جدول جو
جدول جو

معنی چپلا - جستجوی لغت در جدول جو

چپلا
پلوی سرد، کته
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چپله
تصویر چپله
تپانچه، سلاح گرم کوچک دستی، سیلی، لطمه، تس، توانچه، طپانچه، لطم، چپّات، لطام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چپلک
تصویر چپلک
آلوده، چرکین، کثیف، پلید، مردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چپل
تصویر چپل
آلوده، چرکین، کثیف، پلید، ویژگی کسی که تن و لباس خود را همیشه چرک و کثیف نگه دارد
فرهنگ فارسی عمید
(چِ)
چهل روزی که مرتاضان چله نشینند. (ناظم الاطباء) ، چهل روز ایام نفاسی، یعنی آن مدت پس از زائیدن که زن در آن ناپاک میباشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چِ لَ)
پلید و مردار و بناشایست آلوده را گویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کسی که خود را به چیزهایی آلوده دارد و کارهای ناشایسته و چرکین کند. (جهانگیری). کسی که خود را به اعمال رذیله آلوده کند. (فرهنگ نظام). چپل. چرکین و نکبتی و ناتمیز:
هرکو بجز از تو بجهانداری بنشست
بیدادگر است و چپلک، بی خرد و بس.
منوچهری (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
سمت یسار و طرف چپ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ پَ)
کسی را گویند که خود را به چیزهای ناشایسته آلوده کند و پیوسته چرکین و نکبتی باشد چنانکه دیدن او غثیان آورد. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری). مردم چرکین و نکبتی و ناتمیز. (ناظم الاطباء). کسی که خود را به چیزهای ناشایسته آلوده کند. (ناظم الاطباء). رجوع به چپلک شود، چپ دست
لغت نامه دهخدا
(پِلْ لا)
نام پایتخت قدیم مقدونیه، زادبوم فیلیپوس و اسکندر. سلوکیان سربازان از کارافتادۀ مقدونی را بدین جا میفرستادند. گویند آنتی گون سردار اسکندر آن شهر را بساخت و سپس آن را آپاما نامیدندآپاما در دامنۀ کوهی بطرف رود ارن تس در میان چمن های حاصلخیز بنا شده بود و اسلحه خانه سلوکیان بشمار میرفت. اسم این شهر از اسم آپامه دختر سپی تامن زن ایرانی سلکوس است که در موقع زواج مقدونیها با زنان ایرانی نصیب او گردید و با او سلطنت کرد. (از تاریخ ایران باستان تألیف پیرنیا ج 3 ص 2111 و 2112 و 2025و ج 2 ص 1872). صاحب قاموس الاعلام گوید: شهری قدیم از مقدونیه است در خطۀ اماتیا که اسم قدیم آن لودیاس بوده است بر ساحل رود قره آصمق. فیلیپوس پدر اسکندر دراول پایتختش ادسه یعنی وودینه بود و سپس به این شهرمنتقل شد. بعض خرابه های این شهر قدیم بر جای است. قصبۀ دیگری نیز مقدونیان به این اسم داشتند که امروزبصورت دهکده ای بنام البوجه خوانده میشود - انتهی
لغت نامه دهخدا
(چَ)
جرموق و سرموزه و چپدار و کفشی که بالای موزه پوشند. (ناظم الاطباء). چپداز. چپدان. رجوع به چپدار و چپداز و چپدان شود
لغت نامه دهخدا
(چَ هََ)
چپلهنگ. تخم ترب. صاری. زرد. (شعوری). رجوع به چپلهنگ شود، شاخۀ قطع شده از درخت. (ناظم الاطباء) ، پوست ریشه درخت تربانتین و پوست تخم آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’قریه ای است از قرای ولایت بجنورد، که در کنار رود خانه سیم بار واقع شده، هوایش گرمسیر است و بیست خانوار سکنه دارد. زراعتش از آب این رودخانه مشروب میشود’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 213)
لغت نامه دهخدا
(چَ پِ لَ)
در لهجۀ قزوین بمعنی هلالی (در طاق) باشد
لغت نامه دهخدا
(چَ لَ / لِ)
طپانچه و سیلی و ضربت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
چهل روزی که مرتاضان چله نشینند، چهل روز ایام نفاس یعنی آن مدت پس از زاییدن که زن نا پاک میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چپلک
تصویر چپلک
کسی که خود را بچیزهای ناشایسته آلوده کند چرکن نکبتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلا
تصویر پلا
پلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چپل
تصویر چپل
((چَ پَ))
کسی که همیشه لباسش کثیف باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چلا
تصویر چلا
((چِ))
چهله، نک چله
فرهنگ فارسی معین
بزیک ساله
فرهنگ گویش مازندرانی
نور، نور آغازین صبح، سپیده ی صبح، چراغ، نامی برای سگ، چراغ، شکسته، خرد شده
فرهنگ گویش مازندرانی
حشره ای که به بدن دام چسبیده و خون آن را می مکد، خرده برنج، نیم دانه
فرهنگ گویش مازندرانی
از قطعات چوبی که به تیرمتصل بود و نیروی چرخشی تیر را به پل
فرهنگ گویش مازندرانی
قسمت انتهایی آبدنگ
فرهنگ گویش مازندرانی
پلو برنج پخته شده، کته
فرهنگ گویش مازندرانی
کته ی سرد
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در کنار راه مالروی کدیر به نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
چلچله، پرستو
فرهنگ گویش مازندرانی
انکار کردن و زیربار کاری نرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
از ابزار آبدنگ متصل به تیر آبدنگ که با هر چرخش ضربه ای به
فرهنگ گویش مازندرانی
کوهی سنگی و صخره ای در هزارجریب بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی