نام دریاچۀ ارومیه که نساخ بتصحیف در شاهنامه ’خنجست’ آورده اند. (مزدیسنا و تأثیر آن در ادب پارسی حاشیۀ ص 199) : و از کیخسرو سود این بود که افراسیاب را کشت و در کنار دریاچۀ چچست بتخانه را ویران کرد و گنگ دیز را بیاراست. (مینو خرد فصل 27 از مزدیسنا ص 201). رجوع به چئچسته و چیچست شود
نام دریاچۀ ارومیه که نساخ بتصحیف در شاهنامه ’خنجست’ آورده اند. (مزدیسنا و تأثیر آن در ادب پارسی حاشیۀ ص 199) : و از کیخسرو سود این بود که افراسیاب را کشت و در کنار دریاچۀ چچست بتخانه را ویران کرد و گنگ دیز را بیاراست. (مینو خرد فصل 27 از مزدیسنا ص 201). رجوع به چئچسته و چیچست شود
چابک، چالاک، جلد، برای مثال مبین در عبادت که پیرند و سست / که در رقص و حالت جوانند و چست (سعدی۱ - ۱۲۶)، تندوسریع، محکم، استوار، تنگ و چسبان، زیبا و متناسب
چابک، چالاک، جلد، برای مِثال مبین در عبادت که پیرند و سست / که در رقص و حالت جوانند و چست (سعدی۱ - ۱۲۶)، تندوسریع، محکم، استوار، تنگ و چسبان، زیبا و متناسب
درختچه ای است که درکلیه نقاط مرطوب جنگلهای شمال فراوان است، در مازندران آن را ’جز’، درطوالش ورودسر ’چوست’ و ’چشت’، در آستارا ’هس’ در رشت ’کول’، ’کول کیش’ و ’کوله خاس’ و در برخی نقاط طالش ’پل’ مینامند، (جنگل شناسی تألیف کریم ساعی ج 1 ص 208)
درختچه ای است که درکلیه نقاط مرطوب جنگلهای شمال فراوان است، در مازندران آن را ’جز’، درطوالش ورودسر ’چوست’ و ’چشت’، در آستارا ’هس’ در رشت ’کول’، ’کول کیش’ و ’کوله خاس’ و در برخی نقاط طالش ’پل’ مینامند، (جنگل شناسی تألیف کریم ساعی ج 1 ص 208)
مخفف چه هست، یا چه چیز است: دمنه را گفتا تا این بانگ چیست با نهیب و سهم این آوای کیست، رودکی، چه سازیم و درمان اینکار چیست بر این رفته تا چند خواهی گریست، فردوسی، ترا دل پر اندیشۀ مهتریست ببینیم تا رای یزدان بچیست، فردوسی، جهاندار گفت این سخن چیست باز خداوند این راز که وین چه راز، فردوسی، باز رز را گفتی ای دختر بیدولت این شکم چیست چو پشت و شکم خربت، منوچهری، عزم دیدار تو دارد جان برلب آمده بازگردد یا برآید چیست فرمان شما، حافظ، ، در زبان شعر گاهی بتناسب وزن حرف ’چ’ و ’ی’ متحرک میشود و بوزن ’چه است’ بکار میرود چنانکه در این بیت ناصرخسرو: نیکوی چیست و خوش چه ای برنا دیباست ترا نکو و خوش حلوا، ناصرخسرو، ، به چه سبب است، از چه روست، چراست: وندر این بستان چندین طرب مستان چیست، منوچهری، چین درابرو بسرم آمدن ای بدخو چیست گر سر جنگ نداری گره ابرو چیست ؟ (از لغت اوبهی)، ، چگونه است، چطور است، که است، به چه کیفیت است، چه سان است، چون است: بوستانبانا حال و خبر بستان چیست وندرین بستان چندین طرب مستان چیست، منوچهری، زن را آهسته بیدار کرد و معلوم گردانید که حال چیست، (کلیله و دمنه)
مخفف چه هست، یا چه چیز است: دمنه را گفتا تا این بانگ چیست با نهیب و سهم این آوای کیست، رودکی، چه سازیم و درمان اینکار چیست بر این رفته تا چند خواهی گریست، فردوسی، ترا دل پر اندیشۀ مهتریست ببینیم تا رای یزدان بچیست، فردوسی، جهاندار گفت این سخن چیست باز خداوند این راز که وین چه راز، فردوسی، باز رز را گفتی ای دختر بیدولت این شکم چیست چو پشت و شکم خربت، منوچهری، عزم دیدار تو دارد جان برلب آمده بازگردد یا برآید چیست فرمان شما، حافظ، ، در زبان شعر گاهی بتناسب وزن حرف ’چ’ و ’ی’ متحرک میشود و بوزن ’چه است’ بکار میرود چنانکه در این بیت ناصرخسرو: نیکوی چیست و خوش چه ای برنا دیباست ترا نکو و خوش حلوا، ناصرخسرو، ، به چه سبب است، از چه روست، چراست: وندر این بستان چندین طرب مستان چیست، منوچهری، چین درابرو بسرم آمدن ای بدخو چیست گر سر جنگ نداری گره ابرو چیست ؟ (از لغت اوبهی)، ، چگونه است، چطور است، که است، به چه کیفیت است، چه سان است، چون است: بوستانبانا حال و خبر بستان چیست وندرین بستان چندین طرب مستان چیست، منوچهری، زن را آهسته بیدار کرد و معلوم گردانید که حال چیست، (کلیله و دمنه)
نام باستانی دریاچۀ ارومیّه. حمداﷲ مستوفی در نزهه القلوب مینویسد. ’چیچست به ولایت آذربایجان، آن را دریای شور گویند. بلاد ارومیّه و اشنویه و دهخوارقان و طروج و سلماس بر ساحل اوست و در میانش جزیره و آنجا کوهی است که مدفن پادشاهان مغول است’. محمد بن خلف تبریزی صاحب برهان مینویسد ’چیچست به لغت زند و پازند کوه را گویند و به عربی جبل خوانند’ اما گفتۀ او درست نیست و شاید اشتباه وی از اینجا ناشی شده است که جزیره و کوه میان دریاچه را به نام چیچست میخوانده اند. حمداﷲ مستوفی در نزهه القلوب نام این دریاچه را کبودان مینویسد و میگوید نام باستانی آن چیچست بوده و ارامنه آن را کپوتان یا کپوتان دزو میخوانند و آبهای تغتو و جغتو و صافی و سراورود در او میریزد. دورش چهل و چهار فرسنگ است. مسعودی و ابن حوقل آن را بحیرۀ کبودان خوانده اند. آقای پورداود در خرده اوستا حاشیۀ ص 312 و 133 مینویسند: راجع به دریاچۀ چیچست که همان ارومیّه باشد در تفسیر پهلوی (زند) مندرج است ’از چیچست’ تا دریاچۀ ’چیچست’ چهارفرسنگ است این دریاچه چهار فرسنگ درازا و پهنادارد. از این عبارت چنین برمی آید که دریاچه به نام شهر مجاور خود نامزد بوده است. دریاچۀ چیچست در شمال غربی ایران و نزد ایرانیان باستان مقدس بوده است. زیرا زرتشت در نواحی این دریاچه بوجود آمد و جنبۀ تقدس این دریاچه بدین مناسبت است. آب آن شور است و نزدیک 17 درصد نمک دارد و هیچ جانداری جز کرمی ریز که مخصوص همان آب است نمیتواند در آن زندگی کند. بنا برافسانه های تاریخی ’یل کشورهای ایران و آرایندۀ پادشاهی، کیخسرو در کنار دریاچۀ ژرف و فراخ چیچست (ارومیّه) صد اسب و هزار گاو و ده هزار گوسفند فدا ساخت ودرخواست که در سراسر کشورها بزرگترین شهریار شود. (آبان یشت فقرات 49- 51). یل کشورهای ایران و آرایندۀ پادشاهی، کیخسرو، صد اسب و هزار گاو و ده هزار گوسفند از برای ناحیه فدا کرد و از او درخواست که روبروی دریاچۀ ژرف و فراخ چیچست، افراسیاب بزهکار تورانی را بکشد. برای کین پدرش سیاوش دلیر که به بیداد کشته شد و برای کین اغریرث دلیر’ گوش یشت فقرات 21- 23 (فرهنگ ایران باستان ص 252). نام چیچست در شاهنامه به غلط ناسخان ’خنجست’ آمده است. آتشکدۀ معروف ’آذرگشنسب’ در کنار این دریاچه قرار داشته است: سوی راه چیچست بنهاد روی همی راند شادان دل و راه جوی. فردوسی. در این آب چیچست پنهان شده ست بگفتم به تو راز چونان که هست. فردوسی. هوایش از تبریز گرمتر است و به جهت قرب بحیرۀ چیچست به عفونت مایل و... (نزهه القلوب چ لیدن ص 80). و آبش از رود صافی است که از سهند برمیخیزد و در بحیرۀ چیچست ریزد. (نزهه القلوب چ لیدن ص 80). بر کنار بحیره چیچست افتاده هوایش گرم است و به عفونت مایل و آبش از عیون آن جبال برمیخیزد و به بحیرۀ چیچست ریزد. (نزهه القلوب چ لیدن ص 85). کیخسرو در طلب او (افراسیاب) از دریا بگذشت و او را گرد جهان می گردانید تا آذربایجان در دریای چیچست بر دست هوم اسیر شد. (تاریخ گزیده چ لندن صص 94- 95) ، نام شهری مجاور دریاچۀ چیچست که نام خود ظاهراً به دریاچه داده است. (از فرهنگ ایران باستان ص 252)
نام باستانی دریاچۀ ارومیّه. حمداﷲ مستوفی در نزهه القلوب مینویسد. ’چیچست به ولایت آذربایجان، آن را دریای شور گویند. بلاد ارومیّه و اشنویه و دهخوارقان و طروج و سلماس بر ساحل اوست و در میانش جزیره و آنجا کوهی است که مدفن پادشاهان مغول است’. محمد بن خلف تبریزی صاحب برهان مینویسد ’چیچست به لغت زند و پازند کوه را گویند و به عربی جبل خوانند’ اما گفتۀ او درست نیست و شاید اشتباه وی از اینجا ناشی شده است که جزیره و کوه میان دریاچه را به نام چیچست میخوانده اند. حمداﷲ مستوفی در نزهه القلوب نام این دریاچه را کبودان مینویسد و میگوید نام باستانی آن چیچست بوده و ارامنه آن را کپوتان یا کپوتان دزو میخوانند و آبهای تغتو و جغتو و صافی و سراورود در او میریزد. دورش چهل و چهار فرسنگ است. مسعودی و ابن حوقل آن را بحیرۀ کبودان خوانده اند. آقای پورداود در خرده اوستا حاشیۀ ص 312 و 133 مینویسند: راجع به دریاچۀ چیچست که همان ارومیّه باشد در تفسیر پهلوی (زند) مندرج است ’از چیچست’ تا دریاچۀ ’چیچست’ چهارفرسنگ است این دریاچه چهار فرسنگ درازا و پهنادارد. از این عبارت چنین برمی آید که دریاچه به نام شهر مجاور خود نامزد بوده است. دریاچۀ چیچست در شمال غربی ایران و نزد ایرانیان باستان مقدس بوده است. زیرا زرتشت در نواحی این دریاچه بوجود آمد و جنبۀ تقدس این دریاچه بدین مناسبت است. آب آن شور است و نزدیک 17 درصد نمک دارد و هیچ جانداری جز کرمی ریز که مخصوص همان آب است نمیتواند در آن زندگی کند. بنا برافسانه های تاریخی ’یل کشورهای ایران و آرایندۀ پادشاهی، کیخسرو در کنار دریاچۀ ژرف و فراخ چیچست (ارومیّه) صد اسب و هزار گاو و ده هزار گوسفند فدا ساخت ودرخواست که در سراسر کشورها بزرگترین شهریار شود. (آبان یشت فقرات 49- 51). یل کشورهای ایران و آرایندۀ پادشاهی، کیخسرو، صد اسب و هزار گاو و ده هزار گوسفند از برای ناحیه فدا کرد و از او درخواست که روبروی دریاچۀ ژرف و فراخ چیچست، افراسیاب بزهکار تورانی را بکشد. برای کین پدرش سیاوش دلیر که به بیداد کشته شد و برای کین اغریرث دلیر’ گوش یشت فقرات 21- 23 (فرهنگ ایران باستان ص 252). نام چیچست در شاهنامه به غلط ناسخان ’خنجست’ آمده است. آتشکدۀ معروف ’آذرگشنسب’ در کنار این دریاچه قرار داشته است: سوی راه چیچست بنهاد روی همی راند شادان دل و راه جوی. فردوسی. در این آب چیچست پنهان شده ست بگفتم به تو راز چونان که هست. فردوسی. هوایش از تبریز گرمتر است و به جهت قرب بحیرۀ چیچست به عفونت مایل و... (نزهه القلوب چ لیدن ص 80). و آبش از رود صافی است که از سهند برمیخیزد و در بحیرۀ چیچست ریزد. (نزهه القلوب چ لیدن ص 80). بر کنار بحیره چیچست افتاده هوایش گرم است و به عفونت مایل و آبش از عیون آن جبال برمیخیزد و به بحیرۀ چیچست ریزد. (نزهه القلوب چ لیدن ص 85). کیخسرو در طلب او (افراسیاب) از دریا بگذشت و او را گرد جهان می گردانید تا آذربایجان در دریای چیچست بر دست هوم اسیر شد. (تاریخ گزیده چ لندن صص 94- 95) ، نام شهری مجاور دریاچۀ چیچست که نام خود ظاهراً به دریاچه داده است. (از فرهنگ ایران باستان ص 252)
چابک باشد. (فرهنگ اسدی). جلد و چالاک و چابک باشد. (برهان) (انجمن آرا). جلد و چابک. (جهانگیری). جلد و چالاک. (آنندراج) (فرهنگ نظام). جلد و چالاک و چابک و سریع و زود و تیز و زیرک. (ناظم الاطباء). تند و فرز. قبراق. چابوک. قپچاق. زبر و زرنگ (مقابل کاهل و سست). سبک. عزهول. عکب. عسلق. عسلق. عسالق. قرافص. قطروب. هنشنش. هیّبان. (منتهی الارب) : برگزیدم بخانه تنهایی از همه کس درم ببستم چست. شهید (از فرهنگ اسدی). فرستاده را خواند و پرسید چست ازو کرد یکسر سخنها درست. فردوسی. فرستاده ای چست و گرد و سوار خردمند و بینادل و هوشیار. فردوسی. بهر حمالی خوانند مرا کاب نیکو کشم و هیزم چست. خاقانی. چو شیر آتشین چنگ و چست آمدم پی هر پلنگی که من داشتم. خاقانی. عملهایی که عاشق را کند سست عجب سست آید از معشوقۀ چست. نظامی. قلمزن چابکی صورتگری چست که بی کلک از خیالش نقش میرست. نظامی. وز آنجا برون شد بعزم درست بفرمان ایزد میان بست چست. نظامی. در عشق تو چست تر ز عطار مرغی نپرد ز آشیانی. عطار. آن بلادرهای تعلیم ودود زیرک و دانا و چستش کرده بود. مولوی. مبین در عبادت که پیرند و سست که در رقص و حالت جوانند و چست. سعدی. جوانی چست و لطیف، خندان و شیرین زبان مدتها در حلقۀ عشرت مابود. (گلستان سعدی). نه هر که در مجادله چست، در معادله درست. (گلستان سعدی). شود از جهل، مرد کاهل و سست دانش او را دلیر سازد و چست. اوحدی. رجوع به چابک و چالاک شود. ، محکم باشد. (نسخه ای از فرهنگ اسدی). محکم باشد، چون بندی یا چیزی که محکم کنند. (برهان). استوار. (ناظم الاطباء). سفت و سخت: بار بسته شد فرمان ده نون تا میان خدمت را بندم چست. بوشکور (از حاشیۀ فرهنگ اسدی چ اقبال). شکسته قدح گر ببندند چست نیاورد خواهد بهای درست. سعدی (از فرهنگ ضیاء). ، هر چه تنگ و باندام در جایی نشیند، گویند چست است. (نسخه ای از فرهنگ اسدی). هر چیزی که نیک و باندام در جایی نشیند. (برهان) (ناظم الاطباء). موزون. برازنده. باندام. بقواره. برازا: روح از سمابحرب علی گفت: لافتی الا علی، چو شد ز علی کشته ذوالخمار اکنون همان منادی روح است بر تو چست کز تست زنده نام حسین بن ذوالفقار. سوزنی. ای بر تو قبای مملکت آمده چست هان تا چه کنی که نوبت دولت تست. رشید وطواط. اولین نقطه گرچه چست بود آخرین بهتر از نخست بود. امیرخسرو دهلوی. ز زرکش جامه های خز ودیبا بقدش همچو قدش چست و زیبا. جامی (از فرهنگ ضیاء). چشم ما شکل قد چست تو بیند هموار دل ما دام سر زلف تو خواهد مادام. جمال الدین سلیمان (از آنندراج). ، بمعنی تنگ و چسبان هم هست، که ضد فراخ و گشادباشد. (برهان). تنگ. (جهانگیری) (فرهنگ نظام). تنگ و چسبان را نیز گویند. (انجمن آرا). بمعنی تنگ که مقابل فراخ است. (آنندراج). تنگ و چسبان. (ناظم الاطباء) : زنهار که آن بند قبا چست مبندید کز نازکیش بخیه بر اندام برآید. امیرخسرو (از انجمن آرا). رجوع به چست بستن و چستی شود، نازک. (برهان) (ناظم الاطباء) ، زیبا را هم گفته اند. (برهان). زیبا و جمیل. (ناظم الاطباء) ، زیرک، لایق و سزاوار. (ناظم الاطباء). موافق و مطابق. (فرهنگ نظام) : به کیخسروی نامش افتاده چست نسب کرده بر کیقبادی درست. نظامی (از فرهنگ نظام). ، خالص. فقط. بالتمام: چنان نمودی از اول که چست آن منی کنون که مینگرم آن دیگرانی چست. سوزنی. - چست کردن دامن در کاری، کنایه است از اقدام بعملی کردن. دست بکاری زدن: بنده در خون کند چو دامن چست دیت از پادشاه باید جست. امیرخسرو دهلوی. - چست داوری، چالاکی در امر قضا. دعوایی را زود قطع کردن و فیصله دادن. چست و چابک در حکومت و داوری. قضی ّ. (منتهی الارب)
چابک باشد. (فرهنگ اسدی). جلد و چالاک و چابک باشد. (برهان) (انجمن آرا). جلد و چابک. (جهانگیری). جلد و چالاک. (آنندراج) (فرهنگ نظام). جلد و چالاک و چابک و سریع و زود و تیز و زیرک. (ناظم الاطباء). تند و فرز. قبراق. چابوک. قپچاق. زبر و زرنگ (مقابل کاهل و سست). سبک. عُزهول. عَکب. عَسلَق. عِسلِق. عُسالِق. قُرافِص. قُطروب. هَنَشنَش. هَیَّبان. (منتهی الارب) : برگزیدم بخانه تنهایی از همه کس درم ببستم چست. شهید (از فرهنگ اسدی). فرستاده را خواند و پرسید چست ازو کرد یکسر سخنها درست. فردوسی. فرستاده ای چست و گرد و سوار خردمند و بینادل و هوشیار. فردوسی. بهر حمالی خوانند مرا کاب نیکو کشم و هیزم چست. خاقانی. چو شیر آتشین چنگ و چست آمدم پی هر پلنگی که من داشتم. خاقانی. عملهایی که عاشق را کند سست عجب سست آید از معشوقۀ چست. نظامی. قلمزن چابکی صورتگری چست که بی کلک از خیالش نقش میرست. نظامی. وز آنجا برون شد بعزم درست بفرمان ایزد میان بست چست. نظامی. در عشق تو چست تر ز عطار مرغی نپرد ز آشیانی. عطار. آن بلادرهای تعلیم ودود زیرک و دانا و چستش کرده بود. مولوی. مبین در عبادت که پیرند و سست که در رقص و حالت جوانند و چست. سعدی. جوانی چست و لطیف، خندان و شیرین زبان مدتها در حلقۀ عشرت مابود. (گلستان سعدی). نه هر که در مجادله چست، در معادله درست. (گلستان سعدی). شود از جهل، مرد کاهل و سست دانش او را دلیر سازد و چست. اوحدی. رجوع به چابک و چالاک شود. ، محکم باشد. (نسخه ای از فرهنگ اسدی). محکم باشد، چون بندی یا چیزی که محکم کنند. (برهان). استوار. (ناظم الاطباء). سفت و سخت: بار بسته شد فرمان ده نون تا میان خدمت را بندم چست. بوشکور (از حاشیۀ فرهنگ اسدی چ اقبال). شکسته قدح گر ببندند چست نیاورد خواهد بهای درست. سعدی (از فرهنگ ضیاء). ، هر چه تنگ و باندام در جایی نشیند، گویند چست است. (نسخه ای از فرهنگ اسدی). هر چیزی که نیک و باندام در جایی نشیند. (برهان) (ناظم الاطباء). موزون. برازنده. باندام. بقواره. برازا: روح از سمابحرب علی گفت: لافتی الا علی، چو شد ز علی کشته ذوالخمار اکنون همان منادی روح است بر تو چست کز تست زنده نام حسین بن ذوالفقار. سوزنی. ای بر تو قبای مملکت آمده چست هان تا چه کنی که نوبت دولت تست. رشید وطواط. اولین نقطه گرچه چست بود آخرین بهتر از نخست بود. امیرخسرو دهلوی. ز زرکش جامه های خز ودیبا بقدش همچو قدش چست و زیبا. جامی (از فرهنگ ضیاء). چشم ما شکل قد چست تو بیند هموار دل ما دام سر زلف تو خواهد مادام. جمال الدین سلیمان (از آنندراج). ، بمعنی تنگ و چسبان هم هست، که ضد فراخ و گشادباشد. (برهان). تنگ. (جهانگیری) (فرهنگ نظام). تنگ و چسبان را نیز گویند. (انجمن آرا). بمعنی تنگ که مقابل فراخ است. (آنندراج). تنگ و چسبان. (ناظم الاطباء) : زنهار که آن بند قبا چست مبندید کز نازکیش بخیه بر اندام برآید. امیرخسرو (از انجمن آرا). رجوع به چست بستن و چستی شود، نازک. (برهان) (ناظم الاطباء) ، زیبا را هم گفته اند. (برهان). زیبا و جمیل. (ناظم الاطباء) ، زیرک، لایق و سزاوار. (ناظم الاطباء). موافق و مطابق. (فرهنگ نظام) : به کیخسروی نامش افتاده چست نسب کرده بر کیقبادی درست. نظامی (از فرهنگ نظام). ، خالص. فقط. بالتمام: چنان نمودی از اول که چست آن منی کنون که مینگرم آن دیگرانی چست. سوزنی. - چست کردن دامن در کاری، کنایه است از اقدام بعملی کردن. دست بکاری زدن: بنده در خون کند چو دامن چست دیت از پادشاه باید جست. امیرخسرو دهلوی. - چست داوری، چالاکی در امر قضا. دعوایی را زود قطع کردن و فیصله دادن. چست و چابک در حکومت و داوری. قَضی ّ. (منتهی الارب)