چکاوک، پرنده ای کوچک و خوش آواز شبیه گنجشک با تاج کوچکی بر روی سر چکوک، چاوک، ژوله، جل، جلک، هوژه، خجو، خاک خسپه، نارو، قبّره، قنبره، برای مثال چو خورشید بر زد سر از برج گاو / ز هامون برآمد خروش چکاو (فردوسی۲ - ۱۳۱۹)
چَکاوَک، پرنده ای کوچک و خوش آواز شبیه گنجشک با تاج کوچکی بر روی سر چَکوک، چاوَک، ژوله، جَل، جَلَک، هوژه، خُجو، خاک خُسپه، نارو، قُبَّرَه، قُنبُرَه، برای مِثال چو خورشید بر زد سر از برج گاو / ز هامون برآمد خروش چکاو (فردوسی۲ - ۱۳۱۹)
چکاوک بود. (فرهنگ اسدی). مرغی است چند گنجشکی و بر سر خوجی دارد و بانگی زند خوش و تازیش قبره است. (فرهنگ اسدی حاشیۀ ص 409). چکاوک بود و چکوک نیز گویند و به تازی قبره گویند. (فرهنگ اسدی حاشیۀ ص 409). همان چکاوک و چکوک است که به تازی قبره گویند، آن مرغی باشد که آواز لطیف کند. (از فرهنگ اسدی چ اقبال حاشیۀ ص 258 ذیل لغت چکوک). پرنده ای است اندکی از گنجشک بزرگتر و خوش آواز هم می شود و او را به عربی ابوالملیح خوانند. (برهان). نام جانوری است پرنده که از گنجشک اندک بزرگتر و خوش آوازتر بود و آن را جل نیز گویند و به تازی قبره و ابوالملیح خوانند و در عراق آن را هوزه نامند. (جهانگیری). نام مرغی است از گنجشک بزرگتر و تاج برسر دارد و آن را به عربی ابوالملیح و قبره میگویند. (انجمن آرا) (آنندراج). مرغی است از گنجشک اندک بزرگتر و خوش آواز بود و به هندی چندول گویند و تاج بر سر دارد و در عراق هوزه و به تازی قبره و ابوالملیح گویند. (رشیدی). مرادف چکاوک و چکاوه. (از جهانگیری) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از رشیدی). چکاوک و ابوالملیح. (ناظم الاطباء). کاکلی. صفرد. قنبره: چو خورشید برزد سر از برج گاو ز هامون برآمد خروش چکاو. فردوسی. چنین گفت باگیو جنگی تژاو که تو چون عقابی و من چون چکاو. فردوسی. بدانسان که شاهین رباید چکاو ربود آن گرانمایه تاج تژاو. فردوسی. وقت سحرگه چکاو خوش بزند در تکاو ساعتکی گنج گاو ساعتکی گنج باد. منوچهری. کی تواند که همچو ماغ چکاو بزند غوطه در میانۀ آو. سنایی (از انجمن آرا). و رجوع به چکاوک و چکاوه و چغوک و چکوک و قبره و ابوالملیح شود، چغانه را نیز گویند و آن چوبی باشد که میان بشکافند و چند جلاجل بر آن نصب کنند و سر آوازه خوانان بدان اصول نگاهدارند. (برهان). چغانه را نامند. (جهانگیری). به معنی چغانه نیز آورده اند. (انجمن آرا) (آنندراج) (رشیدی). یک نوع سازی که چغانه نیز گویند. (ناظم الاطباء). و رجوع به چغان و چغانه شود، نام نغمه ای است از موسیقی که آن را نوای چکاوک نیز خوانند. (برهان) (جهانگیری) (رشیدی) (ناظم الاطباء). نام نوایی از موسیقی. (انجمن آرا) (آنندراج). نغمه و پرده و آهنگی از موسیقی. و رجوع به چغان و چغانه و چکاوک شود، نوعی از مرغابی هم هست که آن را سرخاب میگویند. (برهان). نوعی از مرغابی و سرخاب. (ناظم الاطباء). و رجوع به چکاوک شود
چکاوک بود. (فرهنگ اسدی). مرغی است چند گنجشکی و بر سر خوجی دارد و بانگی زند خوش و تازیش قبره است. (فرهنگ اسدی حاشیۀ ص 409). چکاوک بود و چکوک نیز گویند و به تازی قبره گویند. (فرهنگ اسدی حاشیۀ ص 409). همان چکاوک و چکوک است که به تازی قبره گویند، آن مرغی باشد که آواز لطیف کند. (از فرهنگ اسدی چ اقبال حاشیۀ ص 258 ذیل لغت چکوک). پرنده ای است اندکی از گنجشک بزرگتر و خوش آواز هم می شود و او را به عربی ابوالملیح خوانند. (برهان). نام جانوری است پرنده که از گنجشک اندک بزرگتر و خوش آوازتر بود و آن را جَل نیز گویند و به تازی قبره و ابوالملیح خوانند و در عراق آن را هوزه نامند. (جهانگیری). نام مرغی است از گنجشک بزرگتر و تاج برسر دارد و آن را به عربی ابوالملیح و قبره میگویند. (انجمن آرا) (آنندراج). مرغی است از گنجشک اندک بزرگتر و خوش آواز بود و به هندی چندول گویند و تاج بر سر دارد و در عراق هوزه و به تازی قبره و ابوالملیح گویند. (رشیدی). مرادف چکاوک و چکاوه. (از جهانگیری) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از رشیدی). چکاوک و ابوالملیح. (ناظم الاطباء). کاکلی. صِفِرد. قنبره: چو خورشید برزد سر از برج گاو ز هامون برآمد خروش چکاو. فردوسی. چنین گفت باگیو جنگی تژاو که تو چون عقابی و من چون چکاو. فردوسی. بدانسان که شاهین رباید چکاو ربود آن گرانمایه تاج تژاو. فردوسی. وقت سحرگه چکاو خوش بزند در تکاو ساعتکی گنج گاو ساعتکی گنج باد. منوچهری. کی تواند که همچو ماغ چکاو بزند غوطه در میانۀ آو. سنایی (از انجمن آرا). و رجوع به چکاوک و چکاوه و چغوک و چکوک و قبره و ابوالملیح شود، چغانه را نیز گویند و آن چوبی باشد که میان بشکافند و چند جلاجل بر آن نصب کنند و سر آوازه خوانان بدان اصول نگاهدارند. (برهان). چغانه را نامند. (جهانگیری). به معنی چغانه نیز آورده اند. (انجمن آرا) (آنندراج) (رشیدی). یک نوع سازی که چغانه نیز گویند. (ناظم الاطباء). و رجوع به چغان و چغانه شود، نام نغمه ای است از موسیقی که آن را نوای چکاوک نیز خوانند. (برهان) (جهانگیری) (رشیدی) (ناظم الاطباء). نام نوایی از موسیقی. (انجمن آرا) (آنندراج). نغمه و پرده و آهنگی از موسیقی. و رجوع به چغان و چغانه و چکاوک شود، نوعی از مرغابی هم هست که آن را سرخاب میگویند. (برهان). نوعی از مرغابی و سرخاب. (ناظم الاطباء). و رجوع به چکاوک شود
جلو سر، پیش سر، میان سر، تارک، بالای پیشانی، سرچکاد، برای مثال شب وروز غرقه در احسان اویم / که تاجی ست احسان او بر چکادم (سنائی۲ - ۲۰۰) سرکوه، بالای کوه، قله، برای مثال بیامد دوان دیده بان از چکاد / که آمد ز ایران سواری چو باد (فردوسی - لغت فرس)
جلو سر، پیش سر، میان سر، تارک، بالای پیشانی، سرچکاد، برای مِثال شب وروز غرقه در احسان اویم / که تاجی ست احسان او بر چکادم (سنائی۲ - ۲۰۰) سرکوه، بالای کوه، قله، برای مِثال بیامد دوان دیده بان از چکاد / که آمد ز ایران سواری چو باد (فردوسی - لغت فرس)
پرنده ای کوچک و خوش آواز شبیه گنجشک با تاج کوچکی بر روی سر چکاو، چکوک، چاوک، ژوله، جل، جلک، هوژه، خجو، خاک خسپه، نارو، قبّره، قنبره برای مثال هر چکاوک را رسته ز بر سر کلهی / زاغ با راغ گرفته به یکی کنج پناه (منوچهری - ۱۸۹)، در موسیقی گوشه ای در دستگاه همایون، برای مثال زده به بزم تو رامشگران به دولت تو / گهی چکاوک و گه راهوی و گهی قالوس (منوچهری - ۲۱۲)
پرنده ای کوچک و خوش آواز شبیه گنجشک با تاج کوچکی بر روی سر چَکاو، چَکوک، چاوَک، ژوله، جَل، جَلَک، هوژه، خُجو، خاک خُسپه، نارو، قُبَّرَه، قُنبُرَه برای مِثال هر چکاوک را رسته ز بر سر کلهی / زاغ با راغ گرفته به یکی کنج پناه (منوچهری - ۱۸۹)، در موسیقی گوشه ای در دستگاه همایون، برای مِثال زده به بزم تو رامشگران به دولت تو / گهی چکاوک و گه راهوی و گهی قالوس (منوچهری - ۲۱۲)
سر کوه را گویند. (برهان) (ناظم الاطباء). چکاد و چکاده و تیغ کوه و قلۀ کوه. رجوع به چکاد و چکاده شود، میان سر و فرق سر آدمی را نیز گفته اند. (برهان). میان سر و فرق آدمی. (ناظم الاطباء). تارک و چکاد و چکاده و فرق. و رجوع به چکاد و چکاده و تارک شود، موضعی از گوشۀ کمان که گره در آنجا واقع شود. (از انجمن آرا ذیل چکاو) (آنندراج). رجوع به چکاوگاه و چکاوه گاه شود
سر کوه را گویند. (برهان) (ناظم الاطباء). چکاد و چکاده و تیغ کوه و قلۀ کوه. رجوع به چکاد و چکاده شود، میان سر و فرق سر آدمی را نیز گفته اند. (برهان). میان سر و فرق آدمی. (ناظم الاطباء). تارک و چکاد و چکاده و فرق. و رجوع به چکاد و چکاده و تارک شود، موضعی از گوشۀ کمان که گره در آنجا واقع شود. (از انجمن آرا ذیل چکاو) (آنندراج). رجوع به چکاوگاه و چکاوه گاه شود
دهی از دهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که در 36 هزارگزی شمال الیگودرز واقع است. کوهستانی است با هوای معتدل که 504 تن سکنه دارد. آبش از چاه و قنات. محصولش غلات، پنبه و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که در 36 هزارگزی شمال الیگودرز واقع است. کوهستانی است با هوای معتدل که 504 تن سکنه دارد. آبش از چاه و قنات. محصولش غلات، پنبه و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
به معنی خشکۀ برنج. (آنندراج) (غیاث). طعامی که از برنج سازند، و با خورشها خورند وخشکه برنج نیز گویند. (ناظم الاطباء). چلو. خوراکی که از برنج با روغن یا کره سازند و آن را با کباب یا انواع خورشهای دیگر خورند. و رجوع به چلو و چلوکباب و چلوخورش شود
به معنی خشکۀ برنج. (آنندراج) (غیاث). طعامی که از برنج سازند، و با خورشها خورند وخشکه برنج نیز گویند. (ناظم الاطباء). چلو. خوراکی که از برنج با روغن یا کره سازند و آن را با کباب یا انواع خورشهای دیگر خورند. و رجوع به چلو و چلوکباب و چلوخورش شود
به معنی پیشانی باشد که عرب ناصیه گویند. (برهان). پیشانی و ناصیه. (ناظم الاطباء). چکاد و چکاده. و رجوع به چکاد و چکاده شود، قباله نویس و منشورنویس را هم گویند. (برهان). قباله نویس و منشورنویس. (ناظم الاطباء). چک نویس. و رجوع به چک شود، آن را نیز گویندکه در و گوهر سوراخ کند. (برهان). آنکه در و گوهر را سوراخ میکند. (ناظم الاطباء) ، قسمی انگور نامرغوب: مکن تو فرق ز پیر و جوان که نکند فرق شکال گرسنه انگور طائفی ز چکاک. سوزنی
به معنی پیشانی باشد که عرب ناصیه گویند. (برهان). پیشانی و ناصیه. (ناظم الاطباء). چکاد و چکاده. و رجوع به چکاد و چکاده شود، قباله نویس و منشورنویس را هم گویند. (برهان). قباله نویس و منشورنویس. (ناظم الاطباء). چک نویس. و رجوع به چک شود، آن را نیز گویندکه در و گوهر سوراخ کند. (برهان). آنکه در و گوهر را سوراخ میکند. (ناظم الاطباء) ، قسمی انگور نامرغوب: مکن تو فرق ز پیر و جوان که نکند فرق شکال گرسنه انگور طائفی ز چکاک. سوزنی
همان چکوک است و آن مرغکی است چون گنجشک که به تازی قبره گویند. (از فرهنگ اسدی چ اقبال حاشیۀ ص 258). مرغکی باشد که آواز لطیف کند و گروهی چکاو و چکوک گویندش و به تازی قنبره باشد. (از فرهنگ اسدی حاشیۀ ص 258). مرغی باشد به بزرگی گنجشک و عربان قبره و ابوالملیح خوانند. (برهان). نام جانوری است پرنده که از گنجشک اندک بزرگتر و خوش آوازتر بود و آن را جل نیز گویند و به تازی قبره و ابوالملیح خوانند و در عراق آن را هوزه نامند. (جهانگیری). مرغی است از گنجشک اندک بزرگتر و خوش آواز بود و به هندی چندول گویند و تاج بر سر دارد و در عراق هوزه و بتازی قبره و ابوالملیح گویند. (رشیدی). نام مرغی است از گنجشک بزرگتر و تاج برسر دارد و آن را به عربی ابوالملیح و قبره میگویند. (انجمن آرا) (آنندراج). پرنده ای از گنجشک کمی بزرگتر و خوش آواز که به تازی قبره و ابوالملیح گویند. (ناظم الاطباء). قنبره. کاکلی. (در بعضی لهجه ها) چاوک. خول. چنوک. قبّر و قنبره و قبره. صفرد. علعل. علعال. علعل. (منتهی الارب). مرادف چاوک و چکاو و چکاوه و چکک و چکوک: هر چکاوک را رسته زبر سر کلهی زاغ در باغ گرفته به یکی کنج پناه. منوچهری. تا چکاوک بست موسیقار بر منقار خویش ارغنون بسته ست بلبل بر درخت ارغوان. امیر معزی (از جهانگیری). بنگر به هوا بر به چکاوک که چه گوید خیر و حسنت بادا خیرات و حسان را. سنایی. صفیر صلصل و لحن چکاوک و ساری نفیر فاخته و نغمۀ هزار آوا. خاقانی. نوای چکاوک به از بانگ رود برآورده با دشتبانان سرود. نظامی. به گوش اندرش از هوای تموز نوای چکاوک نیامد هنوز. نظامی. و رجوع به چاوک و چکاو و چکاوه و چکوک و قبره و ابوالملیح شود، نام نوایی است از موسیقی. (برهان) (جهانگیری) (رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نام لحنی و آهنگی از دستگاههای موسیقی ایرانی. پرده ای از موسیقی. چغان و چغانه و چکاو: زده به بزم تو رامشگران به دولت تو گهی چکاوک و گه راهوی گهی قالوس. منوچهری. نوا گرنوای چکاوک بود چو دشمن زند تیر ناوک بود. نظامی. از نوای چکاوک اندر کوه کبک در رقص کردن آمد باز. سیف اسفرنگی (از انجمن آرا). رجوع به چغان و چغانه وچکاو شود. ، چغانه را نامند. (جهانگیری) (رشیدی). نام سازی که آن را چغان و چغانه نیز نامند: و رجوع به چغان وچغانه و چکاو شود، بعضی گویند پرنده ای است که آن را سرخاب میگویند. (برهان). نوعی از مرغ آبی است که آن را سرخاب نام است و به زبان هندی، نرآن را ’چکوا’ و ماده اش را ’چکوی’ گویند و عادت آن چنان است که نر و ماده به شب از هم جدا شوند و یک جا خواب نکنند. (جهانگیری) (رشیدی). نوعی از مرغابی که سرخاب نیز گویند. (ناظم الاطباء). و رجوع به چکاو شود
همان چکوک است و آن مرغکی است چون گنجشک که به تازی قبره گویند. (از فرهنگ اسدی چ اقبال حاشیۀ ص 258). مرغکی باشد که آواز لطیف کند و گروهی چکاو و چکوک گویندش و به تازی قنبره باشد. (از فرهنگ اسدی حاشیۀ ص 258). مرغی باشد به بزرگی گنجشک و عربان قبره و ابوالملیح خوانند. (برهان). نام جانوری است پرنده که از گنجشک اندک بزرگتر و خوش آوازتر بود و آن را جل نیز گویند و به تازی قبره و ابوالملیح خوانند و در عراق آن را هوزه نامند. (جهانگیری). مرغی است از گنجشک اندک بزرگتر و خوش آواز بود و به هندی چندول گویند و تاج بر سر دارد و در عراق هوزه و بتازی قبره و ابوالملیح گویند. (رشیدی). نام مرغی است از گنجشک بزرگتر و تاج برسر دارد و آن را به عربی ابوالملیح و قبره میگویند. (انجمن آرا) (آنندراج). پرنده ای از گنجشک کمی بزرگتر و خوش آواز که به تازی قبره و ابوالملیح گویند. (ناظم الاطباء). قنبره. کاکلی. (در بعضی لهجه ها) چاوک. خول. چنوک. قُبّر و قنبره و قبره. صِفِرد. عُلعُل. عَلعال. عُلَعِل. (منتهی الارب). مرادف چاوک و چکاو و چکاوه و چکک و چکوک: هر چکاوک را رُسته زبر سر کلهی زاغ در باغ گرفته به یکی کنج پناه. منوچهری. تا چکاوک بست موسیقار بر منقار خویش ارغنون بسته ست بلبل بر درخت ارغوان. امیر معزی (از جهانگیری). بنگر به هوا بر به چکاوک که چه گوید خیر و حسنت بادا خیرات و حسان را. سنایی. صفیر صلصل و لحن چکاوک و ساری نفیر فاخته و نغمۀ هزار آوا. خاقانی. نوای چکاوک به از بانگ رود برآورده با دشتبانان سرود. نظامی. به گوش اندرش از هوای تموز نوای چکاوک نیامد هنوز. نظامی. و رجوع به چاوک و چکاو و چکاوه و چکوک و قبره و ابوالملیح شود، نام نوایی است از موسیقی. (برهان) (جهانگیری) (رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نام لحنی و آهنگی از دستگاههای موسیقی ایرانی. پرده ای از موسیقی. چغان و چغانه و چکاو: زده به بزم تو رامشگران به دولت تو گهی چکاوک و گه راهوی گهی قالوس. منوچهری. نوا گرنوای چکاوک بود چو دشمن زند تیر ناوک بود. نظامی. از نوای چکاوک اندر کوه کبک در رقص کردن آمد باز. سیف اسفرنگی (از انجمن آرا). رجوع به چغان و چغانه وچکاو شود. ، چغانه را نامند. (جهانگیری) (رشیدی). نام سازی که آن را چغان و چغانه نیز نامند: و رجوع به چغان وچغانه و چکاو شود، بعضی گویند پرنده ای است که آن را سُرخاب میگویند. (برهان). نوعی از مرغ آبی است که آن را سرخاب نام است و به زبان هندی، نرآن را ’چکوا’ و ماده اش را ’چکوی’ گویند و عادت آن چنان است که نر و ماده به شب از هم جدا شوند و یک جا خواب نکنند. (جهانگیری) (رشیدی). نوعی از مرغابی که سرخاب نیز گویند. (ناظم الاطباء). و رجوع به چکاو شود
مرکب از چه از ادات استفهام + کار، کدام کار. (ناظم الاطباء). چه رسد. چه افتاده: با ملک چه کار است فلان را و فلان را خرس از در گلشن نه و خوک از در گلزار. منوچهری. نه قاضیم نه مدرس نه محتسب نه فقیه مرا چکار که منع شرابخواره کنم. (منسوب به حافظ)
مرکب از چه از اَدات اِستِفهام + کار، کدام کار. (ناظم الاطباء). چه رسد. چه افتاده: با ملک چه کار است فلان را و فلان را خرس از در گلشن نه و خوک از در گلزار. منوچهری. نه قاضیم نه مدرس نه محتسب نه فقیه مرا چکار که منع شرابخواره کنم. (منسوب به حافظ)
بالای سر را گویند عموماً. چه به لغت پهلوی ’دوخ چکاد’ بمعنی اصلع باشد. (برهان). به معنی تارک سر است. (انجمن آرا) (آنندراج). تارک سر را گویند عموماً. (جهانگیری) (رشیدی). مرادف هباک و کلال، بمعنی میان سرباشد. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی چ اقبال ص 106). میانۀسر که تار و تارک و هپاک و کاج هم گویند. (شرفنامۀمنیری). فرق سر. (ناظم الاطباء). چکاده: گر خیو را برآسمان فکنم بی گمانم که بر چکاد آید. طاهر فضل (از حاشیۀ فرهنگ اسدی). شب و روز غرقه در احسان اویم که تاجیست احسان او بر چکادم. سنائی. خلاف نیست که تاج پرندگان باز است اگر چه تاج وطن بر چکاد پوپو سود. اثیراخسیکتی. و رجوع به چکاده و چکاد و دوخ و روخ چکاد شود، بالای پیشانی را گویند عموماً. (برهان). جبهه. (نصاب الصبیان). برآمدگی پیشانی. (ناظم الاطباء). پیشانی. (شرفنامۀ منیری). چکاک و ناصیه. و رجوع به چکاک شود، سرکوه را گویند خصوصا. (برهان). چنانکه پیشانی را چکاد گویند، سر کوه را نیز چکاد خوانند. (فرهنگ اسدی چ اقبال ص 106). قلۀ کوه خصوصاً. (رشیدی). سر کوه. (شرفنامۀ منیری). قلۀ کوه. (ناظم الاطباء). کوه سر. تیغ کوه. چکاده: بیامد دوان دیده بان از چکاد که آمد ز ایران سپاهی چو باد. فردوسی. رجوع به چکاده شود. ، به معنی سپرهم هست که به عربی جنه خوانند. (برهان). سپر. (جهانگیری) (ناظم الاطباء). چکاده. و رجوع به چکاده شود.
بالای سر را گویند عموماً. چه به لغت پهلوی ’دوخ چکاد’ بمعنی اصلع باشد. (برهان). به معنی تارک سر است. (انجمن آرا) (آنندراج). تارک سر را گویند عموماً. (جهانگیری) (رشیدی). مرادف هباک و کلال، بمعنی میان سرباشد. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی چ اقبال ص 106). میانۀسر که تار و تارک و هپاک و کاج هم گویند. (شرفنامۀمنیری). فرق سر. (ناظم الاطباء). چکاده: گر خیو را برآسمان فکنم بی گمانم که بر چکاد آید. طاهر فضل (از حاشیۀ فرهنگ اسدی). شب و روز غرقه در احسان اویم که تاجیست احسان او بر چکادم. سنائی. خلاف نیست که تاج پرندگان باز است اگر چه تاج وطن بر چکاد پوپو سود. اثیراخسیکتی. و رجوع به چکاده و چکاد و دوخ و روخ چکاد شود، بالای پیشانی را گویند عموماً. (برهان). جبهه. (نصاب الصبیان). برآمدگی پیشانی. (ناظم الاطباء). پیشانی. (شرفنامۀ منیری). چکاک و ناصیه. و رجوع به چکاک شود، سرکوه را گویند خصوصا. (برهان). چنانکه پیشانی را چکاد گویند، سر کوه را نیز چکاد خوانند. (فرهنگ اسدی چ اقبال ص 106). قلۀ کوه خصوصاً. (رشیدی). سر کوه. (شرفنامۀ منیری). قلۀ کوه. (ناظم الاطباء). کوه سر. تیغ کوه. چکاده: بیامد دوان دیده بان از چکاد که آمد ز ایران سپاهی چو باد. فردوسی. رجوع به چکاده شود. ، به معنی سپرهم هست که به عربی جنه خوانند. (برهان). سپر. (جهانگیری) (ناظم الاطباء). چکاده. و رجوع به چکاده شود.
دهی از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد که در 10 هزارگزی شمال خاوری فریمان و4 هزارگزی شمال راه شوسۀ قدیمی مشهد به فریمان واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 318 تن سکنه دارد. آبش از قنات محصولش غلات، شغل اهالی زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد که در 10 هزارگزی شمال خاوری فریمان و4 هزارگزی شمال راه شوسۀ قدیمی مشهد به فریمان واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 318 تن سکنه دارد. آبش از قنات محصولش غلات، شغل اهالی زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
چکاوک است که به عربی قبره خوانند. (برهان). مرادف چکاو و چکاوک. (از جهانگیری) (از رشیدی) (از انجمن آرا) (آنندراج). چکاوک و قبره. (ناظم الاطباء). علعل و علعل و علعال. (منتهی الارب) : بر فرق سر نرگس تر زرد کلاه بر فرق سر چکاوه یک مشت گیاه. منوچهری. رجوع به چکاو و چکاوک شود
چکاوک است که به عربی قبره خوانند. (برهان). مرادف چکاو و چکاوک. (از جهانگیری) (از رشیدی) (از انجمن آرا) (آنندراج). چکاوک و قبره. (ناظم الاطباء). عُلعُل و عُلَعِل و عَلعال. (منتهی الارب) : بر فرق سر نرگس تر زرد کلاه بر فرق سر چکاوه یک مشت گیاه. منوچهری. رجوع به چکاو و چکاوک شود