربوزه کا نامند و ابن تلمیذ، منچوتو نامیده است... چیک لک سرد و تر و مقوی است. دافع صفراو نیروبخش دماغ است. این گیاه در خواص مانند علیق است. (تحفۀ حکیم مؤمن). چیگلک. رجوع به چیگلک شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش زابلی سراوان، در 15هزارگزی جنوب باختری زابلی کنار راه مالرو سوران به ایران شهر واقع است و 100 تن سکنه دارد، از قنات آبیاری میشود، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
پادو، خانه شاگرد، (در تداول آبادان و نواحی اطراف آن)، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
نام آواز افتادن قطره های آب، حکایت صوت فروافتادن قطره ها، آواز فروافتادن قطره ها، حکایت صوت فروچکیدن قطره ها، (یادداشت مؤلف)، آواز مرغان، (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چاک
تصویر چاک
شکاف، تراک، رخنه، شکافی بدرازا در جامه و تن و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
زخم کارد و شمشیر و غیره جراحت، بریدگی ماده سفید رنگی که از زخم و دمل بیرون آید، ماده تیره رنگ و چربی که بسبب ناشستن تن یا جامه در روی پوست بدن یا لباس ظهر شود شوخ، چرکین کثیف. نان
فرهنگ لغت هوشیار
سربازان داوطلب که در نظام خدمت نکرده و تعلیمات نظامی را فرا نگرفته باشند ترکی خود جنگ سربازانی داوطلب تعلیم ندیده جنگجویانی که از افراد عشایر و قبایل گرد آورند و بیاری سربازان تعلیم دیده فرستند حشر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چزک
تصویر چزک
خار پشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چژک
تصویر چژک
خار پشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیک
تصویر دیک
خروس، مهربان، بهار، دیگپایه خروس خروه
فرهنگ لغت هوشیار
بنگرید به بک عنوانی که بشاهزادگان و نجبا داده میشد، امیر قبیله ای کوچک، فرمانده سپاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چچک
تصویر چچک
گل ورد
فرهنگ لغت هوشیار
صدای پرندگان کوچک یک حانب قاب (بجول) که با آن بازی کنند مقابل بوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرک
تصویر چرک
خلط
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نیک
تصویر نیک
حسنه
فرهنگ واژه فارسی سره
میوه ی کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی
چکه، قطره، چکه ای که از بام خانه چکد
فرهنگ گویش مازندرانی
صدای فرو ریختن قطرات آب
فرهنگ گویش مازندرانی
چمباتمه زدن، نشستن روی دو زانو
فرهنگ گویش مازندرانی
هدیه ی ختنه سوران
فرهنگ گویش مازندرانی
گلوله ی آتش، زغال گداخته و مشتعل
فرهنگ گویش مازندرانی
نی سوراخ داری که در گهواره کار گذارند تا ادرار نوزاد به داخل
فرهنگ گویش مازندرانی
ختنه سوران، مراسم ختنه سوران که همواره با جشن و سرور همراه
فرهنگ گویش مازندرانی
هیزم نازک و ریز
فرهنگ گویش مازندرانی
مقیاسی برای تعداد ذغال های مورداستفاده در افروختن آتش
فرهنگ گویش مازندرانی
کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی
حالتی از نشستن
فرهنگ گویش مازندرانی
بررسی کردن، برای بررسی
دیکشنری اردو به فارسی