جدول جو
جدول جو

معنی چوچو - جستجوی لغت در جدول جو

چوچو
خلال دندان، دندان کاو، این کلمه در رشت و بندر انزلی متداولست، (یادداشت مؤلف)
گنجشک و عصفور است، چغو، چغوک، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چچو
تصویر چچو
پستان زن یا حیوان ماده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چوچونچه
تصویر چوچونچه
نوعی پارچۀ سفید لطیف و نازک که از آن لباس تابستانی می دوزند
فرهنگ فارسی عمید
خانم باز. متمایل به معاشرت و خفت و خیز با زنان بدکاره و این ترکیب از تصنیفی در همین زمینه اقتباس شده است که گوید:
علی چینی بندزنم من
چوچوله بهم زنم من.
(فرهنگ لغات عامیانه تألیف سیدمحمدعلی جمال زاده)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
قسمی کتان. قسمی جامۀ کتانی که به روسیه کنند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
بزبان گرمسیری ایران اراک را گویند که درخت مسواک است و شبیه است بدرخت انار و گل آن مایل به سرخی مانند انگور، (آنندراج) (انجمن آرا) (از مخزن الادویه)، رجوع به چوج شود
لغت نامه دهخدا
(چُ)
پستان را گویند اعم از پستان انسان و حیوانات. (برهان) (آنندراج). پستان را گویند و آنرا بهندی ’چوجی’ خوانند. (جهانگیری). پستان آدمی ودیگر جانوران. (ناظم الاطباء). رجوع به پستان شود
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
اندام کوچکی که نعوظ میکند و در قسمت جلو شرم زن قرار گرفته است. این اندام در زن و سایر پستانداران ماده به یک وضع و شکل جایگزین شده و از دو جسم غاردار غیر اسفنجی تشکیل شده است که بجا و مانند شرم مرد است. از نظر جنین شناسی در هفتۀ هفتم برآمدگی تناسلی دراز و استوانه ای میشود. در قاعده آن مجرای ادرار وسینوس اوروژنیتال از خارج بسته میشود. اما در زن برآمدگی تکمه مانند تناسلی به چوچوله بدل میشود و سینوس اوروژنیتال بازمیماند و تشکیل دهلیز را میدهد. این عنصر مرکز احساسات شهوانی است. رجوع به چچله شود
لغت نامه دهخدا
پسر اوکتای قاآن بن چنگیز، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، اوکتای بمناسبت علاقه ای که به کوچو پسر سوم خود داشت، او را در ایام حیات ولیعهد خویش قرار داد، ولی کوچو قبل از فوت پدر درگذشت و اوکتای پسر او شیرامون را که طفلی خردسال بود به این مقام برگزید، (از تاریخ مغول اقبال ص 151)، رجوع به تاریخ جهانگشای جوینی ج 1 حاشیۀ ص 206 شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
بمعنی چوبه است. (از جهانگیری). چوبی باشد که بدان خمیر نان را تنک سازند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به چوبه شود. تیرک دیرک، جوزه و چوزه، قو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چُ)
نوعی کفش که درویشان بر پای کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان ناروئی بخش شیب آب شهرستان زابل، دارای 170 تن سکنه، آب آن از رودخانه، محصولش غلات و لبنیات است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چوچونچه
تصویر چوچونچه
نوعی پارچه لطیف سفید رنگ که از آن جامه تابستانی دوزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چوچوله
تصویر چوچوله
گوشتی مانند زبان در فرج زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چچو
تصویر چچو
پستان (زن یا جانور ماده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چوچم
تصویر چوچم
نوعس کفش که درویشان بر پای کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چچو
تصویر چچو
((چُ))
پستان (زن یا جانور ماده)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چوچونچه
تصویر چوچونچه
((چِ))
نوعی پارچه لطیف سفید رنگ که از آن نوعی لباس تابستانی می دوزند
فرهنگ فارسی معین
((لِ))
زایده ای که در مهبل پستانداران ماده وجوددارد و ازنظر تحریک پذیری و چگونگی جریان خون درآن مشابه آلت تناسلی نر است
فرهنگ فارسی معین
پهلوان مازندرانی که در شاهنامه شرح مبارزه ی او و رستم آمده
فرهنگ گویش مازندرانی
پستان
فرهنگ گویش مازندرانی
تخم مرغ
فرهنگ گویش مازندرانی
دو چوبی که در دو طرف مستراح قرار گیرد، کشتی محلی مازندرانیکشتی لوچو از جمله ورزش های باستانی و.، سر به سر گذاشتن، کسی را باد کتک گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
درخت لرگ، چوب نامرغوب
فرهنگ گویش مازندرانی
حرف ها را بزرگ کردن، دوجاگویی، چند پهلو حرف زدن
فرهنگ گویش مازندرانی