دهی از دهستان بیرگان بخش اردل شهرستان شهر کرد که در 48 هزارگزی شمال باختری اردل، نزدیک به راه عمومی واقع است و 130 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه. محصولش غلات، کتیرا، پشم و روغن. شغل اهالی زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی از دهستان بیرگان بخش اردل شهرستان شهر کرد که در 48 هزارگزی شمال باختری اردل، نزدیک به راه عمومی واقع است و 130 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه. محصولش غلات، کتیرا، پشم و روغن. شغل اهالی زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
مزرعه ای است ازمزارع رودآور تویسرکان یکصدوسی جریب زمین دارد و بدون رعیت است. ملکی مرحوم میرزا شفیع تویسرکانی و موقوفۀ امام حسین (ع) است. (مرآت البلدان ج 4 ص 275)
مزرعه ای است ازمزارع رودآور تویسرکان یکصدوسی جریب زمین دارد و بدون رعیت است. ملکی مرحوم میرزا شفیع تویسرکانی و موقوفۀ امام حسین (ع) است. (مرآت البلدان ج 4 ص 275)
نام شهری در حدود افغانستان کنونی که یونانی های باختر پس از سال 126 قبل از میلاد آنجا را پایتخت خود قرار داده دولتی بنام دولت هند و یونانی تأسیس کردند و این شهر را به یونانی بنام ’اوتی دمیا’ نامیدند. رجوع به تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2118 و 2261 شود
نام شهری در حدود افغانستان کنونی که یونانی های باختر پس از سال 126 قبل از میلاد آنجا را پایتخت خود قرار داده دولتی بنام دولت هند و یونانی تأسیس کردند و این شهر را به یونانی بنام ’اوتی دمیا’ نامیدند. رجوع به تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2118 و 2261 شود
فوج و خیل مرغان را گویند. (برهان) (آنندراج). جوق و خیل مرغان. (جهانگیری). تبدیل جغاله است، که صاحب برهان چنانکه رسم اوست مکرر کرده. (انجمن آرا). فوج و گروه مرغان. (ناظم الاطباء). جغاله و جفاله: آمد تازان ز هند مرغ بهاری روی نهاده بما چفاله چفاله. ناصرخسرو. رجوع به جغاله و جفاله شود
فوج و خیل مرغان را گویند. (برهان) (آنندراج). جوق و خیل مرغان. (جهانگیری). تبدیل جغاله است، که صاحب برهان چنانکه رسم اوست مکرر کرده. (انجمن آرا). فوج و گروه مرغان. (ناظم الاطباء). جغاله و جفاله: آمد تازان ز هند مرغ بهاری روی نهاده بما چفاله چفاله. ناصرخسرو. رجوع به جغاله و جفاله شود
میوۀ نارس را گویند. (برهان). بمعنی میوۀ نارس میباشد. (انجمن آرا) (آنندراج). میوۀ نارس. (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). در تداول عامۀ خراسانیان بر بادام و زردآلو و گوجه و این قبیل میوه ها که نارس باشند اطلاق میشود. و رجوع به آله شود. بادام سبز نارس که درون بر آن سخت نشده باشد: چغاله بادام، جوقی از مرغان بود. (فرهنگ اوبهی). جمعیت طیور. (شعوری). جغاله. چقاله. جفاله: ز مرغ و آهو دانم به جویبار و بدشت ازین چغاله چغاله وز آن قطار قطار. عنصری (از فرهنگ اوبهی) ؟ پراکنده هامون و گردان همه ز مرغان چغاله ز غرمان رمه. اسدی. و رجوع به جغاله و جفاله شود
میوۀ نارس را گویند. (برهان). بمعنی میوۀ نارس میباشد. (انجمن آرا) (آنندراج). میوۀ نارس. (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). در تداول عامۀ خراسانیان بر بادام و زردآلو و گوجه و این قبیل میوه ها که نارس باشند اطلاق میشود. و رجوع به آله شود. بادام سبز نارس که درون بر آن سخت نشده باشد: چغاله بادام، جوقی از مرغان بود. (فرهنگ اوبهی). جمعیت طیور. (شعوری). جغاله. چقاله. جفاله: ز مرغ و آهو دانم به جویبار و بدشت ازین چغاله چغاله وز آن قطار قطار. عنصری (از فرهنگ اوبهی) ؟ پراکنده هامون و گردان همه ز مرغان چغاله ز غُرمان رمه. اسدی. و رجوع به جغاله و جفاله شود
در تداول عامه، به معنی پارچه یا لباس یا کاغذ ناصاف و پرچین و چروک. پارچه یا کاغذ درهم مالیده و در هم فشرده. مچاله. مقابل صاف و صوف. و رجوع به مچاله و چماله کردن شود
در تداول عامه، به معنی پارچه یا لباس یا کاغذ ناصاف و پرچین و چروک. پارچه یا کاغذ درهم مالیده و در هم فشرده. مُچاله. مقابل صاف و صوف. و رجوع به مُچاله و چماله کردن شود
چکاوک است که به عربی قبره خوانند. (برهان). مرادف چکاو و چکاوک. (از جهانگیری) (از رشیدی) (از انجمن آرا) (آنندراج). چکاوک و قبره. (ناظم الاطباء). علعل و علعل و علعال. (منتهی الارب) : بر فرق سر نرگس تر زرد کلاه بر فرق سر چکاوه یک مشت گیاه. منوچهری. رجوع به چکاو و چکاوک شود
چکاوک است که به عربی قبره خوانند. (برهان). مرادف چکاو و چکاوک. (از جهانگیری) (از رشیدی) (از انجمن آرا) (آنندراج). چکاوک و قبره. (ناظم الاطباء). عُلعُل و عُلَعِل و عَلعال. (منتهی الارب) : بر فرق سر نرگس تر زرد کلاه بر فرق سر چکاوه یک مشت گیاه. منوچهری. رجوع به چکاو و چکاوک شود
بکیله، غذایی است که آرد با رب یا بروغن و خرما سرشته با پست تر کرده شده یا پست با خرما و شیر یا آردی که به پست مخلوط کرده به آب و روغن یا زیت تر کرده باشند یا قروت خشک مخلوط برطب یا آرد و خرما مخلوط بزیت. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج)
بکیله، غذایی است که آرد با رب یا بروغن و خرما سرشته با پست تر کرده شده یا پست با خرما و شیر یا آردی که به پست مخلوط کرده به آب و روغن یا زیت تر کرده باشند یا قروت خشک مخلوط برطب یا آرد و خرما مخلوط بزیت. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج)
قصیده را گویند وآن مطلعی است با ابیات متوازنۀ متشارکه در قافیه وردیف زیاده برهفده بیت، مبتنی بر هفت شرط چنانکه نزد اهل این صنعت مبین است. (برهان). شعر و قصیده است. (انجمن آرا) (آنندراج). قصیده و چغامه. (ناظم الاطباء). چامه و سرواد و شعر و سرود و چگامه: اگر قبول ملک افتد این چکامۀ نغز به آب سیم نگارمش بر صحیفۀ زر. قاآنی. رجوع به سرواد و چامه و چگامه و قصیده شود
قصیده را گویند وآن مطلعی است با ابیات متوازنۀ متشارکه در قافیه وردیف زیاده برهفده بیت، مبتنی بر هفت شرط چنانکه نزد اهل این صنعت مبین است. (برهان). شعر و قصیده است. (انجمن آرا) (آنندراج). قصیده و چغامه. (ناظم الاطباء). چامه و سرواد و شعر و سرود و چگامه: اگر قبول ملک افتد این چکامۀ نغز به آب سیم نگارمش بر صحیفۀ زر. قاآنی. رجوع به سرواد و چامه و چگامه و قصیده شود
خارپشت را گویند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). خارپشت راگویند و آن را ریکاسه و سیخول نیز نامند و بزبان (؟) تشی و به هندی ساهی و به زبان گیلان خورده خوانند وآن جانوری است که بر پشتش خارهای ابلق باشد مانند دوک و چون کسی قصد گرفتن کند چنان بدن خود را در هم فشارد که خارها از بدنش جدا شود و به آن کس خورد. (جهانگیری). خارپشت. (ناظم الاطباء). چکاشه. سنقره و ’سنقره کل’. (در اصطلاح روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه). بزنقره در تداول اهالی خراسان. و رجوع به چکاشه و ریکاسه و سیخول و خارپشت شود
خارپشت را گویند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). خارپشت راگویند و آن را ریکاسه و سیخول نیز نامند و بزبان (؟) تشی و به هندی ساهی و به زبان گیلان خورده خوانند وآن جانوری است که بر پشتش خارهای ابلق باشد مانند دوک و چون کسی قصد گرفتن کند چنان بدن خود را در هم فشارد که خارها از بدنش جدا شود و به آن کس خورد. (جهانگیری). خارپشت. (ناظم الاطباء). چکاشه. سُنقُرَه و ’سُنقَرَه کَل’. (در اصطلاح روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه). بُزُنْقُرَه در تداول اهالی خراسان. و رجوع به چکاشه و ریکاسه و سیخول و خارپشت شود
بمعنی چکاد است که تارک سر باشد. (برهان). تارک سر. (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) (رشیدی). فرق سر. (ناظم الاطباء). چکاد و چکاه و میان سر: نخستین پیش میدان شد پیاده قدم غرقه در آهن تا چکاده. شیخ عطار (از انجمن آرا). و رجوع به چکاد و چکاه شود، بالای پیشانی. (برهان). برآمدگی پیشانی. (ناظم الاطباء). و رجوع به چکاد شود، سر کوه. (برهان). قلۀ کوه خصوصاً. (رشیدی). قلۀ کوه. (ناظم الاطباء). و رجوع به چکاد شود، سپر باشد که ترکان قلخان گویند. (برهان). سپر. (جهانگیری) (ناظم الاطباء). و رجوع به چکاد شود
بمعنی چکاد است که تارک سر باشد. (برهان). تارک سر. (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) (رشیدی). فرق سر. (ناظم الاطباء). چکاد و چکاه و میان سر: نخستین پیش میدان شد پیاده قدم غرقه در آهن تا چکاده. شیخ عطار (از انجمن آرا). و رجوع به چکاد و چکاه شود، بالای پیشانی. (برهان). برآمدگی پیشانی. (ناظم الاطباء). و رجوع به چکاد شود، سر کوه. (برهان). قلۀ کوه خصوصاً. (رشیدی). قلۀ کوه. (ناظم الاطباء). و رجوع به چکاد شود، سپر باشد که ترکان قلخان گویند. (برهان). سپر. (جهانگیری) (ناظم الاطباء). و رجوع به چکاد شود
ده کوچکی است از دهستان نشتای شهرستان شهسوار که در 16 هزارگزی جنوب خاوری شهسوار و سه هزارگزی جنوب راه شوسۀ شهسوار به چالوس واقع است و 20 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
ده کوچکی است از دهستان نشتای شهرستان شهسوار که در 16 هزارگزی جنوب خاوری شهسوار و سه هزارگزی جنوب راه شوسۀ شهسوار به چالوس واقع است و 20 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
سوزاناک ها: داروهای سوزنده بسیار خورنده یا ادویه اکاله. داروها و مواد شیمیایی سوزاننده داروهای تلخ و زننده داروهای تحلیل برنده انساج که غالبا سمی هم میباشند از قبیل نیترات دارژان و آمونیاک و غیره
سوزاناک ها: داروهای سوزنده بسیار خورنده یا ادویه اکاله. داروها و مواد شیمیایی سوزاننده داروهای تلخ و زننده داروهای تحلیل برنده انساج که غالبا سمی هم میباشند از قبیل نیترات دارژان و آمونیاک و غیره