جدول جو
جدول جو

معنی چپا - جستجوی لغت در جدول جو

چپا
(چَ)
سمت یسار و طرف چپ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
چپا
حشره ای که به بدن دام چسبیده و خون آن را می مکد، خرده برنج، نیم دانه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چپانی
تصویر چپانی
کهنه پوش، ژنده پوش، رند و بی سر و پا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چپاتی
تصویر چپاتی
نوعی نان نازک که خمیر آن را با کف دست پهن کرده و بر روی تابه می اندازند تا بپزد، چاپاتی، شاباتی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چپاولچی
تصویر چپاولچی
چپاولگر، یغماگر، غارتگر، چپوچی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چپاولگر
تصویر چپاولگر
چپاولچی، چپوگر، یغماگر، غارتگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چپان
تصویر چپان
جامۀ کهنه، لباس مندرس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چپات
تصویر چپات
تپانچه، سلاح گرم کوچک دستی، سیلی، لطمه، تس، چپله، توانچه، طپانچه، لطم، لطام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چپان
تصویر چپان
پسوند متصل به واژه به معنای چپاننده مثلاً زورچپان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چپاولگری
تصویر چپاولگری
غارتگری، عمل غارتگر، غارت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چپار
تصویر چپار
هر چیز دورنگ، ویژگی اسبی که خال ها و لکه هایی غیر رنگ اصلی خود داشته باشد، ویژگی کبوتری که پرهای سبز و سیاه خلاف رنگ خود داشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چپاول
تصویر چپاول
غارت، یغما، تاراج، چپو
فرهنگ فارسی عمید
(چَ)
هر چیز دورنگ باشد عموماً. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). هر چیز دورنگ راگویند. (جهانگیری). اعرم. (منتهی الارب) :
فلفل و زردچوبه روی نمک
بر نسیج چپار فضلۀ کک.
دهخدا (دیوان ص 20).
، کبوتری سبز که خالهای سیاه بر بدن داشته باشد. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (جهانگیری) (ناظم الاطباء) ، اسبی که نقطه ها و گلهای سیاه یاغیر رنگ خودش بر بدن داشته باشد خصوصاً. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). اسبی را گویند که خلاف لون بدن نقطه ها بر اندامش بود. (جهانگیری). بعربی ابرش خوانند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (جهانگیری). اسب ابرش. (ناظم الاطباء). فرس ابرش. (منتهی الارب). ملمّع. (منتهی الارب). فرس بریش. (منتهی الارب). خال خال. خال خالی: گل گل. ابلق. رجوع به ابلق و ابرش و بریش وملمع شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چَپْ پا)
طپانچه را گویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). سیلی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
نوعی از ماهی باشد. (برهان) (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سایه و ظل، نیام و غلاف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
شبان. چوپان.
لغت نامه دهخدا
(چَ)
در حال چپاندن. تپان. چپاننده. فشاردهنده بزور چیزی را در جایی
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِپْ پا)
لباس کهنه و مندرس را گویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چپان
تصویر چپان
لباس کهنه و مندرس را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چپاغ
تصویر چپاغ
ترکی ریزه ماهی نوعی ماهی کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
هر چیز دو رنگ عموما، کبوتری سبز که خالهای سیاه دارد، اسبی که نقطه ها و گلهای سیاه با غیر رنگ اصلی خود بریدن دارد ابرش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چپاتی
تصویر چپاتی
نان تنک قطیر که بر روی تابه پزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چپاره
تصویر چپاره
جامه کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چپاندن
تصویر چپاندن
چپانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چپاننده
تصویر چپاننده
کسی که چیزی را بزور و فشار در چیز دیگر جا دهد تپاننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چپانی
تصویر چپانی
کهنه پوش، بیسر و پا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چپانیدن
تصویر چپانیدن
تپانیدن، فرو کردن، بزور و فشار در جائی یا سوراخی فرو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چپانیده
تصویر چپانیده
با زور و فشار میان چیزی جا دادن تپانده و
فرهنگ لغت هوشیار
تاختن فوجی از لشکر جدا شده، تاختن گروهی از لشکر از مسافت دور بر سر گروه مخالف، غارت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چپاولچی
تصویر چپاولچی
غارتگر یغماگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چپاولگر
تصویر چپاولگر
یغماگر، غارتگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چپان
تصویر چپان
((چَ))
لباس کهنه
فرهنگ فارسی معین
ژنده، کهنه، مندرس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اهرمی که به محور چرخ آسیاب پیوسته و با چرخش چرخ بر دنگ فرود
فرهنگ گویش مازندرانی
چپق
فرهنگ گویش مازندرانی