جدول جو
جدول جو

معنی چپلک - جستجوی لغت در جدول جو

چپلک
آلوده، چرکین، کثیف، پلید، مردار
تصویری از چپلک
تصویر چپلک
فرهنگ فارسی عمید
چپلک
(چِ لَ)
پلید و مردار و بناشایست آلوده را گویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کسی که خود را به چیزهایی آلوده دارد و کارهای ناشایسته و چرکین کند. (جهانگیری). کسی که خود را به اعمال رذیله آلوده کند. (فرهنگ نظام). چپل. چرکین و نکبتی و ناتمیز:
هرکو بجز از تو بجهانداری بنشست
بیدادگر است و چپلک، بی خرد و بس.
منوچهری (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
چپلک
کسی که خود را بچیزهای ناشایسته آلوده کند چرکن نکبتی
تصویری از چپلک
تصویر چپلک
فرهنگ لغت هوشیار
چپلک
مرتعی در کنار راه مالروی کدیر به نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چپله
تصویر چپله
تپانچه، سلاح گرم کوچک دستی، سیلی، لطمه، تس، توانچه، طپانچه، لطم، چپّات، لطام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چلپک
تصویر چلپک
چربک، چربی، خامه، سرشیر، قیماق، مصغر چربه، نوعی نان که در روغن سرخ می کنند و برای شادی روح مردگان به همراه حلوا بین مردم پخش می کنند، چربه، نان روغنی، چلپک، چلپل، چواک، چواکک، مصغر چربه کاغذی چرب شده که در قدیم نقاشان برای گرده برداشتن تصویر یا نقشه به کار می بردند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چیلک
تصویر چیلک
توت فرنگی، میوه ای سرخ رنگ و ترش طعم شبیه توت و درشت تر از آنکه ملین، ادرارآور، تصفیه کنندۀ خون و مقوی اعصاب است و برای اشخاص کم خون و مبتلایان به بیماری های سل، رماتیسم، نقرس، سنگ کلیه و تصلب شرائین نافع است، بوتۀ این میوه کوچک با برگ های درشت و ساقه های باریک خزنده است، چیالک، شاکله، چلم
فرهنگ فارسی عمید
(دُ لَ)
طبلک. کوبه. طبل خرد. (زمخشری)
لغت نامه دهخدا
(کَ پَ لَ)
مرضی که از زالوی جگری یا کرم کپلک که در آبهای بعض برکه هاست گوسفند را عارض شود. انگلی در گوسفند و هم نام بیماریی که از او پیداآید. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(چَ پَ)
نانی که خمیر آن را تنک ساخته در میان روغن بریان کرده باشند. (برهان). نانی را گویند که در میان روغن بریان کنند و آن را چواک نیز خوانند. (جهانگیری). نانی که میان روغن بریان کنند و چواک و چربک نیز گویند. (رشیدی). نان تنک در میان روغن بریان کرده که آن را چربک نیز گویند و اصل همین است. (انجمن آرا). کنایه از نان تنک خمیری که در روغن بریان کنند و در مغلیه رواج دارد که در شب قدر یا در روز عید در خانه های همدیگر می فرستند و پزندۀ آن را چلپک پز نیز گویند. روغن جوشی (در تداول اهالی خرسان). (از آنندراج). مرادف چربک. (از آنندراج). قسمی از نان روغنی تنک. مرادف چلپل. (ناظم الاطباء) :
انبار خانه جو و گندم از آن من
دستار خوان چلپک و حلوا از آن تو.
میرزاقلی میلی (از جهانگیری).
منعمی را چو رسد موت، گدا را چه نشاط
که به ماتمکده اش چلپک و حلوا قحط است.
طغرا (از آنندراج).
رجوع به چربک و چلبک و چلپل و چواک و چلپک پز شود
لغت نامه دهخدا
(شِ لَ)
مصغرشپل. (فرهنگ نظام) (انجمن آرا). رجوع به شپل شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دهی است از دهستان ییلاق بخش حومه شهرستان سنندج. در 26 هزارگزی خاور سنندج و 2/5هزارگزی جنوب شوسۀ سنندج به همدان واقع است. کوهستانی و سردسیر و محصولش غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چَ گَ لَ)
توت فرنگی. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(لِ)
گیسوی تابدادۀ زنان که از پشت سر آویزند. (لغت محلی گناباد خراسان). لاغ گیس
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دهی است از دهستان پائین شهرستان نهاوند. 850 تن سکنه دارد. از رود خانه گاماسیاب آبیاری میشود. محصولش غلات، توتون، حبوبات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5). و رجوع به مرآت البلدان ج 4 ص 290 شود
لغت نامه دهخدا
(چِ پِ لِ)
پشه خانه. (شعوری). در ماوراءالنهر ’سککه چین’ میگویند. (شعوری). پشه دان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ لَ / لِ)
طپانچه و سیلی و ضربت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ پِ لَ)
در لهجۀ قزوین بمعنی هلالی (در طاق) باشد
لغت نامه دهخدا
(چَ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’قریه ای است از قرای ولایت بجنورد، که در کنار رود خانه سیم بار واقع شده، هوایش گرمسیر است و بیست خانوار سکنه دارد. زراعتش از آب این رودخانه مشروب میشود’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 213)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
ریسمانهائی است که از برگ خرما و جز آن بافته میشود. (لغت بلوچ نیک شهر)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چلپک
تصویر چلپک
قسمی نان روغنی تنک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چیلک
تصویر چیلک
چیلک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چپقک
تصویر چپقک
پارسی است چپغک زراوند از گیاهان زرآوند
فرهنگ لغت هوشیار
دو پارچه چوب که اطفال بدان بازی کنند یکی بقدر سه وجب و دیگری بمقدار یک قبضه و هر دو سر چوب کوچک میباشد. کفچه دیگ کفگیر، انگشت وسطی بنصر. طناب ابریشمی، کلافه (ریسمان ابریشم)، کاسه چوبین، دلو برای آب کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلپک
تصویر چلپک
((چَ پَ))
نوعی نان روغنی، سرشیر، چربک
فرهنگ فارسی معین
جعبه یا صندوقی که در آن چای یا میوه ریزند، کم و اندک، اداو اطوار، کم و اندک
فرهنگ گویش مازندرانی
چپ دست
فرهنگ گویش مازندرانی
نیشگون، بسیار کوچک، یک تکه از چیزی، واحد اندازه گیری
فرهنگ گویش مازندرانی
صدای برخورد کف دست با آب
فرهنگ گویش مازندرانی
پلوی سرد، کته
فرهنگ گویش مازندرانی
نام دامنه ای در حومه ی آلاشت سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
چاله ی کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی
مرهمی که برای گلودرد به کار می برند (این مرهم شامل خمیر آب.، نانی نازک و گرد که کمی از نان لواش ضخیم تر است
فرهنگ گویش مازندرانی
کرت بزرگ برنج کاری که از درون خود، به کرت های کوچکتر تبدیل.، یک واحد کشتزار که از چند اولی درست شود
فرهنگ گویش مازندرانی
سوت با دهان، صفیره
فرهنگ گویش مازندرانی