پرنده ای شبیه جغد که خود را از درخت آویزان می کند و پی در پی فریاد می کشد، شب آویز، مرغ حق، برای مثال چوک ز شاخ درخت خویشتن آویخته / زاغ سیه پرّوبال غالیه آمیخته (منوچهری - ۱۸۰) آلت تناسلی مرد
پرنده ای شبیه جغد که خود را از درخت آویزان می کند و پی در پی فریاد می کشد، شب آویز، مرغ حق، برای مِثال چوک ز شاخ درخت خویشتن آویخته / زاغ سیه پرّوبال غالیه آمیخته (منوچهری - ۱۸۰) آلت تناسلی مرد
مرغی است که خویشتن از درخت بیاویزد، (فرهنگ اسدی)، نام جانوری که خود را از شاخ درخت بیاویزد و حق حق کند تا زمانی که قطرۀ خونی از دهان او بچکد، (جهانگیری) (برهان) (آنندراج) (فرهنگ خطی)، مرغیست که خویشتن را از درخت آویزد از سر منقار و بانگ زند چندانکه خون از بینی ریزد، (اوبهی) (حاشیۀ فرهنگ اسدی)، مرغکی است که خود را از شاخ درخت بیاویزد و فریاد کند، و حق حق کند، (انجمن آرا) (ناظم الاطباء)، پرنده ای است که بپا خود را از شاخه درخت بیاویزد و آوازی شبیه به حق حق میدهد، (فرهنگ نظام)، مرغی است که خود را از شاخۀ درخت سرنگون بیاویزد وچندان بانگ کند که خون از او روان شود، (فرهنگ خطی) (فرهنگ سروری)، بوم کلان که در شبها بانگ کند، (فرهنگ سروری چ دبیرسیاقی)، مرغیست مانند جغد که خود را از درخت آویزان سازد و فریاد کند، شب آویز، مرغ حق، (فرهنگ فارسی معین)، شباهنگ ؟ شباویز، (یادداشت مؤلف)، نوعی جغد (بوم است) که بر درختان مقام گیرد و از سوراخی که بر بینی وی باشد شب هنگام بانگی چون بانگ ’حق’ برآید و عامه گویند حق گوید و از گفتن بازنایستد تا قطرۀ خونی از گلویش بچکد و نیز معتقدند وی از درخت، خویشتن نگونسار کند که این مکافات و پادافراه ازآنست که حبه ای از مال یتیم بخورده است: گوئی بهی چو من ز غم عشق زردگشت از شاخ همچو چوک بیاویخت خویشتن، رودکی، چوک ز شاخ درخت خویشتن آویخته ماغ سیه با دو بال غالیه آمیخته، منوچهری (از لغت فرس)، در فرهنگ اسدی خطی آقای نخجوانی که تاریخ کتابت آن 766 است کلمه ’چوک’ ’کوچ’ آمده است بهمین معنی و با همین شعر منوچهری لیکن مصرع دوم این است: ’بانگ کنان تا سحر آب دهان ریخته’، (یادداشت مؤلف) آلت تناسل، (جهانگیری) (برهان) (آنندراج) (فرهنگ سروری) (انجمن آرا) (فرهنگ خطی) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء)، نره، مردی، آلت تناسل، (یادداشت مؤلف)، آلت تناسل مرد، نره، (فرهنگ فارسی معین)، در پهلوی چوک و در طبری چیک (کیر) در عربی ’شیق’، سر ذکر و آلت مرد است، (حواشی برهان) : بر کسی چون کمان ندافی بزنی چوک چون چک نداف، فرالاوی، ، زانو زدن شتر، (جهانگیری) (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) : برانم از عقب کوچ کردۀ خود لوک زند جمازۀ سعیم به خیمه گاهش چوک، جامی (از آنندراج)، جهانگیری این معنی را به واو مجهول نوشته و معانی دیگر آن را به واومعروف و در این تأمل است چه لوک که بر وزن او در شعر آمده به واو معروف است، (آنندراج) (انجمن آرا)، امر بزانو زدن هم هست، یعنی بزانو درآی و گویند به این معنی ترکی است، (برهان)، زانو زدن، (فرهنگ نظام)، رجوع به چوک زدن شود
مرغی است که خویشتن از درخت بیاویزد، (فرهنگ اسدی)، نام جانوری که خود را از شاخ درخت بیاویزد و حق حق کند تا زمانی که قطرۀ خونی از دهان او بچکد، (جهانگیری) (برهان) (آنندراج) (فرهنگ خطی)، مرغیست که خویشتن را از درخت آویزد از سر منقار و بانگ زند چندانکه خون از بینی ریزد، (اوبهی) (حاشیۀ فرهنگ اسدی)، مرغکی است که خود را از شاخ درخت بیاویزد و فریاد کند، و حق حق کند، (انجمن آرا) (ناظم الاطباء)، پرنده ای است که بپا خود را از شاخه درخت بیاویزد و آوازی شبیه به حق حق میدهد، (فرهنگ نظام)، مرغی است که خود را از شاخۀ درخت سرنگون بیاویزد وچندان بانگ کند که خون از او روان شود، (فرهنگ خطی) (فرهنگ سروری)، بوم کلان که در شبها بانگ کند، (فرهنگ سروری چ دبیرسیاقی)، مرغیست مانند جغد که خود را از درخت آویزان سازد و فریاد کند، شب آویز، مرغ حق، (فرهنگ فارسی معین)، شباهنگ ؟ شباویز، (یادداشت مؤلف)، نوعی جغد (بوم است) که بر درختان مقام گیرد و از سوراخی که بر بینی وی باشد شب هنگام بانگی چون بانگ ’حق’ برآید و عامه گویند حق گوید و از گفتن بازنایستد تا قطرۀ خونی از گلویش بچکد و نیز معتقدند وی از درخت، خویشتن نگونسار کند که این مکافات و پادافراه ازآنست که حبه ای از مال یتیم بخورده است: گوئی بهی چو من ز غم عشق زردگشت از شاخ همچو چوک بیاویخت خویشتن، رودکی، چوک ز شاخ درخت خویشتن آویخته ماغ سیه با دو بال غالیه آمیخته، منوچهری (از لغت فرس)، در فرهنگ اسدی خطی آقای نخجوانی که تاریخ کتابت آن 766 است کلمه ’چوک’ ’کوچ’ آمده است بهمین معنی و با همین شعر منوچهری لیکن مصرع دوم این است: ’بانگ کنان تا سحر آب دهان ریخته’، (یادداشت مؤلف) آلت تناسل، (جهانگیری) (برهان) (آنندراج) (فرهنگ سروری) (انجمن آرا) (فرهنگ خطی) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء)، نره، مردی، آلت تناسل، (یادداشت مؤلف)، آلت تناسل مرد، نره، (فرهنگ فارسی معین)، در پهلوی چوک و در طبری چیک (کیر) در عربی ’شیق’، سر ذکر و آلت مرد است، (حواشی برهان) : بر کسی چون کمان ندافی بزنی چوک چون چک نداف، فرالاوی، ، زانو زدن شتر، (جهانگیری) (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) : برانم از عقب کوچ کردۀ خود لوک زند جمازۀ سعیم به خیمه گاهش چوک، جامی (از آنندراج)، جهانگیری این معنی را به واو مجهول نوشته و معانی دیگر آن را به واومعروف و در این تأمل است چه لوک که بر وزن او در شعر آمده به واو معروف است، (آنندراج) (انجمن آرا)، امر بزانو زدن هم هست، یعنی بزانو درآی و گویند به این معنی ترکی است، (برهان)، زانو زدن، (فرهنگ نظام)، رجوع به چوک زدن شود
نام هندی چیزی از قبیل رب بسیار ترشی که از کوهستان نیپال و نواحی آن می آورند و آبلیمو را چون بجوشانند تا غلیظ شود، علق بازار و محلی که در آن خرید و فروش کنند، و بازار هر روزی، بازار مخصوص به لباسهای مستعمل، (ناظم الاطباء)
نام هندی چیزی از قبیل رب بسیار ترشی که از کوهستان نیپال و نواحی آن می آورند و آبلیمو را چون بجوشانند تا غلیظ شود، علق بازار و محلی که در آن خرید و فروش کنند، و بازار هر روزی، بازار مخصوص به لباسهای مستعمل، (ناظم الاطباء)
دهی است از دهستان میرعبدی بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار. 250 تن سکنه دارد. آب آن از باران. محصول عمده اش حبوبات، لبنیات، ذرت و غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان میرعبدی بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار. 250 تن سکنه دارد. آب آن از باران. محصول عمده اش حبوبات، لبنیات، ذرت و غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
مشهور به بیشه سر. دهی است از دهستان میان رود بخش مرکزی شهرستان ساری. 250 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه تجن. محصولش برنج و غلات و پنبه است. صیفی کاری دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
مشهور به بیشه سر. دهی است از دهستان میان رود بخش مرکزی شهرستان ساری. 250 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه تجن. محصولش برنج و غلات و پنبه است. صیفی کاری دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
عمارت بالای بام که از چهار طرف دروازه داشته باشد و اصل این کلمه هندی است مرکب از چو بمعنی عدد چهار و کهند بکاف مخلوط الهاء بمعنی حصه و طرف و یای نسبت و معنی ترکیبی آن چیزی باشد که بچهار طرف نسبت داشته باشد وبمعنی مأخوذ مجازی است که شهرت گرفته: سپهر از سرافرازیش در حساب ز چوکندیش سایه بر آفتاب. ظهوری (از آنندراج). ، عماری فیل. مهد پیل. و به این معنی نیزمجاز است. (آنندراج) : چوکندی شکوهش اگر سایه افکند فیل سپهر شانه بدزدد بزیر بار. سعید اشرف (از آنندراج)
عمارت بالای بام که از چهار طرف دروازه داشته باشد و اصل این کلمه هندی است مرکب از چو بمعنی عدد چهار و کهند بکاف مخلوط الهاء بمعنی حصه و طرف و یای نسبت و معنی ترکیبی آن چیزی باشد که بچهار طرف نسبت داشته باشد وبمعنی مأخوذ مجازی است که شهرت گرفته: سپهر از سرافرازیش در حساب ز چوکندیش سایه بر آفتاب. ظهوری (از آنندراج). ، عماری فیل. مهد پیل. و به این معنی نیزمجاز است. (آنندراج) : چوکندی شکوهش اگر سایه افکند فیل سپهر شانه بدزدد بزیر بار. سعید اشرف (از آنندراج)
شهری که نادرشاه مابین ابیورد و کلات بنا کرد و علت بناکردن آن در این محل آن بود که نادرشاه در اینجا متولد شده بود، بعد از نادر این شهر خراب شد، این شهر شبیه شهر شاه جهان آباد هندوستان ولی از آن کوچکتر بود و نهری از وسط بازار بزرگ آن جاری بود، ابتدا این شهر موسوم و معروف به جولودگاه بود ولی خالی از سکنه بود، چون نادر نمیخواست بزور و عنف کسی را به آنجا ببرد و سکنی دهد، پس از آنکه خوارزم را فتح کرد و اسیران بسیار از آنجا آورد در شهر مولودگاه مسکن داد، از آن وقت این شهر موسوم به چوک آباد شد یعنی شهر پرجمعیت، (مرآت البلدان ج 4 صص 288-289)، رجوع به چوک آباد شود
شهری که نادرشاه مابین ابیورد و کلات بنا کرد و علت بناکردن آن در این محل آن بود که نادرشاه در اینجا متولد شده بود، بعد از نادر این شهر خراب شد، این شهر شبیه شهر شاه جهان آباد هندوستان ولی از آن کوچکتر بود و نهری از وسط بازار بزرگ آن جاری بود، ابتدا این شهر موسوم و معروف به جولودگاه بود ولی خالی از سکنه بود، چون نادر نمیخواست بزور و عنف کسی را به آنجا ببرد و سکنی دهد، پس از آنکه خوارزم را فتح کرد و اسیران بسیار از آنجا آورد در شهر مولودگاه مسکن داد، از آن وقت این شهر موسوم به چوک آباد شد یعنی شهر پرجمعیت، (مرآت البلدان ج 4 صص 288-289)، رجوع به چوک آباد شود
نشیمنگاه مرتفع و سکو و کرسی است، قراول خانه، محلی که در آن گمرک را جمع کنند، (ناظم الاطباء)، - چوکی گماشته، رئیس گمرک جزء، محافظ و پاسبان، (ناظم الاطباء)
نشیمنگاه مرتفع و سکو و کرسی است، قراول خانه، محلی که در آن گمرک را جمع کنند، (ناظم الاطباء)، - چوکی گماشته، رئیس گمرک جزء، محافظ و پاسبان، (ناظم الاطباء)
دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه. 288 تن سکنه دارد. از چشمه آبیاری میشود. محصولش غلات، نخود و بزرک است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه. 288 تن سکنه دارد. از چشمه آبیاری میشود. محصولش غلات، نخود و بزرک است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
جانورکی است که در ویرانه ها آشیانه کند و آن را بوم نیز گویند. (جهانگیری). جغد را گویند، و آن پرنده ای است نامبارک و پیوسته در خرابه ها آشیان کند. و بوم را هم گفته اند و او نیز پرنده ای است از جنس جغد، لیکن بسیار بزرگ میباشد. (برهان) (آنندراج). نوعی از بوه و بوم که همه شب آواز کند: ضوع، بوم نر. (یادداشت مؤلف). رجوع به بوم شود، فروخ ماکیان. جوجۀ ماکیان. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) : آهو با شیر کی تواند کوشید چوکک با باز کی تواند پرید. منوچهری (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)
جانورکی است که در ویرانه ها آشیانه کند و آن را بوم نیز گویند. (جهانگیری). جغد را گویند، و آن پرنده ای است نامبارک و پیوسته در خرابه ها آشیان کند. و بوم را هم گفته اند و او نیز پرنده ای است از جنس جغد، لیکن بسیار بزرگ میباشد. (برهان) (آنندراج). نوعی از بوه و بوم که همه شب آواز کند: ضَوع، بوم نر. (یادداشت مؤلف). رجوع به بوم شود، فروخ ماکیان. جوجۀ ماکیان. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) : آهو با شیر کی تواند کوشید چوکک با باز کی تواند پرید. منوچهری (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)
کفشی که گالش ها یعنی طایفه ای از دامداران جنگل نشین نواحی دیلمان و گیلان و مازندران در هنگام برف بپای خود می بندند تا در برف فرونروند. این کفش را بزبان اهل محل چوکده گویند. (از ایران باستان ج 2 ص 1083). چغته
کفشی که گالش ها یعنی طایفه ای از دامداران جنگل نشین نواحی دیلمان و گیلان و مازندران در هنگام برف بپای خود می بندند تا در برف فرونروند. این کفش را بزبان اهل محل چوکده گویند. (از ایران باستان ج 2 ص 1083). چُغَتَه
از توابع قوچان (خبوشان) آب از قنات، سکنه اش چادرنشین و مالدار و پنجاه خانوار است، (مرآت البلدان ج 4 ص 289)، دهی است از دهستان تکمران بخش شیروان شهرستان قوچان، 387 تن سکنه دارد، از چشمه آبیاری میشود، محصول عمده اش غلات و بنشن است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9) دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه، 200 تن سکنه دارد، آب آن از رود خانه قرانقو، محصولش غلات، نخود، کشمش و زردآلو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4) دهی است از دهستان بهی بخش بوکان شهرستان مهاباد، 141 تن سکنه دارد، محصولش غلات، توتون و حبوبات است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
از توابع قوچان (خبوشان) آب از قنات، سکنه اش چادرنشین و مالدار و پنجاه خانوار است، (مرآت البلدان ج 4 ص 289)، دهی است از دهستان تکمران بخش شیروان شهرستان قوچان، 387 تن سکنه دارد، از چشمه آبیاری میشود، محصول عمده اش غلات و بنشن است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9) دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه، 200 تن سکنه دارد، آب آن از رود خانه قرانقو، محصولش غلات، نخود، کشمش و زردآلو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4) دهی است از دهستان بهی بخش بوکان شهرستان مهاباد، 141 تن سکنه دارد، محصولش غلات، توتون و حبوبات است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
زانو زدن. (فرهنگ خطی) (فرهنگ سروری). بزانو درآمدن: پیش امیری و رئیسی در رکوع میروی و چوک میزنی. (فیه ما فیه). پیش باز آمدند و چوک زدند چوک چون اشتران لوک زدند. پوربهای جامی (از آنندراج). برانم از عقب کوچ کردۀ خود لوک زند جمازۀ سعیم به خیمه گاهش چوک. جامی (از فرهنگ سروری). مردمی کو مرا تموک زند پیش او دل بلا به چوک زند. لطیفی (از فرهنگ خطی). و گاهی بحذف واو نیز آمده است. (فرهنگ سروری). و چک مخفف آنست. (فرهنگ نظام) : چو آنجا رسی زن در آن آب چک که گردد نمک از گذارش سبک. جامی (از فرهنگ سروری چ دبیرسیاقی). فروخفتن شتر و جز آن. استناخه. (یادداشت مؤلف)
زانو زدن. (فرهنگ خطی) (فرهنگ سروری). بزانو درآمدن: پیش امیری و رئیسی در رکوع میروی و چوک میزنی. (فیه ما فیه). پیش باز آمدند و چوک زدند چوک چون اشتران لوک زدند. پوربهای جامی (از آنندراج). برانم از عقب کوچ کردۀ خود لوک زند جمازۀ سعیم به خیمه گاهش چوک. جامی (از فرهنگ سروری). مردمی کو مرا تموک زند پیش او دل بلا به چوک زند. لطیفی (از فرهنگ خطی). و گاهی بحذف واو نیز آمده است. (فرهنگ سروری). و چک مخفف آنست. (فرهنگ نظام) : چو آنجا رسی زن در آن آب چک که گردد نمک از گذارش سبک. جامی (از فرهنگ سروری چ دبیرسیاقی). فروخفتن شتر و جز آن. استناخه. (یادداشت مؤلف)