جدول جو
جدول جو

معنی چپانی - جستجوی لغت در جدول جو

چپانی
کهنه پوش، ژنده پوش، رند و بی سر و پا
تصویری از چپانی
تصویر چپانی
فرهنگ فارسی عمید
چپانی
(چَ/ چَپْ پا)
مردم بی سروپا و کهنه پوش راگویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
سگ چپانیان بازارم
از بزرگان شهر بیزارم.
؟ (از آنندراج).
بدانکه یار به از دلبری چپانی نیست
ز حسن جامه چه حاصل که یار جانی نیست.
سیفی (از آنندراج).
، غدار و حیله باز. (ناظم الاطباء). قلاش. (فرهنگ شعوری). رند. عیار. ژنده پوش:
بهرجا سحرساز و نکته پردازیست در عالم
ز عریانی بود در جامۀ رندان چپانی.
وحشی (از فرهنگ شعوری).
بحمداﷲ که چپانی و رندیم
اگر در یزد و گر در ملک هندیم.
فوقی یزدی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
چپانی
کهنه پوش، بیسر و پا
تصویری از چپانی
تصویر چپانی
فرهنگ لغت هوشیار
چپانی
((چَ))
کهنه پوش، ژنده پوش، رند بی سر و پا
تصویری از چپانی
تصویر چپانی
فرهنگ فارسی معین
چپانی
ژنده پوشی، کهنه پوشی، بی سروپا، رند
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پانی
تصویر پانی
آب، ماده ای مایع، بی طعم، بی بو و مرکب از اکسیژن و هیدروژن با فرمول شیمیایی h۲o که در طبیعت به مقدار زیاد موجود است و سه ربع روی زمین را فراگرفته، در صد درجۀ سانتی گراد جوش می آید و در صفر درجۀ سانتی گراد منجمد می شود برای مثال نه در آن معده ریزه ای میده / نه در آن دیده قطره ای پانی (سنائی - لغت نامه - پانی)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چغانی
تصویر چغانی
از مردم چغان، برای مثال چغانی و شنگان و ختلان و بلخ / شده روز بر هرکسی تار و تلخ (فردوسی - ۷/۲۷۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چمانی
تصویر چمانی
ساقی، دهندۀ می، باده پیما، می گسار، خرامان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرانی
تصویر چرانی
پول غذا که روزانه یا ماهانه به کسی بدهند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چپاتی
تصویر چپاتی
نوعی نان نازک که خمیر آن را با کف دست پهن کرده و بر روی تابه می اندازند تا بپزد، چاپاتی، شاباتی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چپان
تصویر چپان
جامۀ کهنه، لباس مندرس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چپان
تصویر چپان
پسوند متصل به واژه به معنای چپاننده مثلاً زورچپان
فرهنگ فارسی عمید
(چَ)
ساقی را گویند. (برهان). ساقی باشد. (جهانگیری). به معنی ساقی که پیاله دهد. (انجمن آرا) (آنندراج). ساقی. (شرفنامۀ منیری) (ناظم الاطباء). باده پیما. میگسار. گسارنده و دهنده می:
یکی سوی می ای چمانی به چم
به لب داروی کی، به کف جام جم.
ملک الشعراء کاشانی (از انجمن آرا).
، خرامان را گویند. (برهان). با حشمت و شوکت خرامان. (ناظم الاطباء). و رجوع به چمان شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی از دهستان جوانرود بخش پاوۀ شهرستان سنندج که در 20 هزارگزی جنوب خاوری پاوه و 4 هزارگزی باختر راه اتومبیل رو کرمانشاه به پاوه واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 156 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات، لبنیات، و توتون. شغل اهالی زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی از دهستان کوهساران بخش مینودشت شهرستان گرگان که در 22 هزارگزی جنوب خاوری مینودشت واقع است. دامنه و معتدل است. و 515 تن سکنه دارد. آبش از چشمه سار. محصولش غلات، لبنیات و ابریشم. شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی زنان، بافتن پارچۀ ابریشمی و چادرشب و راهش مالرو است. این آبادی از سه محل بالا، وسط، پایین تشکیل شده. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی از دهستان ذهاب است که در بخش سر پل ذهاب شهرستان قصرشیرین و در هفده هزارگزی شمال سر پل ذهاب و دو هزارگزی خاور راه فرعی به اویسی واقع است. دشتی است گرمسیر و مالاریائی و 150 تن سکنه دارد آب آن از رود خانه دله شیر و محصول آن غلات دیم و لبنیات و شغل اهالی آن زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چَگْ گا)
نوعی از خربزۀ شیرین باشد. (برهان) (از ناظم الاطباء). نوعی از خربزه باشد. (جهانگیری) (از رشیدی). نوعی از خربزه است که شیرین است و از شدت شیرینی و حلاوت چسبنده است و در شیراز چیز چسبنده را چگنی و چگنه گویند. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
منسوب به چغان و اهل چغان. منسوب به ’چغان’ که بعضی آن را ناحیتی و برخی شهری در ماوراءالنهر دانسته اند. صغانی و صاغانی، آن کس که در ناحیت یاشهر چغان میزیسته یا بدانجا منسوب بوده است. اهل چغان. تنی از مردم چغان. از مردم چغانیان:
چغانی و ختلی و بلخی ردان
بخاری و از غرچگان موبدان.
فردوسی.
چغانی و بامی و ختلان و بلخ
شده روز بر هر کسی تار و تلخ.
فردوسی.
رازیت جز آن گفت کان چغانی
بلخیت نه آن گفت کان بخاری.
ناصرخسرو.
و رجوع به چغانیان و صغانی شود، منسوب به خاندان امرای چغانیان. یکتن از افراد خاندان چغانیان که امرای این خاندان سالها در خراسان و ری جبال و دیگر جاهای ایران امارت و حکمروائی داشته اند و احمد بن بکر و احمد بن محمد، ملقّب به فخرالدوله مظفر بن محتاج مکنی به ابوسعد از آن جمله معروفند. و رجوع به چغانیان شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
مخفف ’چاپاتی’ است که نان تنک فطیر باشدکه بر روی تابه پزند. (برهان). نان تنک فطیر که بدست پهن ساخته بپزند. (آنندراج). منسوب به ’چپات’ که در فارسی تپانچه را گویند، چون ضرب دست به نسبت کلیچه زیاده میخواهد لهذا ’چپاتی’ گفتند. (آنندراج) (غیاث). چاپاتی. (آنندراج) (جهانگیری) (ناظم الاطباء). نان تنک و فطیر که بر روی تابه پزند. (ناظم الاطباء). نانی که با زدن دست چانه اش پهن میشود. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی است از دهستان کوهک شهرستان جهرم که در 13هزارگزی جنوب خاور جهرم، در دامنه جنوبی کوه البرزواقع شده. کوهستانی و گرمسیر است و 230 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش لبنیات، پشم و ذغال، شغل اهالی گله داری و راهش پیاده رو و صعب العبور است. ساکنین این ده از طایفۀ کوهکی میباشند و بحدود کوه البرز برای ییلاق میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی است از بخش سراسکند شهرستان تبریز، که در 9هزارگزی جنوب سراسکند، در مسیر خط آهن مراغه به میانه واقع شده. کوهستانی و معتدل است و 287 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و رودخانه، محصولش غلات و حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
شغل چوپان، (یادداشت مؤلف)، نگهبانی گلۀ گوسفند و گاوشبانی، (فرهنگ فارسی معین) :
نکند جور پیشه سلطانی
که نیاید زگرگ چوپانی،
سعدی (گلستان)،
چو دانی کز توچوپانی نیاید
رها کن گوسفندان را بذئبان،
سعدی (طیبات)،
عنان قافلۀ دل بدست آز مده
که می نیاید هرگز ز گرگ چوپانی،
قاآنی
لغت نامه دهخدا
(چَ)
لزوجت و التصاق و پیوستگی. (ناظم الاطباء). رجوع به چسپان شود، جلدی و چالاکی. تر و فرزی. تر و چسپانی. تندی و تیزی. رجوع به چسپان شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
حاصل مصدر یا مصدر مرخم ’چرانیدن’ است و بصورت ترکیب به کار رود، چون: چشم چرانی، سورچرانی، شکم چرانی، گله چرانی، علف چرانی، خرچرانی، غازچرانی و غیره
لغت نامه دهخدا
تصویری از چپاتی
تصویر چپاتی
نان تنک قطیر که بر روی تابه پزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چپان
تصویر چپان
لباس کهنه و مندرس را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پانی
تصویر پانی
آب: (نه در آن معده ریزه ای مانده نه در آن دیده قطره ای پانی) (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چوپانی
تصویر چوپانی
شغل چوپان نگهبانی گله گوسفند و گاو شبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چمانی
تصویر چمانی
میگسار، باده پیما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قپانی
تصویر قپانی
کپانی حق قپان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چمانی
تصویر چمانی
((چَ))
ساقی، باده پیما
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چپان
تصویر چپان
((چَ))
لباس کهنه
فرهنگ فارسی معین
چپونی از مقامات آوازی جنوب البرز استپس از گسترش تعزیه و
فرهنگ گویش مازندرانی
سنگی
دیکشنری اردو به فارسی