جدول جو
جدول جو

معنی چکوک - جستجوی لغت در جدول جو

چکوک
گنجشک، پرندۀ کوچک خاکی رنگ وحلال گوشت از دستۀ سبکبالان، ونج، مرگو، بنجشک، عصفور، چتوک، چغک، مرکو
چکاوک، پرنده ای کوچک و خوش آواز شبیه گنجشک با تاج کوچکی بر روی سر، چکاو، چاوک، ژوله، جل، جلک، هوژه، خجو، خاک خسپه، نارو، قبّره، قنبره
تصویری از چکوک
تصویر چکوک
فرهنگ فارسی عمید
چکوک(چُ)
به معنی گنجشک باشد. (برهان) (آنندراج). گنجشک و چغوک. (ناظم الاطباء). چغک و چغو و عصفور. و رجوع به چغک و چغوک و گنجشک شود
لغت نامه دهخدا
چکوک(چَ)
چکاوک باشد. (فرهنگ اسدی). مرغکی چون گنجشک که آواز لطیف کند و او را به فارسی چکاو و چکاوک و به عربی قبره و ’قنبره’ نیز گویند. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی چ اقبال ص 258). چکاوک که ابوالملیح باشد. (برهان) (از آنندراج). چکاوک. (ناظم الاطباء) :
ای غوک چنگلوک چو پژمرده برگ کوک
خواهی که چون چکوک بپری سوی هوا.
لبیبی (از فرهنگ اسدی).
چون ماهی شیم کی خورد غوطه غوک
کی دارد جغد خیره سر لحن چکوک.
لبیبی (از فرهنگ اسدی).
آنکه شهباز همتش گه صید
کرکس چرخ بشکرد چو چکوک.
شمس فخری.
و رجوع به چکاو و چکاوک شود. گنجشک باشد و آن را چغوک و کلک نیز خوانند. (جهانگیری). رجوع به چکوک شود، بعضی گویند پرنده ای است که آن را سرخاب میگویند. (برهان) (آنندراج) ، نام گیاهی است که آن را خرفه گویند و بعربی بقلهالحمقا خوانند. (برهان) (آنندراج). گیاه خرفه که ’پرپهن’ نیز گویند و بزرگتر ’خر چکوک’ نامند. (از رشیدی). نام گیاهی است که آن را خرفه نیز گویند. (جهانگیری). گیاهی است. (شرفنامۀ منیری). خرفه. (ناظم الاطباء). و رجوع به خرفه شود، نام نغمه ای است از موسیقی. (برهان) (آنندراج). نام نوائی از موسیقی. (ناظم الاطباء). و رجوع به چکاوک شود
لغت نامه دهخدا
چکوک((چَ))
چعک. جغوک، گنجشک
تصویری از چکوک
تصویر چکوک
فرهنگ فارسی معین
چکوک
آبله رو
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چکاوک
تصویر چکاوک
(دخترانه)
پرنده ای خوش آواز و کمی بزرگ تر از گنجشک که تاج بر سر دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چکاوک
تصویر چکاوک
پرنده ای کوچک و خوش آواز شبیه گنجشک با تاج کوچکی بر روی سر
چکاو، چکوک، چاوک، ژوله، جل، جلک، هوژه، خجو، خاک خسپه، نارو، قبّره، قنبره برای مثال هر چکاوک را رسته ز بر سر کلهی / زاغ با راغ گرفته به یکی کنج پناه (منوچهری - ۱۸۹)، در موسیقی گوشه ای در دستگاه همایون، برای مثال زده به بزم تو رامشگران به دولت تو / گهی چکاوک و گه راهوی و گهی قالوس (منوچهری - ۲۱۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رکوک
تصویر رکوک
رکو، پارچۀ کهنه، لته، تکه ای از پارچه یا جامه، جامۀ یک لا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تکوک
تصویر تکوک
ظرفی از طلا یا نقره یا چیز دیگر که به شکل جانوران از قبیل شیر یا گاو یا مرغ درست کنند و در آن شراب بخورند، ساغر، بکوک، بلوتک، بلوک، تلوک، برای مثال می گسار اندر تکوک شاهوار / خور به شادی روزگار بهار (رودکی - مجمع الفرس - تکوک)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بکوک
تصویر بکوک
تکوک، ظرفی از طلا یا نقره یا چیز دیگر که به شکل جانوران از قبیل شیر یا گاو یا مرغ درست کنند، بلوتک، بلوک، تلوک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکوک
تصویر مکوک
ماکو، جایی در چرخ خیاطی که ماسوره در آن قرار می گیرد، وسیله ای که نخ را دور آن پیچیده و از لای تارها عبور می دهند، مکو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پکوک
تصویر پکوک
پتک، وسیلۀ پولادی سنگین شبیه چکش با دستۀ چوبی بزرگ که آهنگران با آن آهن را در روی سندان می کوبند، کدین، خایسک، کوبن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکوک
تصویر شکوک
شک ها، تردیدها، جمع واژۀ شک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سکوک
تصویر سکوک
چاه تنگ دهانه
فرهنگ لغت هوشیار
پتک آهنگران مطراق، نرده چوبین که بر کنار بام و صفه ایوان سازند تا کسی نیفتد طارمی
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی آهنین با دسته ای چوبین شبیه تیشه که بدان آهن میخ و غیره را کوبند چاکوچ مطرقه
فرهنگ لغت هوشیار
گمان مقابل یقین، جمع شکوک، تردید کردن در تکلیف شرع مانند تردید در رکعات نماز. یابه شک افتادن (در افتادن)، شک کردن ارتیاب
فرهنگ لغت هوشیار
جمع صک، از ریشه پارسی چک ها چک برات، نامه قباله، جمع اصک صکوک صکاک. یا لیله صک. شب برات شب نیمه شعبان، نوشتن چک را
فرهنگ لغت هوشیار
ظرفی از زر یا سیم و غیره که بشکل جانوران مانند شیر گاو مرغ سازند و در آن شراب خورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چگوک
تصویر چگوک
گنجشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکوچ
تصویر چکوچ
چکش، ابزاری سر تیز و دسته دار که آسیابان بدان آسیا را تیز کند
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته مکوک: ماکو که ماشوره در میان آن کرده جامه دوزند مانند مکوک کج اندر کف جولاهه سد تار بریدی تا در تار دگر رفتی (مولانا)، گونه ای آبخوری، سنگی برابر با یک ششم کفیز افزار جولاهگان که بدان جامه بافند: (مانند مکوک کج اندر کف جولاهه صد تار بریدی تا در تار دگر رفتی) (مولوی)، آلتی در چرخ خیاطی که ماسوره در میان آن جای دارد، طاسی که از آن آب خورند طاسی که بالای آن تنگ و میانش گشاد باشد، واحدی در عراق قدیم معادل 6، 1 قفیز یا 5 من: توضیح مکیالی برابر یک صاع و نصف یا نصف رطل تا 8 اوقیه یا نصف ویبه (ویبه 22 یا 34 مد است)، در جندی شاپور 3 و 2، 1 من
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چغوک
تصویر چغوک
گنجشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکاک
تصویر چکاک
قسمی انگور نامرغوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکاوک
تصویر چکاوک
نوائی از موسیقی، نوعی پرنده
فرهنگ لغت هوشیار
آواز سوختن فتیله چراغ وقتی که تر باشد، آواز روغن داغ شده که در آن آب باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلوک
تصویر چلوک
ریسمانی است که بر گردن اسبان بندند عنان افسار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چتوک
تصویر چتوک
گنجشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاوک
تصویر چاوک
جل، نوایی از موسیقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چروک
تصویر چروک
چین و شکنج را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه کهنه، پاره که بر جامه زنند جامه کهنه سوده شده لته، کرباس، چادر شب یک لخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکوک
تصویر بکوک
ظرف به شکل حیوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هکوک
تصویر هکوک
شوخ مرد، فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لکوک
تصویر لکوک
جمع لک، از ریشه هندی سد هزاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پکوک
تصویر پکوک
((پَ))
پتک آهنگران، نرده جلو ایوان
فرهنگ فارسی معین