جدول جو
جدول جو

معنی چوچکلو - جستجوی لغت در جدول جو

چوچکلو
(چَ)
دهی است از دهستان بیضا بخش اردکان شهرستان شیراز. 152 تن سکنه دارد. آب آن از قنات. محصولش غلات و چغندر است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کوچولو
تصویر کوچولو
بسیار کوچک، هر چیز کوچک، بچۀ کوچک، کودک
فرهنگ فارسی عمید
کوچی خان. فرزند ارشد شیبک خان. از پادشاهان ازبک و معاصر صفویه بوده است. وی 28 سال پادشاهی کرد و بین او و شاه طهماسب اول پس از چند بار زد و خورد آشتی برقرار شد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
خلال دندان، دندان کاو، این کلمه در رشت و بندر انزلی متداولست، (یادداشت مؤلف)
گنجشک و عصفور است، چغو، چغوک، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه. 288 تن سکنه دارد. از چشمه آبیاری میشود. محصولش غلات، نخود و بزرک است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
مشهور به بیشه سر. دهی است از دهستان میان رود بخش مرکزی شهرستان ساری. 250 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه تجن. محصولش برنج و غلات و پنبه است. صیفی کاری دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان گوی آغاج بخش شاهین دژ شهرستان مراغه، 1155 تن سکنه دارد، محصولش غلات، حبوبات، بادام، کرچک و ذرت است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(چَ کَ)
صورتی از چوچگک است بمعنی جوجۀ کوچک. فروخ. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) :
ای چوچکک بسال و ببالا بلند زه
ای با دو زلف تافته چون دو کمند زه.
طاهر فضل (از حاشیه فرهنگ اسدی).
رجوع به چوچگک شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه. 117تن سکنه دارد. از چشمه آبیاری میشود. محصولش غلات، نخود و زردآلو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(چِ چَ)
دهی از دهستان یافت بخش هوراند شهرستان اهر که در 16هزارگزی جنوب خاوری هوراند و 28500گزی شوسۀ اهر به کلیبر واقع است. کوهستانی، گرمسیر و مالاریائی است و 215 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و رود قره سو، محصولش غلات، پنبه، برنج و سردرختی، شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی بافتن فرش و گلیم و راهش مالرو است. این ده مسکن ایل حسینکلو میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(چی چَ)
دهی است از دهستان سیاه منصور شهرستان بیجار. در 5 هزارگزی شمال باختری حسن آباد سوگند و 12هزارگزی شمال آی قلعه سی واقع است. 440 تن سکنه دارد. از چشمه آبیاری میشود. محصولش غلات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان، از قبیل قالیچه و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
از اتباع کوچولو، کوچک و خرد: کوچولو موچولو
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان پایروند که در بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه واقع است و 190 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
در تداول عامه، کوچک، (فرهنگ فارسی معین)، در تداول عامه، بسیار کوچک: دست و پا کوچولو، آقاکوچولو، خانم کوچولو، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
بچه، کودک، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(چی چَ)
ناحیه ای است از بلاد خراسان نزدیک میمنه و آن نیز شهری است. (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
اندام کوچکی که نعوظ میکند و در قسمت جلو شرم زن قرار گرفته است. این اندام در زن و سایر پستانداران ماده به یک وضع و شکل جایگزین شده و از دو جسم غاردار غیر اسفنجی تشکیل شده است که بجا و مانند شرم مرد است. از نظر جنین شناسی در هفتۀ هفتم برآمدگی تناسلی دراز و استوانه ای میشود. در قاعده آن مجرای ادرار وسینوس اوروژنیتال از خارج بسته میشود. اما در زن برآمدگی تکمه مانند تناسلی به چوچوله بدل میشود و سینوس اوروژنیتال بازمیماند و تشکیل دهلیز را میدهد. این عنصر مرکز احساسات شهوانی است. رجوع به چچله شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان کاغذکنان بخش کاغذکنان شهرستان هروآباد، 296 تن سکنه دارد، از چشمه آبیاری میشود، محصولش غلات، حبوبات و سردرختی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی جزء دهستان قشلاقات افشار بخش قیدار شهرستان زنجان که در 51هزارگزی باخترقیدار و 36هزارگزی راه مالرو عمومی واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 258 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات، شغل اهالی زراعت و بافتن گلیم و جاجیم وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چوچوله
تصویر چوچوله
گوشتی مانند زبان در فرج زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوچولو
تصویر کوچولو
بسیار کوچک، بچه، کودک
فرهنگ لغت هوشیار
((لِ))
زایده ای که در مهبل پستانداران ماده وجوددارد و ازنظر تحریک پذیری و چگونگی جریان خون درآن مشابه آلت تناسلی نر است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوچولو
تصویر کوچولو
دارای حجم یا ابعاد کوچک، دارای مقدار کم، خرد سال
فرهنگ فارسی معین
انباشتن دسته های گندم و سالی به گونه ای که باران در آن نفوذ
فرهنگ گویش مازندرانی
کلید چوبی که مخصوص درب ها و دروازه های چوبی و قدیمی است
فرهنگ گویش مازندرانی
گاو کوهی
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی در نواحی کوهستانی نور
فرهنگ گویش مازندرانی
هیزم نیم سوخته و مشتعل
فرهنگ گویش مازندرانی
تخم مرغ
فرهنگ گویش مازندرانی
آدم شرور و عامی پرخاشگر
فرهنگ گویش مازندرانی