جدول جو
جدول جو

معنی چپل - جستجوی لغت در جدول جو

چپل
آلوده، چرکین، کثیف، پلید، ویژگی کسی که تن و لباس خود را همیشه چرک و کثیف نگه دارد
تصویری از چپل
تصویر چپل
فرهنگ فارسی عمید
چپل
(چَ پَ)
کسی را گویند که خود را به چیزهای ناشایسته آلوده کند و پیوسته چرکین و نکبتی باشد چنانکه دیدن او غثیان آورد. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری). مردم چرکین و نکبتی و ناتمیز. (ناظم الاطباء). کسی که خود را به چیزهای ناشایسته آلوده کند. (ناظم الاطباء). رجوع به چپلک شود، چپ دست
لغت نامه دهخدا
چپل
((چَ پَ))
کسی که همیشه لباسش کثیف باشد
تصویری از چپل
تصویر چپل
فرهنگ فارسی معین
چپل
بزیک ساله
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چپلوس
تصویر چپلوس
چاپلوس، آنکه با چرب زبانی و خوشامدگویی دیگری را فریب بدهد، خوشامدگو، چرب زبان، متملق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چپلک
تصویر چپلک
آلوده، چرکین، کثیف، پلید، مردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چپله
تصویر چپله
تپانچه، سلاح گرم کوچک دستی، سیلی، لطمه، تس، توانچه، طپانچه، لطم، چپّات، لطام
فرهنگ فارسی عمید
(چَ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’قریه ای است از قرای ولایت بجنورد، که در کنار رود خانه سیم بار واقع شده، هوایش گرمسیر است و بیست خانوار سکنه دارد. زراعتش از آب این رودخانه مشروب میشود’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 213)
لغت نامه دهخدا
(چَ هََ)
چپلهنگ. تخم ترب. صاری. زرد. (شعوری). رجوع به چپلهنگ شود، شاخۀ قطع شده از درخت. (ناظم الاطباء) ، پوست ریشه درخت تربانتین و پوست تخم آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
مخفف چاپلوس است، که زبان آور و فریبنده باشد. (برهان) (آنندراج). مخفف چاپلوس است. (جهانگیری) (فرهنگ نظام). چاپلوس و زبان آور و فریبنده. (ناظم الاطباء). رجوع به چاپلوس شود.
لغت نامه دهخدا
(چِ لَ)
پلید و مردار و بناشایست آلوده را گویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کسی که خود را به چیزهایی آلوده دارد و کارهای ناشایسته و چرکین کند. (جهانگیری). کسی که خود را به اعمال رذیله آلوده کند. (فرهنگ نظام). چپل. چرکین و نکبتی و ناتمیز:
هرکو بجز از تو بجهانداری بنشست
بیدادگر است و چپلک، بی خرد و بس.
منوچهری (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
جرموق و سرموزه و چپدار و کفشی که بالای موزه پوشند. (ناظم الاطباء). چپداز. چپدان. رجوع به چپدار و چپداز و چپدان شود
لغت نامه دهخدا
(چَ پِ لَ)
در لهجۀ قزوین بمعنی هلالی (در طاق) باشد
لغت نامه دهخدا
(چَ لَ / لِ)
طپانچه و سیلی و ضربت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
هندی پر چین، چپیره دیواری که از چوب و علف و شاخه های درخت سازند پر چین، گروهی از مردم یا جانوران که دایره وار گرد هم آیند و حلقه زنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چپش
تصویر چپش
بزغاله یکساله
فرهنگ لغت هوشیار
یکنوع حقه ای که در آن توتون ریخته و لوله ای به آن وصل نموده و بر روی توتون آتش گذاشته جهت گرفتن دود بکشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چپو
تصویر چپو
تاخت و تاراج و یغما
فرهنگ لغت هوشیار
تخته ای دسته دار بهیات بیل که کشتی بانان کشتی را بدان رانند. -1 کسی که کارها بدست چپ انجام دهد، انحراف بیک سمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چال
تصویر چال
چاله، گودی، گودال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپل
تصویر سپل
سم شتر، ناخن فیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پچل
تصویر پچل
پلید، کثیف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اپل
تصویر اپل
فرانسوی سرشانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چپچل
تصویر چپچل
کفش، پاپوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چپلک
تصویر چپلک
کسی که خود را بچیزهای ناشایسته آلوده کند چرکن نکبتی
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که با تواضع و چرب زبانی و خوشامد گویی دیگری را فریب دهد متملق خوشامد گو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اپل
تصویر اپل
سرشانه
فرهنگ واژه فارسی سره
صدای برخورد کف دست با آب
فرهنگ گویش مازندرانی
انکار کردن و زیربار کاری نرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
نیشگون، بسیار کوچک، یک تکه از چیزی، واحد اندازه گیری
فرهنگ گویش مازندرانی
نیشگون گرفتن، با حالت نیشگون بخشی از گیاه یا خوراکی را
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که چیزی را با چنگ و ناخن زخمی کند
فرهنگ گویش مازندرانی
پلوی سرد، کته
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در کنار راه مالروی کدیر به نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
از ابزار آبدنگ متصل به تیر آبدنگ که با هر چرخش ضربه ای به
فرهنگ گویش مازندرانی