جدول جو
جدول جو

معنی چپات - جستجوی لغت در جدول جو

چپات
تپانچه، سلاح گرم کوچک دستی، سیلی، لطمه، تس، چپله، توانچه، طپانچه، لطم، لطام
تصویری از چپات
تصویر چپات
فرهنگ فارسی عمید
چپات
(چَ / چَپْ پا)
طپانچه را گویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). سیلی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چپاتی
تصویر چپاتی
نوعی نان نازک که خمیر آن را با کف دست پهن کرده و بر روی تابه می اندازند تا بپزد، چاپاتی، شاباتی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پات
تصویر پات
اورنگ، تخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چپان
تصویر چپان
جامۀ کهنه، لباس مندرس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چپان
تصویر چپان
پسوند متصل به واژه به معنای چپاننده مثلاً زورچپان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چپار
تصویر چپار
هر چیز دورنگ، ویژگی اسبی که خال ها و لکه هایی غیر رنگ اصلی خود داشته باشد، ویژگی کبوتری که پرهای سبز و سیاه خلاف رنگ خود داشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
(چَ)
شبان. چوپان.
لغت نامه دهخدا
اورنگ، سریر، تخت، (جهانگیری) (رشیدی) (برهان)، نوعی از زیان و باختن در شطرنج از قبیل لات و مات، نماندن بهره برای حریف شطرنج و بازنده شدن او
لغت نامه دهخدا
محلی در مرز ایران و روسیه به گرگان و رود اترک ازاین جا تا خلیج حسینقلی سرحد ایران محسوب می شود و سپس خط مرزی بطرف شمال منحرف میگردد، دهی است در مرز ایران و روسیه واقع بین مقر طایقۀ یاموت و کوکلان
لغت نامه دهخدا
(چَ)
سمت یسار و طرف چپ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
در تداول مردم بلوچ کیف های درداری است که از برگ خرما بافته شود و برای بین راه خرما داخل آن کنند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
نوعی از ماهی باشد. (برهان) (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سایه و ظل، نیام و غلاف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
هر چیز دورنگ باشد عموماً. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). هر چیز دورنگ راگویند. (جهانگیری). اعرم. (منتهی الارب) :
فلفل و زردچوبه روی نمک
بر نسیج چپار فضلۀ کک.
دهخدا (دیوان ص 20).
، کبوتری سبز که خالهای سیاه بر بدن داشته باشد. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (جهانگیری) (ناظم الاطباء) ، اسبی که نقطه ها و گلهای سیاه یاغیر رنگ خودش بر بدن داشته باشد خصوصاً. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). اسبی را گویند که خلاف لون بدن نقطه ها بر اندامش بود. (جهانگیری). بعربی ابرش خوانند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (جهانگیری). اسب ابرش. (ناظم الاطباء). فرس ابرش. (منتهی الارب). ملمّع. (منتهی الارب). فرس بریش. (منتهی الارب). خال خال. خال خالی: گل گل. ابلق. رجوع به ابلق و ابرش و بریش وملمع شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
در حال چپاندن. تپان. چپاننده. فشاردهنده بزور چیزی را در جایی
لغت نامه دهخدا
(چِ)
دهی است از دهستان ولویی بخش سوادکوه شهرستان شاهی که در 24هزارگزی باختر آلاشت واقع شده کوهستانی و خوش آب و هواست و 1800 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و رود خانه محلی، محصولش غلات، لبنیات ودیگر محصولات دامی، شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی زنان کرباس بافی و راهش مالرو است. گله داران این محل در زمستان برای تعلیف احشام خود به دهستان گیلخواران شهرستان ساری میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). و رجوع به مرآت البلدان ج 4 ص 215 شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
مخفف ’چاپاتی’ است که نان تنک فطیر باشدکه بر روی تابه پزند. (برهان). نان تنک فطیر که بدست پهن ساخته بپزند. (آنندراج). منسوب به ’چپات’ که در فارسی تپانچه را گویند، چون ضرب دست به نسبت کلیچه زیاده میخواهد لهذا ’چپاتی’ گفتند. (آنندراج) (غیاث). چاپاتی. (آنندراج) (جهانگیری) (ناظم الاطباء). نان تنک و فطیر که بر روی تابه پزند. (ناظم الاطباء). نانی که با زدن دست چانه اش پهن میشود. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِپْ پا)
لباس کهنه و مندرس را گویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چپاغ
تصویر چپاغ
ترکی ریزه ماهی نوعی ماهی کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
هر چیز دو رنگ عموما، کبوتری سبز که خالهای سیاه دارد، اسبی که نقطه ها و گلهای سیاه با غیر رنگ اصلی خود بریدن دارد ابرش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چپاتی
تصویر چپاتی
نان تنک قطیر که بر روی تابه پزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چپان
تصویر چپان
لباس کهنه و مندرس را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چپان
تصویر چپان
((چَ))
لباس کهنه
فرهنگ فارسی معین
ژنده، کهنه، مندرس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اورنگ، پاد، تخت، سریر، مات
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حشره ای که به بدن دام چسبیده و خون آن را می مکد، خرده برنج، نیم دانه
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از بلوک چرات واقع در ولوپی سوادکوه، مرتعی در جنوب
فرهنگ گویش مازندرانی
تمیز شده، صاف کرده
فرهنگ گویش مازندرانی
امر و پاتن
فرهنگ گویش مازندرانی
پراکنده، پاشیده
فرهنگ گویش مازندرانی
چوبی که جلوی آب گذارند تا سبب جمع شدن آب و به جریان افتادن
فرهنگ گویش مازندرانی
اهرمی که به محور چرخ آسیاب پیوسته و با چرخش چرخ بر دنگ فرود
فرهنگ گویش مازندرانی
چپق
فرهنگ گویش مازندرانی
پراکنده، پاشیده
فرهنگ گویش مازندرانی
گلاویز
فرهنگ گویش مازندرانی