جدول جو
جدول جو

معنی چپری - جستجوی لغت در جدول جو

چپری
(چَ پَ)
منسوب به چپر. چاپاری. رفتاری سخت بشتاب. سریع و تند. فوری.
- چپری آمدن، زود آمدن. بوسیلۀ چاپار آمدن.
- چپری رفتن، زود رفتن. سریع رفتن. توسط چاپار رفتن
لغت نامه دهخدا
چپری
((چَ پَ))
زود، بی درنگ
تصویری از چپری
تصویر چپری
فرهنگ فارسی معین
چپری
سریع تند، دری که از شاخه ی درخت بافته شود ودر آغل و مزرعه به کار رود.، درب چوبی آغل، سریع، تند
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سپری
تصویر سپری
به سررسیده، پایان یافته، به آخررسیده، تمام شده، پایان پذیر
سپری شدن: پایان یافتن، به آخر رسیدن، سر رسیدن، برای مثال هرچ آن سپری شود سرانجام / خواهی قدمی و خواه صدگام (نظامی۳ - ۵۰۲)
سپری کردن: سپری گردانیدن، تمام کردن، پایان دادن، به پایان رسانیدن
سپری گردیدن: پایان یافتن، به آخر رسیدن، سر رسیدن، سپری شدن
سپری گشتن: پایان یافتن، به آخر رسیدن، سر رسیدن، سپری شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چتری
تصویر چتری
مانند چتر، به شکل چتر، ویژگی نوعی آرایش مو که در آن موهای جلو پیشانی را کوتاه می کنند و بر پیشانی می ریزند، ویژگی درخت یا بوته ای که شاخه های آن چرخی و مدور و شبیه چتر باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چکری
تصویر چکری
ریواس، گیاهی علفی و پایا با ساقه های نازک سفید و ترش مزه که مصرف خوراکی دارد، زرنیله، ریواج، ریباس، رواس، برای مثال در قهستان به نام دولت تو / شاید ار قند آید از چکری (شمس فخری - مجمع الفرس - چکری)
فرهنگ فارسی عمید
چیرگی، چیربودن،
- چیری کردن، تسلط و برتری نشان دادن:
رهی از هنر گر چه چیری کند
نباید بر شه دلیری کند،
اسدی (گرشاسب نامه)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
اصل این کلمه هندی است و آن آلتی است که از مویهای دراز گاو تبت و جز آن برای دور کردن مگس سازند. (ناظم الاطباء) ، مگس پران
لغت نامه دهخدا
بازوبند و دست بند، (ناظم الاطباء)، چوری فروش، آنکه چوری فروشد، دست بندفروش، کسی که دست بند و زینت های زنانه دیگر فروشد، جوجۀ کوچک مرغ، (فرهنگ نظام)، بچۀ ماکیان که تازه از تخم برآمده و پرهای اولی آن نریخته باشد، (ناظم الاطباء)، در ترکی دختر، (آنندراج) (ناظم الاطباء)، در ترکی بمعنی کنیز باکره و دختر خانه زاد است، (فرهنگ نظام) :
چوری ... گندۀ فراخی که تراست
آیا ز چه جنس است بگو با من راست
گر مشک بود درش فراخ اینهمه چیست
ور زآنکه جوال است پراز آب چراست ؟
شفائی (از آنندراج)،
، در ترکی پسر، (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از آنندراج و بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
از دهات آمل از آبادیهای مازندران و استرآباد، (مازندران و استرآباد تألیف رابینو بخش انگلیسی ص 113)، در ترجمه فارسی ’چاوری’ آمده است، و درست نمی نماید، (مازندران و استرآباد ص 153)
لغت نامه دهخدا
(چَ پَ)
چاپارچی. فراش پست. غلام پست. پیک. نامه رسان. برید. رجوع به چپر شود
لغت نامه دهخدا
(چِ)
ملک الملوک داود بن میکائیل بن سلجوقی. چغربیک. چغری بک: و خواجه امیرک پانزده سال قلعۀ ترمد از سلجوقیان نگاه داشت، چون امید خراسانیان از محمودیان منقطع شد او قلعۀ ترمد به ملک الملوک چغری تسلیم کرد. چغری وزارت خویش بر وی عرض داد، گفت خدمت کسی نکنم که در عهد گذشته او را مطیع و مأمور خویش دیده باشم. (تاریخ بیهق چ بهمنیار ص 120). رجوع به چغربیک و چغری بک شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
سلاطین و امرا را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). چترمان. چترمن. رجوع به چترمان و چترمن شود، چتری. بشکل چتر. چتری شکل. بشکل نیم دائره. بشکل نیم کره. خیمه ای. دم طاوسی. و در ترکیبات ذیل بکار رود: چادر چتری. زلف چتری. دم چتری. کبوتر چتری. نارون چتری
لغت نامه دهخدا
(چُ)
به هندوستانی دختر را گویند. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَ پَ)
از جانب چپ. بسمت چپ. از طرف چپ. مقابل راستکی
لغت نامه دهخدا
(چُ)
ریواس بود. (فرهنگ اسدی). ریباس. (حاشیۀ فرهنگ اسدی چ اقبال ص 522). نوعی از ریواس باشد. (برهان) (جهانگیری) (آنندراج). نوعی از ریواس. (رشیدی) (ناظم الاطباء). ریباس یا ریواس باشد که حالا ریواش میگویند. (اوبهی). نوعی ریواس وحشی:
خواجه تتماج باید و سر بریان
سود ندارد مرا سفرجل و چکری.
کسائی.
بهای یاسمن و چکریم فرست امروز.
سوزنی.
در کهستان بنام دولت تو
سزد ار شاخ زر شود چکری.
شمس فخری (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
ده کوچکی از دهستان سبزواران بخش مرکزی شهرستان جیرفت که در 41 هزارگزی جنوب خاوری سبزواران کنار رود خانه هلیل واقع است و 206 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
نوعی گیاه که از نباتات تیره چتری است و عموماً دارای گل آذین چتری میباشد. در گل آذین چتری مرکب، هر پایک گل به چتر کوچکی بنام چترک منتهی میگردد. (از گیاه شناسی ثابتی ص 451 و 452)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چکری
تصویر چکری
ریواس
فرهنگ لغت هوشیار
منسب به چتر مانند چتر چرخی، درخت یا بوته ای که شاخه های آن مدور و مانند چتر باشد، یا چتریان. تیره ای از گیاهان که گلهای آنها بشکل چتر در بالای شاخه ها قرار دارد مانند جعفری و هویج
فرهنگ لغت هوشیار
آخر و تمام وانتها بسر رسیدن و تمام شدن و به آخر رسیدن، تمام شده، پایمال و ناچیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپری
تصویر سپری
((س پَ))
تمام شده، به آخر رسیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپری
تصویر سپری
پایمال، نابود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چکری
تصویر چکری
((چُ))
ریواس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چتری
تصویر چتری
منسوب به چتر، مانند چتر، درخت یا بوته ای که شاخه های آن مدور و مانند چتر باشد، زلف گسترده بر روی پیشانی به شکل نیم دایره
فرهنگ فارسی معین
چترمانند، گرد، دایره وار، مدور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
وارونه، واژگون
متضاد: راستکی، زان سو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پایان یافته، به آخررسیده، طی، گذشت، محو، معدوم، نابود، نیست
متضاد: هست، پایمال
فرهنگ واژه مترادف متضاد
به حجم سه انگشت شست، سبابه و میانی، اندک کم تکه ی کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی
پرش
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی آرایش برای نوعروسان و زنان جوان، گاوی که از پیشانی آن موهای بلند آویزان باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
به طرف چپ، از سوی چپ، وارونه، چپوک
فرهنگ گویش مازندرانی
وارون قرار گرفتن اشیا و اجسام وارونه
فرهنگ گویش مازندرانی
زود تند سریع
فرهنگ گویش مازندرانی
نام دامنه ای در حومه ی آلاشت سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی