- چکس
- خجالت، شرمندگی، تکه کاغذی که در آن دوا و چیزهای دیگری می پیچند
معنی چکس - جستجوی لغت در جدول جو
- چکس
- نشیمن باز و شاهین و مانند آن ها، آشیانۀ مخصوص مرغان شکاری
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کاغذی که عطار در آن مشک و عنبر یا داروی دیگر می پیچد، کاغذ در هم پیچیده و مچاله شده، برای مثال بنشست و یکی کاغذکی چکسه برون کرد / حاصل شده از کدیه به جوجو نه به مثقال (انوری - ۶۷۱)
چکس، نشیمن باز و شاهین، لانه و آشیانه ای که برای پرندگان شکاری درست می کنند، برای مثال عنان به مرکب توسن مده مگر به حساب / به چکسه بازنیاید چو اوج گیرد باز (نزاری - رشیدی - چکسه)
چکس، نشیمن باز و شاهین، لانه و آشیانه ای که برای پرندگان شکاری درست می کنند،
پارچه کاغذی که در آن دوا و چیزهای دیگر پیچند
دورنگار
فرتور
غلبه کردن بر خصم و دشمن
فرانسوی آسه
قطره
پلیدی، مردم بسیار، نو سازی شده
ماده ای سقزی که از برگ شاهدانه گیرندو آن مخدر است و با توتون یا تنباکو در سر چیق یا قلیان ریزند و دود کنند
نوعی از کشیده و زر کش دوزی و بخیه دوزی
نوایی است از موسیقی. گنجشک چغک
افزاری باشد برای زرگران و آهنگران و مسگران
جل، نوایی از موسیقی
داد و ستد اجناس و اشیا و زن ناکرده و نپیموده
ترکی زرنگ، شوخ آب اندک که از جای یا چیزی بچکد قطره چک چکله. کوچک خرد حقیر، شوخ مسخره
استخوان و تخم انگور هسته انگور
جمعی افراد که از یک جنس باشند
بد خوی بد برخورد
پرگس، پناه بر خدا، حاشا، هرگز، معاذ اللّه، پرگست، برگست، عیاذا بالله
کوچک، خرد، حقیر، شخص لوده و مسخره، آنکه همیشه شوخی و مسخرگی کند و مردم را بخنداند
نوایی از موسیقی، از آهنگ های موسیقی
قطره، آب اندک که از جایی یا چیزی بچکد، کنایه از مقدار کمی از مایع مثلاً یک چکه آب نمانده بود
چکه چکه: قطره قطره
چکه چکه: قطره قطره
بند و زندان، برای مثال هر که به قید تو گرفتار شد / تا ندهد جان نرهد زاین چرس (نزاری - لغت نامه - چرس) ، شکنجه، آزار، فشار، چرخشت، آنچه درویشان و گدایان از دریوزگی و گدایی جمع کنند
برگرداندن، باژگونه کردن، وارون کردن، صورت شخص، شیء یا منظره ای که با دستگاه مخصوص عکاسی گرفته می شود
عکس و طرد: در ادبیات در فن بدیع آن است که شاعر کلماتی را که در یک مصراع یا نیم مصراع آورده در مصراع یا نیم مصراع دیگر قلب و مکرر کندبرای مثال در چهرۀ تو دیدم لطفی که می شنیدم / لطفی که می شنیدم در چهرۀ تو دیدم
عکس و طرد: در ادبیات در فن بدیع آن است که شاعر کلماتی را که در یک مصراع یا نیم مصراع آورده در مصراع یا نیم مصراع دیگر قلب و مکرر کند
امور جنسی، عضوی از بدن که جنسیت را تعیین می کند
آلت آهنی با دستۀ چوبی شبیه تیشه برای کوبیدن چیزی
مادۀ سقزی مخدر و سمی که از گیاه شاهدانه می گیرند
نوعی زردوزی و بخیه دوزی، پارچۀ زردوزی شده، جامۀ زربفت، برای مثال خروه وار سحرخیز باش تا سر و تن / به تاج لعل و قبای چکن بیارایی (کمال الدین اسماعیل - ۱۳)
هستۀ انگور، دانۀ انگور، تکژ، تکیز، تکش، تکسک
سرنگون کردن، نگونسار کردن، برگرداندن و سرازیر کردن چیزی
سر خود را از خواری به زیر افکندن
عود کردن مرض
سر خود را از خواری به زیر افکندن
عود کردن مرض
گردانیدن لفظ و سخن، بازگونه کردن، مقلوب کردن و وارونه کردن سخن آنچه در آینه و آب و امثال آن پیدا میشود