جدول جو
جدول جو

معنی چکل - جستجوی لغت در جدول جو

چکل
گردوی سخت پوست، شاخه های درخت، زائده، چلاندن رخت برای شستشو، گوشه ی بیرونی خانه های روستایی، محل اتصال دو چوب بلند در
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(چَ)
درد زائیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ لَ / لِ)
مطلق آنچه از جایی بچکد. (برهان). هر چه از جایی بیفتد. (ناظم الاطباء) ، قطره و چکیدن را نیز گویند. (برهان) (ناظم الاطباء). چک و چکره و چکه. چیکله. (در لهجۀ روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه). و رجوع به چک و چکره و چکه شود، ناصیه. (ناظم الاطباء). و رجوع به چکاک شود
لغت نامه دهخدا
(چُ لَ / لِ)
نام مرغی شکاری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چکله
تصویر چکله
قطره آب رشحه، حباب کف آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دکل
تصویر دکل
تیر بلند و ستبر که در زمین برپا کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آکل
تصویر آکل
خورنده، پادشاه خورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکل
تصویر بکل
آمیزش، غنیمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آکل
تصویر آکل
پادشاه، خورنده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکل
تصویر اکل
بار، خوردن، خورش
فرهنگ واژه فارسی سره
منطقه ای بین راهبالا جاده و درازنو در استرآباد غربی، ابتدای
فرهنگ گویش مازندرانی
تخته سنگ
فرهنگ گویش مازندرانی
پاشاندن خاک به وسیله ی مرغ ۲جستجو کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
محوطه ای که اطراف آن صخره باشد و گوسفندان در آن جای گیرند
فرهنگ گویش مازندرانی
پرس و جوی بی مورد و بی اندازه
فرهنگ گویش مازندرانی
آغل صخره ای و محصور شده ی گوسفندان
فرهنگ گویش مازندرانی
زیر و رو کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
زیر و رو کردن، ریشه یابی، باز کردن گره های پشم و پنبه
فرهنگ گویش مازندرانی
به هم ریختن و زیر و رو کردن جایی، ورجه و ورجه کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
کوهی سنگی و صخره ای در هزارجریب بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
کوهی که در سی و نه کیلومتری جنوب خاوری گرگان قرار دارد و
فرهنگ گویش مازندرانی
منطقه ای بین راه بالا جاده و درازنو در استرآباد غربی
فرهنگ گویش مازندرانی
نوک، منقار، قلاب
فرهنگ گویش مازندرانی
ور رفتن، چیزی را تکان دادن، کنده شدن و جدا شدن تکه ای از
فرهنگ گویش مازندرانی
بی سر و پا، حبه، یک حبه سیر، مغز گردویی که کامل و بدون آنکه خرد شود، بیرون آید
فرهنگ گویش مازندرانی
در آوردن مغز گردو از پوسته، حبه کردن سیر
فرهنگ گویش مازندرانی
کندن، سوراخ کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
در رفتن، سیخونک دادن، تحریک کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
به هم بزن، زیرو رو کن، باز کردن چیزی به هم بافته
فرهنگ گویش مازندرانی
چلپاسه مارمولک
فرهنگ گویش مازندرانی
هیزم نیم سوخته و مشتعل
فرهنگ گویش مازندرانی
مدفوع گوسفند و بز، کاوش، جست و جو
فرهنگ گویش مازندرانی
به هم بزن، زیرو رو کن، جستجو کن
فرهنگ گویش مازندرانی
از هم، از هم گشودن گره خوردگی رشته ها
فرهنگ گویش مازندرانی
کنده شدن زمین و خاک توسط منقار و پنجه ی مرغ، جدا کردن بذر جوانه زده از هم
فرهنگ گویش مازندرانی