جدول جو
جدول جو

معنی چپلو - جستجوی لغت در جدول جو

چپلو
(چَ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’قریه ای است از قرای ولایت بجنورد، که در کنار رود خانه سیم بار واقع شده، هوایش گرمسیر است و بیست خانوار سکنه دارد. زراعتش از آب این رودخانه مشروب میشود’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 213)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چپلوس
تصویر چپلوس
چاپلوس، آنکه با چرب زبانی و خوشامدگویی دیگری را فریب بدهد، خوشامدگو، چرب زبان، متملق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چلو
تصویر چلو
برنج پخته و آبکش شده که آن را با خورش یا کباب می خورند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پلو
تصویر پلو
برنج پخته و صافی کرده مخلوط با گوشت یا سبزی یا باقلا یا لوبیا و امثال آن ها، با هر یک از حبوب مانند باقلا یا لوبیا یا عدس پخته شود به اضافۀ نام آن نامیده می شود مثلاً باقلا پلو، لوبیا پلو، عدس پلو، اگر برنج تنها باشد آن را چلو می گویند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چپل
تصویر چپل
آلوده، چرکین، کثیف، پلید، ویژگی کسی که تن و لباس خود را همیشه چرک و کثیف نگه دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چالو
تصویر چالو
چاله، گودال کوچک و کم عمق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چپلک
تصویر چپلک
آلوده، چرکین، کثیف، پلید، مردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چپله
تصویر چپله
تپانچه، سلاح گرم کوچک دستی، سیلی، لطمه، تس، توانچه، طپانچه، لطم، چپّات، لطام
فرهنگ فارسی عمید
(چَ)
دهی است جزء دهستان ماسوله بخش مرکزی شهرستان فومن که در 15هزارگزی باختر فومن، و کنار راه فرعی اتومبیل رو فومن به ماسوله واقع شده. کوهستانی، معتدل و مرطوب است و 122 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه ماسوله، محصولش برنج، ابریشم و لبنیات، شغل اهالی زراعت و بافتن جاجیم و جوراب است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(چُ پُ)
دهی است از دهستان خدابنده لو بخش شهرستان سنندج که در 28هزارگزی جنوب خاوری گل تپه و 11هزارگزی خاور شوسۀ همدان به بیجار واقع شده. کوهستانی و سردسیر است و 270 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ها و قنات. محصولش غلات، جزئی انگور و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است. تابستان از طریق گنبدان اتومبیل هم میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چَ پِ لَ)
در لهجۀ قزوین بمعنی هلالی (در طاق) باشد
لغت نامه دهخدا
(چَ لَ / لِ)
طپانچه و سیلی و ضربت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چِ لَ)
پلید و مردار و بناشایست آلوده را گویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کسی که خود را به چیزهایی آلوده دارد و کارهای ناشایسته و چرکین کند. (جهانگیری). کسی که خود را به اعمال رذیله آلوده کند. (فرهنگ نظام). چپل. چرکین و نکبتی و ناتمیز:
هرکو بجز از تو بجهانداری بنشست
بیدادگر است و چپلک، بی خرد و بس.
منوچهری (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
گوی را گویند که زیاده از دو سه گز عمق نداشته باشد، (برهان) (آنندراج)، گودالی که یک دو گز بیشتر گودی آن نباشد، (ناظم الاطباء)، مصغر چال، یعنی چال کوچک، (ناظم الاطباء)، و رجوع به چال و چاله شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان گوی آغاج بخش شاهین دژ شهرستان مراغه، 1155 تن سکنه دارد، محصولش غلات، حبوبات، بادام، کرچک و ذرت است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(چِ)
دهی از دهستان ایرغان بخش مرکزی شهرستان سراب که در 7500گزی باختر سراب و پانصدگزی راه شوسۀ تبریز واقع است. جلگه و معتدل است و 174 تن سکنه دارد. آبش از چاه، محصولش غلات و حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش شوسه است. این ده را ’چرمی’ نیز میگویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
مخفف چاپلوس است، که زبان آور و فریبنده باشد. (برهان) (آنندراج). مخفف چاپلوس است. (جهانگیری) (فرهنگ نظام). چاپلوس و زبان آور و فریبنده. (ناظم الاطباء). رجوع به چاپلوس شود.
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان هزارجریب بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری که در 48هزارگزی شمال خاوری کیاسر واقع شده، جنگل و کوهستانی است و هوایش معتدل و مرطوب و دارای 120 تن سکنه میباشد، آبش از چشمه و محصولش غلات و ارزن است، شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان، بافتن شال و کرباس و راهش مالرو میباشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
دهی از دهستان پشتکوه سورتیجی بخش چهار دانگۀ شهرستان ساری که در 13 هزارگزی خاور کیاسر واقع شده، کوهستانی و سردسیر است و 360 تن سکنه دارد، آبش از رودخانه چرگت و چشمه و محصولش غلات و برنج است، شغل اهالی زراعت و گله داری میباشد وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پلو
تصویر پلو
برنج پخته
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که با تواضع و چرب زبانی و خوشامد گویی دیگری را فریب دهد متملق خوشامد گو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چپلک
تصویر چپلک
کسی که خود را بچیزهای ناشایسته آلوده کند چرکن نکبتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چالو
تصویر چالو
گودالی که بیش از سه گز عمق نداشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چپو
تصویر چپو
تاخت و تاراج و یغما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلو
تصویر چلو
غذایی که از برنج سازند و با خورشها خورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چپل
تصویر چپل
((چَ پَ))
کسی که همیشه لباسش کثیف باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چپو
تصویر چپو
((چَ پَ یا پُ))
یغما، تاراج
فرهنگ فارسی معین
((پُ لُ))
خوراک ایرانی که از برنج پخته با کره یا روغن فراهم می شود و معمولاً با نوعی خورشت همراه است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چلو
تصویر چلو
((چُ یا چِ لُ))
برنج پخته و آبکش شده که با خورش خورند
فرهنگ فارسی معین
از توابع دهستان چهاردانگه ی سورتچی ساری و نشتارود، از توابع دهستان چهاردانگه هزارجریب شهرستان ساری، روستایی.، از توابع دهستان نشتای حوزه ی شهر عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی
صدای برخورد کف دست با آب
فرهنگ گویش مازندرانی
وارون قرار گرفتن اشیا و اجسام وارونه
فرهنگ گویش مازندرانی
پلوی سرد، کته
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در کنار راه مالروی کدیر به نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
مقدار کم، ذره
فرهنگ گویش مازندرانی
تخم مرغ
فرهنگ گویش مازندرانی