جدول جو
جدول جو

معنی چینوت - جستجوی لغت در جدول جو

چینوت
(چینْ وَ)
پلن، محقق فرانسوی که تتبعات او در ادبیات قرون وسطی فرانسه مایۀ شهرت او شده است مولد بسال 1800م، / 1214 هجری قمری و وفات در سنۀ 1881م، / 1295 هجری قمری
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چینود
تصویر چینود
در آیین زردشتی پلی بر روی دوزخ که روان مردگان از آن می گذرد، پل صراط، برای مثال سیه روی خیزد ز جرم و گناه / سوی چینود پل نباشدش راه (اسدی - ۱۳۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مینوت
تصویر مینوت
پیش نویس، چک نویس
فرهنگ فارسی عمید
(نویْ)
نام یکی از بزرگان چین و از یاران خاقان ترک معاصر بهرام چوبینه:
به چین مهتری بود چینوی نام
دگر سرکشی بود ژنگوی نام.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(وَ)
چینوار. راست. (فرهنگ شعوری ج 2 ص 347)
لغت نامه دهخدا
(نَ وَ)
پل، صراط. چینوت. پل صراط به اعتقاد زرتشتیان. به موجب روایات زردشتی، یک سوی این پل بر روی قلۀ دائیتی است، که نزدیک رودی است بهمین نام، و در ایران ویج واقع است، و سوی دیگرش بر کوه البرز قرار دارد، و درزیر پل، در حد میانه های آن، دروازۀ دوزخ است. در کتب و روایات زردشتی راجع به این پل و دشواریهائی که در هنگام عبور از آن پیش می آید سخن بسیار رفته است. به اعتقاد عامۀ زردشتیها این پل در هنگام عبور نیکان و خاصان به قدر کافی گشاده و عریض میشود، و در موقع عبور بدکاران تا به اندازۀ لبۀ تیغی باریک میگردد، و از این رو روح بدکار از آنجا بدرون دوزخ می افتد. اوصاف چینود با آنچه نزد مسلمین راجع به پل صراط گفته میشود شباهت بسیار دارد. (دائره المعارف فارسی). در فرهنگهای فارسی این کلمه به صورت خنیور نیز آمده است که ناگریز مصحف و محرف کلمه چینود باید باشد ونیز در اشعار شاعران و شاید در تداول این کلمه صورت چنیود نیز یافته است چنانکه اسدی به هر دو صورت و عنصری به صورت اخیر آن را بکار برده است:
ترا هست محشر رسول حجاز
دهنده به پول چنیود جواز.
عنصری.
بدانی که انگیزش است و شمار
همیدون به پول چنیود گذار.
اسدی.
رهاننده روز شمار از گداز
دهنده به پول چنیود جواز.
اسدی.
و اینک شواهد کلمه چینود:
سیه روی خیزد ز شرم گناه
سوی چینودپل نباشدش راه.
اسدی.
رهی سخت چون چینود تن گداز
تهی چون کف زفت روزنیاز.
اسدی.
اگر خود بهشتی و گر دوزخی
گذارش سوی چینودپل بود.
اورمزدی
لغت نامه دهخدا
(اَ / اِ)
عامیانه، بی پرده (گفتار) پوست کنده (گفتار). صریح. صریحاً. بالصراحه. گفتۀ روشن و کمی تند نسبت به شنونده ناشی از صراحت خلق و راستگویی گوینده. (یادداشت مؤلف). راست و صریح. بی پرده. بی پروا: حقیقت را رک پوست کنده می گویم. (فرهنگ فارسی معین).
- رک و راست، صاف و پوست کنده: ’من رک و راست حرف می زنم’ (فرهنگ فارسی معین).
، صریح اللهجه، آنکه رک و صریح حرف زند. آنکه سخن بی پرده گوید. رک گوی. یک لخت. بی شیله و پیله. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(عَ / عِ)
سخت بدگل. سخت زشت. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
مسودۀ مطلبی که کسی بنویسد تا بعد مبیضه شود، (فرهنگ نظام)، پیش نویس، سواد، مقابل بیاض
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان فندرسک بخش رامیان شهرستان گرگان، در 36 هزارگزی جنوب باختری رامیان واقع است، کوهستانی است و 280 تن سکنه دارد، از چشمه آبیاری میشود و محصولش برنج و غلات، ارزن و لبنیات است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مینوت
تصویر مینوت
پیش نویس، سواد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مینوت
تصویر مینوت
((نُ))
پیش نویس
فرهنگ فارسی معین
پیش نویس، چرک نویس
متضاد: پاک نویس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام روستایی در جنوب شرقی شهرستان علی آباد کتول
فرهنگ گویش مازندرانی