دهی است از دهستان ییلاق بخش حومه شهرستان سنندج، سکنۀ آن 345 تن. آب آن از چشمه. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان ییلاق بخش حومه شهرستان سنندج، سکنۀ آن 345 تن. آب آن از چشمه. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
بزبان گرمسیری ایران اراک را گویند که درخت مسواک است و شبیه است بدرخت انار و گل آن مایل به سرخی مانند انگور، (آنندراج) (انجمن آرا) (از مخزن الادویه)، رجوع به چوج شود
بزبان گرمسیری ایران اراک را گویند که درخت مسواک است و شبیه است بدرخت انار و گل آن مایل به سرخی مانند انگور، (آنندراج) (انجمن آرا) (از مخزن الادویه)، رجوع به چوج شود
آلتی است از چوب و آن چون نیمکتی است و در زیر دو غلطک دارد و بر هر غلطک جای بجای دندانه های چوبی نصب شده است و به گاو و یا اسب کشیده شود و چون بر ساقه های گندم حرکت کند خرد کند و کاه از دانه جدا سازد، ’آلتی است از چوب که به اسب بسته میشود آدمی بر آن می نشیند تا سنگین شود و از حرکت اسب و گردش آن آلت روی خرمن دانه از خوشه بتدریج جدا میشود’، (فرهنگ نظام)، اسبابی است که ساقه گندم را خرد میکند، و در تداول مردم خراسان گردونه گویند، جنجل (در تداول مردم روستاهای قزوین) چربی و پیه و شحم، (ناظم الاطباء)، اما جای دیگر دیده نشد
آلتی است از چوب و آن چون نیمکتی است و در زیر دو غلطک دارد و بر هر غلطک جای بجای دندانه های چوبی نصب شده است و به گاو و یا اسب کشیده شود و چون بر ساقه های گندم حرکت کند خرد کند و کاه از دانه جدا سازد، ’آلتی است از چوب که به اسب بسته میشود آدمی بر آن می نشیند تا سنگین شود و از حرکت اسب و گردش آن آلت روی خرمن دانه از خوشه بتدریج جدا میشود’، (فرهنگ نظام)، اسبابی است که ساقه گندم را خرد میکند، و در تداول مردم خراسان گردونه گویند، جَنجَل (در تداول مردم روستاهای قزوین) چربی و پیه و شحم، (ناظم الاطباء)، اما جای دیگر دیده نشد
دهی است از دهستان کوارج بخش حومه شهرستان اصفهان، 105 تن سکنه دارد، از زاینده رود آبیاری میشود، محصول عمده اش غلات، ذرت و پنبه است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
دهی است از دهستان کوارج بخش حومه شهرستان اصفهان، 105 تن سکنه دارد، از زاینده رود آبیاری میشود، محصول عمده اش غلات، ذرت و پنبه است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
بمعنی چوبه است. (از جهانگیری). چوبی باشد که بدان خمیر نان را تنک سازند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به چوبه شود. تیرک دیرک، جوزه و چوزه، قو. (ناظم الاطباء)
بمعنی چوبه است. (از جهانگیری). چوبی باشد که بدان خمیر نان را تنک سازند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به چوبه شود. تیرک دیرک، جوزه و چوزه، قو. (ناظم الاطباء)
به معنی رفتار و خرام آمده است. (برهان). رفتار و خرام را گویند. (جهانگیری). خرام. (رشیدی). رفتار و خرام. (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : سر بر مزن از هستی تا راه نگردد گم در بادیۀ مردان محو است ترا چمچم. مولوی (از جهانگیری). زمستان منهزم شد تا درآمد سپاه ماه پروردین به چمچم. پوربها (از انجمن آرا). رجوع به چم و ’چم و خم’ شود
به معنی رفتار و خرام آمده است. (برهان). رفتار و خرام را گویند. (جهانگیری). خرام. (رشیدی). رفتار و خرام. (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : سر بر مزن از هستی تا راه نگردد گم در بادیۀ مردان محو است ترا چمچم. مولوی (از جهانگیری). زمستان منهزم شد تا درآمد سپاه ماه پروردین به چمچم. پوربها (از انجمن آرا). رجوع به چم و ’چم و خم’ شود
سم اسب و استر و خر و گاو و امثال آن را گویند. (برهان). سم اسب و استر و گاو و خر و دیگر حیوانات را خوانند. (جهانگیری) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). سم اسب و استر و جز آن. (رشیدی) : تا تو چمچم کنی شکسته بوم بسرت سنگ همچو چمچم خر. سوزنی (از انجمن آرا). ، نوعی از پای افزار هم هست که ته آن را به جای چرم از کهنه و لته سازند و گیوه همان است. (برهان). نوعی پای افزار باشد که از جامۀکهنه بسازند و آن را گیوه نیز گویند. (جهانگیری). گیوه که از قسم پاافزار است. (رشیدی). نوعی از پاافزار باشد که از جامۀ کهنه بسازند و آن را گیوه گویند و گویند ’گیو’ گاه پیاده روی بتوران آن را اختراع کرده. (انجمن آرا) (آنندراج). گیوه یعنی پای افزاری که ته آن را به جای چرم از کهنه و لته سازند. (ناظم الاطباء). گیوه و آن پای افزاری است که زیر آن از لته و بالای آن ریسمان باشد و معرب آن جمجم است. (از منتهی الارب ذیل لغت جمجم) : کلاهی صوفیانه بر سرنهاده و چمچمی در پای کرده. (اسرار التوحید چ بهمنیار ص 25). خوش بود دلبستگی با دلبری ماهرویی مهربانی مهتری چمچمی در پای مردانه لطیف بر سرش خربندگانه میزری. سعدی (از انجمن آرا). اگر کیمخت بلغاری نباشد که درپوشم من و گرگا و چمچم. نزاری (از انجمن آرا). ، کفش نازک کهنه، چمچه و ملاغه و کفگیر. (ناظم الاطباء). و رجوع به چمچه شود
سم اسب و استر و خر و گاو و امثال آن را گویند. (برهان). سم اسب و استر و گاو و خر و دیگر حیوانات را خوانند. (جهانگیری) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). سم اسب و استر و جز آن. (رشیدی) : تا تو چمچم کنی شکسته بوم بسرت سنگ همچو چمچم خر. سوزنی (از انجمن آرا). ، نوعی از پای افزار هم هست که ته آن را به جای چرم از کهنه و لته سازند و گیوه همان است. (برهان). نوعی پای افزار باشد که از جامۀکهنه بسازند و آن را گیوه نیز گویند. (جهانگیری). گیوه که از قسم پاافزار است. (رشیدی). نوعی از پاافزار باشد که از جامۀ کهنه بسازند و آن را گیوه گویند و گویند ’گیو’ گاه پیاده روی بتوران آن را اختراع کرده. (انجمن آرا) (آنندراج). گیوه یعنی پای افزاری که ته آن را به جای چرم از کهنه و لته سازند. (ناظم الاطباء). گیوه و آن پای افزاری است که زیر آن از لته و بالای آن ریسمان باشد و معرب آن جمجم است. (از منتهی الارب ذیل لغت جمجم) : کلاهی صوفیانه بر سرنهاده و چمچمی در پای کرده. (اسرار التوحید چ بهمنیار ص 25). خوش بود دلبستگی با دلبری ماهرویی مهربانی مهتری چمچمی در پای مردانه لطیف بر سرش خربندگانه میزری. سعدی (از انجمن آرا). اگر کیمخت بلغاری نباشد که درپوشم من و گرگا و چمچم. نزاری (از انجمن آرا). ، کفش نازک کهنه، چمچه و ملاغه و کفگیر. (ناظم الاطباء). و رجوع به چمچه شود
چچن (در تداول اهالی کلاردشت و مازندران) دانه ای است مانند گندم، لکن تیره رنگ و از یک نوک کمی فرورفتگی دارد، و در گندم زارها روید، نان را بدمزه کند و چون گیاهی سمی است در خورنده سستی و دوار آرد. رجوع به چچن شود
چچن (در تداول اهالی کلاردشت و مازندران) دانه ای است مانند گندم، لکن تیره رنگ و از یک نوک کمی فرورفتگی دارد، و در گندم زارها روید، نان را بدمزه کند و چون گیاهی سمی است در خورنده سستی و دوار آرد. رجوع به چچن شود