جدول جو
جدول جو

معنی چکاله - جستجوی لغت در جدول جو

چکاله(چِ لَ / لِ)
قطرات و قطره ها. (ناظم الاطباء). چکه ها. چیکله ها. (در تداول روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه)
لغت نامه دهخدا
چکاله
چکه ها
تصویری از چکاله
تصویر چکاله
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چکاوه
تصویر چکاوه
(دخترانه)
چکاوک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چکامه
تصویر چکامه
(دخترانه)
شعر به ویژه قصیده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چکامه
تصویر چکامه
شعر، قصیده، چامه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چغاله
تصویر چغاله
میوۀ نارس
فرهنگ فارسی عمید
(چَ لِ)
دهی از دهستان بیرگان بخش اردل شهرستان شهر کرد که در 48 هزارگزی شمال باختری اردل، نزدیک به راه عمومی واقع است و 130 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه. محصولش غلات، کتیرا، پشم و روغن. شغل اهالی زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(چُ آ؟)
مزرعه ای است ازمزارع رودآور تویسرکان یکصدوسی جریب زمین دارد و بدون رعیت است. ملکی مرحوم میرزا شفیع تویسرکانی و موقوفۀ امام حسین (ع) است. (مرآت البلدان ج 4 ص 275)
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ)
نام شهری در حدود افغانستان کنونی که یونانی های باختر پس از سال 126 قبل از میلاد آنجا را پایتخت خود قرار داده دولتی بنام دولت هند و یونانی تأسیس کردند و این شهر را به یونانی بنام ’اوتی دمیا’ نامیدند. رجوع به تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2118 و 2261 شود
لغت نامه دهخدا
(چَ لَ / لِ)
فوج و خیل مرغان را گویند. (برهان) (آنندراج). جوق و خیل مرغان. (جهانگیری). تبدیل جغاله است، که صاحب برهان چنانکه رسم اوست مکرر کرده. (انجمن آرا). فوج و گروه مرغان. (ناظم الاطباء). جغاله و جفاله:
آمد تازان ز هند مرغ بهاری
روی نهاده بما چفاله چفاله.
ناصرخسرو.
رجوع به جغاله و جفاله شود
لغت نامه دهخدا
(چَ لَ / لِ)
میوۀ نارس را گویند. (برهان). بمعنی میوۀ نارس میباشد. (انجمن آرا) (آنندراج). میوۀ نارس. (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). در تداول عامۀ خراسانیان بر بادام و زردآلو و گوجه و این قبیل میوه ها که نارس باشند اطلاق میشود. و رجوع به آله شود. بادام سبز نارس که درون بر آن سخت نشده باشد: چغاله بادام، جوقی از مرغان بود. (فرهنگ اوبهی). جمعیت طیور. (شعوری). جغاله. چقاله. جفاله:
ز مرغ و آهو دانم به جویبار و بدشت
ازین چغاله چغاله وز آن قطار قطار.
عنصری (از فرهنگ اوبهی) ؟
پراکنده هامون و گردان همه
ز مرغان چغاله ز غرمان رمه.
اسدی.
و رجوع به جغاله و جفاله شود
لغت نامه دهخدا
(چُ لَ / لِ)
در تداول عامه، به معنی پارچه یا لباس یا کاغذ ناصاف و پرچین و چروک. پارچه یا کاغذ درهم مالیده و در هم فشرده. مچاله. مقابل صاف و صوف. و رجوع به مچاله و چماله کردن شود
لغت نامه دهخدا
(چَ وَ / وِ)
چکاوک است که به عربی قبره خوانند. (برهان). مرادف چکاو و چکاوک. (از جهانگیری) (از رشیدی) (از انجمن آرا) (آنندراج). چکاوک و قبره. (ناظم الاطباء). علعل و علعل و علعال. (منتهی الارب) :
بر فرق سر نرگس تر زرد کلاه
بر فرق سر چکاوه یک مشت گیاه.
منوچهری.
رجوع به چکاو و چکاوک شود
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ)
بکیله، غذایی است که آرد با رب یا بروغن و خرما سرشته با پست تر کرده شده یا پست با خرما و شیر یا آردی که به پست مخلوط کرده به آب و روغن یا زیت تر کرده باشند یا قروت خشک مخلوط برطب یا آرد و خرما مخلوط بزیت. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ / مِ)
قصیده را گویند وآن مطلعی است با ابیات متوازنۀ متشارکه در قافیه وردیف زیاده برهفده بیت، مبتنی بر هفت شرط چنانکه نزد اهل این صنعت مبین است. (برهان). شعر و قصیده است. (انجمن آرا) (آنندراج). قصیده و چغامه. (ناظم الاطباء). چامه و سرواد و شعر و سرود و چگامه:
اگر قبول ملک افتد این چکامۀ نغز
به آب سیم نگارمش بر صحیفۀ زر.
قاآنی.
رجوع به سرواد و چامه و چگامه و قصیده شود
لغت نامه دهخدا
(چَ گَ / گِ)
چوب گنده ای که پس در اندازند. (ناظم الاطباء). چکابه. چنبه
لغت نامه دهخدا
(چَ شَ / شِ)
خارپشت را گویند. (از برهان) (از انجمن آرا). خارپشت. (ناظم الاطباء). چکاسه و ریکاسه و سیخول. و رجوع به چکاسه شود
لغت نامه دهخدا
(چَ سَ / سِ)
خارپشت را گویند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). خارپشت راگویند و آن را ریکاسه و سیخول نیز نامند و بزبان (؟) تشی و به هندی ساهی و به زبان گیلان خورده خوانند وآن جانوری است که بر پشتش خارهای ابلق باشد مانند دوک و چون کسی قصد گرفتن کند چنان بدن خود را در هم فشارد که خارها از بدنش جدا شود و به آن کس خورد. (جهانگیری). خارپشت. (ناظم الاطباء). چکاشه. سنقره و ’سنقره کل’. (در اصطلاح روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه). بزنقره در تداول اهالی خراسان. و رجوع به چکاشه و ریکاسه و سیخول و خارپشت شود
لغت نامه دهخدا
(چَ دَ / دِ)
بمعنی چکاد است که تارک سر باشد. (برهان). تارک سر. (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) (رشیدی). فرق سر. (ناظم الاطباء). چکاد و چکاه و میان سر:
نخستین پیش میدان شد پیاده
قدم غرقه در آهن تا چکاده.
شیخ عطار (از انجمن آرا).
و رجوع به چکاد و چکاه شود، بالای پیشانی. (برهان). برآمدگی پیشانی. (ناظم الاطباء). و رجوع به چکاد شود، سر کوه. (برهان). قلۀ کوه خصوصاً. (رشیدی). قلۀ کوه. (ناظم الاطباء). و رجوع به چکاد شود، سپر باشد که ترکان قلخان گویند. (برهان). سپر. (جهانگیری) (ناظم الاطباء). و رجوع به چکاد شود
لغت نامه دهخدا
(چَ تِ)
ده کوچکی است از دهستان نشتای شهرستان شهسوار که در 16 هزارگزی جنوب خاوری شهسوار و سه هزارگزی جنوب راه شوسۀ شهسوار به چالوس واقع است و 20 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(چَ نَ / نِ)
بمعنی چغانه است. (اوبهی) ، چکّه. لکّه:
پر مکن جام ای صنم امشب چو دوش
کت همه جامه چکانه برچکید.
سنائی
لغت نامه دهخدا
تصویری از وکاله
تصویر وکاله
وکاله: وکالت در فارسی نمایندگی کارگزاری، جانشینی، وا گذاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکاله
تصویر سکاله
سرگین سگ فضله کلب
فرهنگ لغت هوشیار
سوزاناک ها: داروهای سوزنده بسیار خورنده یا ادویه اکاله. داروها و مواد شیمیایی سوزاننده داروهای تلخ و زننده داروهای تحلیل برنده انساج که غالبا سمی هم میباشند از قبیل نیترات دارژان و آمونیاک و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چغاله
تصویر چغاله
میوه نارس مثل بادام و زرد آلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکاده
تصویر چکاده
تارک سر بالای سر فرق سر، بالای پیشانی جبنه، سر کوه قله، سپر جنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکاره
تصویر چکاره
چه کار و عامل کدام عمل و شاغل کدام شغل
فرهنگ لغت هوشیار
شعر و قصیده را گویند و آن مطلعی است با ابیات متوازنه، متشارکه در قافیه و ردیف زیاده بر هفده بیت، مبتنی بر هفت شرط، چنانچه نزد اهل این صنعت مبین است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکاوه
تصویر چکاوه
جل، نوایی از موسیقی
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه یا لباس و یا کاغذ ناصاف و پر چین و چروک مچاله مقابل صاف و صوف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکاله
تصویر بکاله
رنگینک از خوراک ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چماله
تصویر چماله
((چُ لِ))
پارچه یا لباس چین و چروک دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چکامه
تصویر چکامه
((چَ مِ))
قصیده، شعر، چغامه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چغاله
تصویر چغاله
((چَ لِ))
میوه نارس مانند بادام، زردآلو و امثال آن ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چکامه
تصویر چکامه
قصیده
فرهنگ واژه فارسی سره