جدول جو
جدول جو

معنی چیفال - جستجوی لغت در جدول جو

چیفال
چاکی که در انتهای بالایی دوک نخ ریسی ایجاد کنند تا نخ به
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قیفال
تصویر قیفال
رگی در بازو که در قدیم از آن خون می گرفتند، رگ
فرهنگ فارسی عمید
دهی است ازبخش ارکواز شهرستان ایلام، در 26هزارگزی جنوب خاور قلعه دره و 2هزارگزی خاور راه مالرو امام زاده نصرالدین واقع شده، 100 تن سکنه دارد و از چشمه آبیاری میشود، محصولش غلات و لبنیات است، اهالی به کشاورزی و گله داری اشتغال دارند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
نام پادشاه لاهور بوده است، (برهان)، پادش-اه و رأی لاهور معاصر سلطان محمود غزنوی، (از آنندراج) (از انجمن آرا)، درسنسکریت جیپال است، وی پادشاه کابل پسر بهیم از اعقاب کلر و از براهمه بوده است، در فرهنگها و تواریخ ’چیپال’ را از القاب رؤسای هند دانسته اند و این بر اساسی نیست، (اعلام فرهنگ فارسی معین)، بیرونی در ماللهند آرد: هندیان را در کابل پادشاهانی ترک بوده است که گویند اصل ایشان از تبت بوده و اول ایشان برهتکین نام داشت و بتفصیلی که در کتاب ماللهند بیرونی (صص 207- 208) مسطور است بر کابل و حوالی آن به عنوان شاهی کابل مستولی شد و شاهی در اولاد او مدت مدیدی در حدود شصت قرن ماند ... و از جملۀ ایشان کنک بوده است که بهار (یعنی بتخانه) موسوم به کنک چیت در پرشاور منسوب بدو است و او را با رای کنوج (قنوج در کتب اسلامی) واقعه ای است که در اصل کتاب مسطور است، آخرین ایشان لگتورمان بود و وزیر اوکلر که از براهمه بود وی بر حسب اتفاق دفائنی یافت و بدان پشت گرم و قوی شد و پس از چندی وزیر لگتورمان را بسبب زشتکاری حبس کرد و بر ملک مستولی شد، و بعد از او چند تن از برهمنان سلطنت کردند، نخست سامند سپس کملو سپس بهیم و سپس جیپال پس پسرش آنندپال و سپس پسر او تروچنپال (گویند در سال 412 ه، ق، بتخت نشست) پنج سال بعد پسر وی بهیمپال بشاهی رسید، و خاندان شاهی هند منقرض شد و از ایشان کسی نماند، از این شرح روشن شد که جیپال نام شخصی بود از برهمنان که بشاهی کابل رسید پس پادشاه لاهور نبود وانگهی این قول بعضی مورخین که ’چیپال’ از القاب رؤسای هند است مثل: قیل در عرب و بطریق در روم بر اساسی نیست، (تعلیقات دیوان ناصرخسرو ص 654)، و نیز برای اطلاع بر مکاتبۀ آنندپال با محمود غزنوی رجوع به همان تعلیقات و تاریخ یمینی شود، چپپال بسال 392 ه، ق، در پیشاور از سلطان محمود غزنوی شکست یافت و دستگیر شد، عنصری در قصیدۀ معروف بمطلع ’ایا شنیده هنرهای خسروان بخبر’ درین باره گوید:
شنیده ای خبر شاه هندوان چیپال
که بر سپهر بلندش همی بسود افسر
فزون ز لشکر او بر فلک ستاره نبود
حجر نبود بروی زمین بر و نه مدر
بدین صفت سپهی چون شب سیاه بزرگ
به دست ایشان شمشیرهای همچو سحر
چو دودتیره درو آتشی زبانه زنان
تو گفته ای که پراکنده شد بدشت سقر
ز بیم ایشان از مغزها رمیده خرد
ز هول ایشان از دیده ها رمیده بصر
خدایگان خراسان بدشت پرشاور
بحمله ای بپراکند جمع آن لشکر
پیاده ناشده آنجا به یک زمان آن روز
نه مانده بود سواری نه شاه و نه چاکر
فروختند همی زنده شاه هندو را
به پیش خیمۀ شاهنشه رهی پرور،
عنصری،
نام این مرد به عنوان حاکم قسمتی از هند در اشعار شاعران معاصر محمود غزنوی و سپس در سخن سرایندگان دوره های بعد اتساعاً به عنوان مطلق حاکم هند آمده است چنانکه شواهد ذیل گویای این معنی است، فرزند چیپال مورد بحث آنندپال است و دو فرزند وی برهمن پال و ترینلوکانیپال و نام این دو را نیز در تاریخ بمناسبت جنگهای محمود در سرزمین هند می بینیم و نیز بنام چیپال یا اجیپال یا برچپال و شاید به صورت صحیح ’ترچنپال’ در جنگ قنوج بسال 409 ه، ق، برمیخوریم که از سلطان محمود شکست یافته است، رجوع به دیوان عنصری (ص 126 چ دبیرسیاقی)، نیز رجوع به حبیب السیر (ج 2 ص 372 چ کتاب خانه خیام) شود:
به تیغ طره ببرد زپنجۀ خاتون
بگرز پست کند تاج بر سر چیپال،
منجیک،
خلافت جدا کرد چیپالیان را
ز کتهای زرین و شاهانه زیور،
فرخی،
خانه یعقوبیان و خانه مأمونیان
خانه چیپالیان و این چنین صد برشمار،
فرخی،
نه با یعقوبیان دولت نه با مأمونیان نعمت
نه با چیپالیان قوت نه با سامانیان سامان،
فرخی،
کیست آن کس که سر از طاعت تو بازکشد
که نه چون ایلک آید سته و چون چیپال،
فرخی،
قیصر شرابدارت و چیپال چوبزن
خاقان رکابدارت و فغفور پرده دار،
منوچهری،
اگر به ترک بکاوند مشهدایلک
وگربه هند بجویند دخمۀ چیپال
عنصری،
چیپال سراپرده و خرگاه کشد
قیصر بستورگاه در کاه کشد،
علی بن حسن باخرزی،
خراج قیصر رومست و سرگزیت خلم
بهای بندگی دلهرا ابا چیپال،
غضایری،
هزار جای فزون گشت عنصری که ملک
بروز جنگ به آید ز خان و از چیپال،
ناصرخسرو،
بخواب دید دگر شب امیر آن چیپال
یکی بلندی و او بر سرش گرفته قرار،
مسعودسعد،
امیر اگره، چیپال، از سر گنبد
فرو دوید و به پست آمد از بلندحصار،
مسعودسعد (دیوان ص 264)،
بحری است که موج سخطش گرد برانگیخت
از قلعۀ بودارو وز لشکر چیپال،
مسعودسعد،
پیشکارانش خراج از هندوچین آورده اند،
چاوشانش دست بر چیپال و خان افشانده اند،
خاقانی (دیوان، چ سجادی، ص 108)،
چون به هندو چین او دستم رسید
دست بر چیپال و خان خواهم فشاند،
خاقانی،
نعل سمند و افسر شروانشهان بقدر
ازتاج قیصر و سر چیپال درگذشت،
خاقانی،
و چیپال که پادشاه هندوستان بود آن حال مشاهدت نمود، (ترجمه تاریخ یمینی 34)، و چون چیپال چند مرحله برفت و بمأمن رسید و در واسطۀ ممالک خویش قرار گرفت، (ترجمه تاریخ یمینی ص 39)،
و چون چیپال آنحال مشاهدت کرد و ممالک خویش بر شرف زوال دید ... (ترجمه تاریخ یمینی ص 40)،
زدم گردن فورقتال را
گرفتم بچین جای چیپال را،
نظامی،
نبودم تحفۀ چیپال و فغفور
که پیش آرم زمین را بوسم از دور،
نظامی،
من ترک هند و جیغۀ چیپال گفته ام
باد و بروت جونه بیک جو نمیخرم،
شیخ آذری،
نه خاقان چینم نه با او برابر
نه چیپال هندم نه با اوپسرعم،
قاآنی
لغت نامه دهخدا
رگی در بازو که آن را مخصوص به سر و روی میدانستند و سراروی نیز گویند، (ناظم الاطباء)، رگی است که گشادن آن بخون گرفتن سر و روی و گلو را مفید باشد و بهمین سبب آن را در عرف سر و رو گویند، (آنندراج)، رگی است در ذراع که برای بیماریهای سر آن را فصد کنند و آن معرب است و گویند عربی است، (از اقرب الموارد)، از یونانی کفاله بمعنی سر و رأس است، ولی قیفال در کتب طبی عربی و فارسی بمعانی ذیل آمده است:
1- به معنی ephalicosK یونانی و ephaliqueC فرانسوی بکار رفته که بمعنی آنچه مربوط به سر است (رأسی) میباشد، مانند: ورید قیفال (یکی از وریدهای بازو)، شریان قیفال (شریان سبات)، سراروی،
2- مخصوصاً به ورید قیفال اطلاق شود،
مؤلف ذخیره نویسد: دو رگ قیفال است، از هر دستی یکی، و این قیفال رگ دوم است که از جگر بسوی بالا برآمده باشد تا به چنبر گردن و اینجا به دو بخش شده است و باز هر بخشی به دو بخش شده است یکی کوچکتر و یکی بزرگتر و به جانبی از گردن درآمده است بسر برآمده (کذا) و با دماغ اندرآمده (کذا) و بزیر دماغ چون فرشی گسترده شده و اندر حجابهای دماغ پراکنده شده و غذا بدو میرساند و دماغ را بهرۀ تمام دهد و باز جمع شده است و هم بر آن سان که باسلیق فرودآید فرودآمده است و اندر بعض مردمان فرودآمدن وی پوشیده تر باشد ازبهر آنکه اندر زیر عضله باشد و اندر بعضی ظاهرتر باشد از بهر آنکه بر روی عضله ها و بعضی اصحاب تشریح گفته اند ودجان هر دو شاخ باسلیق است که بر سر می برآیدو قیفال از سر فرودآید و پوشیده فرودآید و بدین سبب گویند که ودج غلیظ باسلیق است و ودج رقیق قیفال است، از بهر آنکه چون پوشیده فرودآید باریک نماید و هر دو رگ یعنی قیفال و باسلیق از هر دو جانب گردن به هردو دست فرودآید و اندر لغت یونان کرانۀ چیزها را قیفال گویند، و این رگ را قیفال از بهر این گویند که بر کرانۀ ذراع نهاده است و فصد قیفال علتهای سر و چشم و بینی و کام و دهان و دندان و لب را سودمند بود، (از ذخیرۀ خوارزمشاهی) :
هر یکی از ساعدین مادر و بازو
خویشتن آویخته با کحل و قیفال،
منوچهری (از فرهنگ فارسی معین)،
از هر مژه هر زمان ز شوقت
می بگشائیم هزار قیفال،
- قیفال از دست مردمک دیده زدن، کنایه از خون گریستن، (فرهنگ فارسی معین) :
عدو حرارت بیم تو دارد اندر دل
ز دست مردمک دیده زآن زند قیفال،
انوری (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
مردم رندپیشه و جماش و کوچه گرد و صاحب عربده و بدمست و لوند را گویند، و به این معنی به جای حرف ثانی، نون هم آمده است، (برهان)، شخصی را گویند که رند و کوچه گرد باشد، (جهانگیری)، مردم رند و آزاد کوچه گرد و مصاحب اوباش و خراباتی و معربد و باده پرست و زن پرست، (ناظم الاطباء)، در جهانگیری و برهان به معنی رندو کوچه گرد آورده اند و آن خطاست، به جای ’یا’، ’نون’ است به معنی مغلم و امردباز، (انجمن آرا) (آنندراج)، رشیدی گوید این لغت تصحیف است و صحیح کنغال است، (از حاشیۀ برهان چ معین)، رجوع به کیغال و کنغال شود
لغت نامه دهخدا
سری وابسته به سر، سراروی در یونانی کفاله به معنی سر و راس است ولی قیفال در کتب طبیء عربی و فارسی به معانی ذیل آمده: به معنی یونانی و فرانسوی به کار رفته که به معنی آنچه مربوط به سر است (راسی) می باشد مانند ورید قیفال (یکی از وریدهای بازو) شریان قیفال (شریان سبات) سراروی، مخصوصا به ورید قیفال اطلاق شود: هر یکی از ساعدتین ما در بازو خویشتن آویخته با کحل و قیفال. (منوچهری د. 133) یا قیفال از دست مردمک دیده زدن، خون گریستن: عدو حرارت بیم تو دارد اندر دل ز دست مردمک دیده زان زند قیفال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیفال
تصویر قیفال
((ق))
رگ بازو
فرهنگ فارسی معین
چاکی که در انتهای میلهی دوک نخ ریسی ایجاد می کنند تا نخ را
فرهنگ گویش مازندرانی