جدول جو
جدول جو

معنی چپون - جستجوی لغت در جدول جو

چپون
چوپان
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چون
تصویر چون
از آنجا که، زیرا، برای مثال ز تو سام دانم که بد مردتر / بخست این شهی چون نبد بدگهر (فردوسی۲ - ۲۶۱۵) ، مانند، مثل (حرف اضافه)، برای مثال چون برگ لاله بوده ام و اکنون / چون سیب پژمریده بر آونگم (رودکی۱ - ۸۸) ،
وقتی که (حرف، قید)، برای مثال سخن چون برابر شود با خرد / روان سراینده رامش برد (فردوسی - ۲/۲۰۱) چگونه؟، برای مثال حافظم در محفلی دردی کشم در مجلسی / بنگر این شوخی که چون با خلق صنعت می کنم (حافظ - ۷۰۴)
چرا؟ (حرف، قید)، برای مثال گر در کمال فضل بود مرد را خطر / چون خوار و زار کرد پس این بی خطر مرا؟ (ناصرخسرو - ۱۱) چه، چقدر، برای مثال چون خوش بود نبید بر این تیغ آفتاب / خاصه که عکس آن به نبید اندرون فتید (کسائی - پیشاهنگان شعر فارسی - ۱۳۰)
اگر (حرف، قید)، قریب به، در حدود (حرف اضافه)،
وسیله ای برای خرمن کوبی شامل چند استوانۀ چوبی که بر گرد هر استوانه چند تیغۀ آهنی نصب شده
چون و چرا: علت، گفتگو و پرسش دربارۀ سبب و علت امری یا چیزی، بحث، مناظره، اعتراض، برای مثال مزن ز چون و چرا دم که بندۀ مقبل / قبول کرد به جان هر سخن که جانان گفت (حافظ - ۱۹۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چپو
تصویر چپو
غارت، یغما، چپاول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چپان
تصویر چپان
جامۀ کهنه، لباس مندرس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چپکن
تصویر چپکن
نوعی قبا، جامۀ بلند مردانه، برای مثال وجودش را حمایلسان بیاراست / قبای چپکنش را شد چپ و راست (اشرف - لغتنامه - چپکن)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چپین
تصویر چپین
ظرفی که از شاخه های نازک درخت می بافند، سله، سبد، برای مثال بگسترد کرباس و چپّین نهاد / براو ترّه و نان کشکین نهاد (فردوسی - ۸/۴۵۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چپان
تصویر چپان
پسوند متصل به واژه به معنای چپاننده مثلاً زورچپان
فرهنگ فارسی عمید
(پَ وَ نَ)
در سانسکریت پونه. در زیجات هند برای عدد نه (9) بکار رود. (ماللهند بیرونی ص 86)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چُ)
در تداول عوام، مجدر. آبله رو. آبله دار
لغت نامه دهخدا
(چَ)
شبان. چوپان.
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِپْ پا)
لباس کهنه و مندرس را گویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری)
لغت نامه دهخدا
(چَ کَ)
نوعی از پوشش اهل ایران، مثل جامه. (آنندراج). نوعی از جامه که سینه و شکم را بپوشاند و بندهای آن در پشت بسته شود. (ناظم الاطباء). مخفف چپ افکن، یک قسم لباس نیم تنه بوده. (فرهنگ نظام) :
وجودش را حمایل سان بیاراست
قبای چپکنش را شد چپ و راست.
اشرف (از آنندراج).
رجوع به چپگن شود
لغت نامه دهخدا
(چَ گَ / گِ)
نوعی لباس. نوعی جامۀ زنانه. قسمی لباس زنانه. نوعی جامه با پارچۀ ستبر و آستین دراز شکافته که آستین های آن را پشت گردن توان افکند و زنان تاتار دارند. رجوع به چپکن شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
در حال چپاندن. تپان. چپاننده. فشاردهنده بزور چیزی را در جایی
لغت نامه دهخدا
(چُ)
رجوع به چپق و پیپ و سبیل شود
لغت نامه دهخدا
(چُ / چَپْ پی)
طبقی باشد از بید بافته. (فرهنگ اسدی). سله ای باشد که از بید بافند چون طبقی. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی چ اقبال). طبقی را گویند که از چوب بید و امثال آن بافند. (برهان) (آنندراج). طبقی که از ترکه های بید و مانند آن بافته شده باشد. (ناظم الاطباء). چپین. سله. زنبیل. زنبر. سبدی که از ترکه بافند و در آن چیزها چون میوه و گوشت و جز آن نهند، یا بدان آب چلو پالایند. چلوصافی. چپی (در لهجۀ اهالی بعضی ولایات، چون غرچه داغ). سینی پهنی که از چوب و شاخه های نازک بعضی اشجار سازند. سله و طبق باشد که از چوب بید بافند. (صحاح الفرس) :
به چپین در افکند ناگه سرش
همان نان کشکین به پیش اندرش.
فردوسی (از فرهنگ اسدی).
بگسترد کرباس و چپین نهاد
به چپین بر آن نان کشکین نهاد.
فردوسی.
رجوع به چبین شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی است جزء دهستان ماسوله بخش مرکزی شهرستان فومن که در 15هزارگزی باختر فومن، و کنار راه فرعی اتومبیل رو فومن به ماسوله واقع شده. کوهستانی، معتدل و مرطوب است و 122 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه ماسوله، محصولش برنج، ابریشم و لبنیات، شغل اهالی زراعت و بافتن جاجیم و جوراب است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چپو
تصویر چپو
تاخت و تاراج و یغما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چپین
تصویر چپین
طبقی که از چوب بید بافته باشند طبق چوبین سله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چپان
تصویر چپان
لباس کهنه و مندرس را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پون
تصویر پون
نمد زین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چون
تصویر چون
تشبیه بمعنی مثل، مانند، هنگامیکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چپان
تصویر چپان
((چَ))
لباس کهنه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چپین
تصویر چپین
((چُ))
با چبین، طبقی که از چوب بید بافته باشند، طبق چوبین، سله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چون
تصویر چون
مانند، مثل، وقتی، هنگامی که، زیرا، بدین سبب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چپو
تصویر چپو
((چَ پَ یا پُ))
یغما، تاراج
فرهنگ فارسی معین
ژنده، کهنه، مندرس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع دهستان میان دورود شهرستان ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
شانه برجسته ی گاو
فرهنگ گویش مازندرانی
کوهان
فرهنگ گویش مازندرانی
چپ دست
فرهنگ گویش مازندرانی
سبد یا طبقی که از چوب یا نی بافند
فرهنگ گویش مازندرانی
دنبالچه ی مرغ
فرهنگ گویش مازندرانی
روستا و دره ای با همین نام در سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
چپونی از مقامات آوازی جنوب البرز استپس از گسترش تعزیه و
فرهنگ گویش مازندرانی