جدول جو
جدول جو

معنی چپلاق - جستجوی لغت در جدول جو

چپلاق
از ابزار آبدنگ متصل به تیر آبدنگ که با هر چرخش ضربه ای به
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

صورتی از چلاق، رجوع به چلاق شود
لغت نامه دهخدا
چابک بود، (فرهنگ اسدی ص 249)، چالاک، چست، جلد، تند و تیز
لغت نامه دهخدا
(چَ)
جرموق و سرموزه و چپدار و کفشی که بالای موزه پوشند. (ناظم الاطباء). چپداز. چپدان. رجوع به چپدار و چپداز و چپدان شود
لغت نامه دهخدا
(شَ پَ)
شاپلاق. شپلق. شاپلاق. طپانچه و سیلی زدن بر روی و بیخ گوش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چُ)
آدمی شل. (آنندراج). چلاغ. در ترکی ’چولاق’ به معنی دست شکسته است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). ترکی است، به معنی اشل و اعوج و کسی که دست یا پای شکسته یا بریده دارد لیکن بیشتر در پا مستعمل است. کسی که یک دست یا هر دو دست او پیچان و کج باشد. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی).
- امثال:
وقت کار کردن چلاقم، وقت خوردن قلچماقم !
و رجوع به چلاغ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از چولاق
تصویر چولاق
کسی که دست یاپای شکسته یا بریده دارد (و بیشتر در پا مستعمل است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شپلاق
تصویر شپلاق
سیلی توام با صدا: شاپلاق زد به گوشش. بنگریدبه شاپلاق
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی شک (شل) غژ (شل) لنگ کسی که دست یاپای شکسته یا بریده دارد (و بیشتر در پا مستعمل است)، آدم شل، کسی که یکدست یا هر دست او پیچان و کج باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلاق
تصویر چلاق
((چُ))
علیل، معلول
فرهنگ فارسی معین
شل، لنگ، چلاغ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
انکار کردن و زیربار کاری نرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
پلوی سرد، کته
فرهنگ گویش مازندرانی
چپق
فرهنگ گویش مازندرانی
از قطعات چوبی که به تیرمتصل بود و نیروی چرخشی تیر را به پل
فرهنگ گویش مازندرانی