جدول جو
جدول جو

معنی چپوق - جستجوی لغت در جدول جو

چپوق
(چُ)
رجوع به چپق و پیپ و سبیل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چپو
تصویر چپو
غارت، یغما، چپاول
فرهنگ فارسی عمید
نوعی آلت تدخین با دستۀ چوبی و سر سفالی که توتون را در سر آن می ریزند و دود می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تیریز، تیریز جامه، تیریج، دخریص، تخریص، گودی زیر بغل، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی است از دهستان چهاردولی بخش مرکزی شهرستان مراغه که در 82هزارگزی جنوب خاوری مراغه و 24/5هزارگزی خاور شوسۀ شاهین دژ به میاندوآب واقع شده. کوهستانی و معتدل است و 78 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات، شغل اهالی گله داری و بافتن جاجیم وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(چُ پُ)
یک نوع حقه ای که در آن توتون ریخته و لوله ای بآن وصل نموده و بر روی توتون آتش گذاشته جهت گرفتن دود بکشند. (ناظم الاطباء). آلتی است برای کشیدن دود، دارای دسته ای که میانش سوراخ است و وصل به سر چپق، که عموماً ظرف گلی پخته است، میشود و یک طرف آن ظرف متصل به دسته و درطرف دیگر توتون ریخته آتش میدهند تا بتدریج سوزد و دود دهد. (فرهنگ نظام). سبیل گونه ای دارای سر و چوب که توتون در آن کرده، مثل سیگار و قلیان کشند. آلتی چون پیپ و سبیل مخصوص کشیدن توتون. نوعی پیپ. قسمی سبیل. آلت کشیدن نوعی توتون که بیشتر روستائیان و عوام الناس بدان وسیله تدخین کنند، لغتی آذری مصحف چوبک فارسی (مصغر چوب) ، بمعنی چوب تر نازک. ترکه. شاخۀ راست و جوان و تر. چوب. چوبک. چوب خرد
لغت نامه دهخدا
(چَ پَ / پُو)
تاخت و تاراج و یغما. (ناظم الاطباء). مأخوذ از چپاول ترکی بمعنی غارت. (از فرهنگ نظام). چپاول. تالان. اغاره. نهب. چپاولگری. غارتگری. یغماگری. رجوع به چپاول و چپاولگری و تاراج و یغما شود
لغت نامه دهخدا
پرباد کردن دهان و زدن دست در آن حال از بیرون سوی بر گونه، تا آوازی از میان دو لب برهم آورده برآید، لپق
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان ایجرود بخش حومه شهرستان زنجان واقع در 8 هزارگزی جنوب باختری زنجان و 11 هزارگزی راه مالرو عمومی، کوهستانی - سردسیر با 262 تن سکنه، آب آن از رود خانه شاه بداغ، محصول آنجا، غلات، انگور، سیب زمینی، شغل اهالی زراعت، گلیم و جاجیم بافی، راه آن مالرو است و از طریق آقاکندی اتومبیل میتوان برد، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چُ)
در تداول عوام، مجدر. آبله رو. آبله دار
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی است جزء دهستان ماسوله بخش مرکزی شهرستان فومن که در 15هزارگزی باختر فومن، و کنار راه فرعی اتومبیل رو فومن به ماسوله واقع شده. کوهستانی، معتدل و مرطوب است و 122 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه ماسوله، محصولش برنج، ابریشم و لبنیات، شغل اهالی زراعت و بافتن جاجیم و جوراب است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(چِ)
آبریز و میزاب، چپق که در آن توتون ریخته میکشند. (ناظم الاطباء). رجوع به چپق شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اپوق
تصویر اپوق
ترکی زیگر زبگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاپوق
تصویر چاپوق
ترکی تیریز شاخ جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چپو
تصویر چپو
تاخت و تاراج و یغما
فرهنگ لغت هوشیار
یکنوع حقه ای که در آن توتون ریخته و لوله ای به آن وصل نموده و بر روی توتون آتش گذاشته جهت گرفتن دود بکشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چپو
تصویر چپو
((چَ پَ یا پُ))
یغما، تاراج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چپق
تصویر چپق
((چُ پُ))
نوعی آلت تدخین دارای دسته ای چوبی و سری سفالی که توتون را در سر آن ریخته و دود کنند
چپق کسی را کشیدن: نهایت خشونت را نسبت به کسی اعمال کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اپوق
تصویر اپوق
زیگر
فرهنگ واژه فارسی سره
تاراج، چپاول، غارت، لاش، نهب، یغما
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پیت، چوپوق، آلت تدخین توتون، چپوق
متضاد: قلیان، سیگار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چپق
فرهنگ گویش مازندرانی
چپ دست
فرهنگ گویش مازندرانی
چوپان
فرهنگ گویش مازندرانی
چپق
فرهنگ گویش مازندرانی