جدول جو
جدول جو

معنی چوچ - جستجوی لغت در جدول جو

چوچ
بزبان گرمسیری ایران اراک را گویند که درخت مسواک است و شبیه است بدرخت انار و گل آن مایل به سرخی مانند انگور، (آنندراج) (انجمن آرا) (از مخزن الادویه)، رجوع به چوج شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چوک
تصویر چوک
(دخترانه)
چشمه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چوچونچه
تصویر چوچونچه
نوعی پارچۀ سفید لطیف و نازک که از آن لباس تابستانی می دوزند
فرهنگ فارسی عمید
(چَ)
دهی است از دهستان بیضا بخش اردکان شهرستان شیراز. 152 تن سکنه دارد. آب آن از قنات. محصولش غلات و چغندر است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(چَ گَ)
جوجۀ خرد. جوجۀ کوچک. جوجگک
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
اندام کوچکی که نعوظ میکند و در قسمت جلو شرم زن قرار گرفته است. این اندام در زن و سایر پستانداران ماده به یک وضع و شکل جایگزین شده و از دو جسم غاردار غیر اسفنجی تشکیل شده است که بجا و مانند شرم مرد است. از نظر جنین شناسی در هفتۀ هفتم برآمدگی تناسلی دراز و استوانه ای میشود. در قاعده آن مجرای ادرار وسینوس اوروژنیتال از خارج بسته میشود. اما در زن برآمدگی تکمه مانند تناسلی به چوچوله بدل میشود و سینوس اوروژنیتال بازمیماند و تشکیل دهلیز را میدهد. این عنصر مرکز احساسات شهوانی است. رجوع به چچله شود
لغت نامه دهخدا
خانم باز. متمایل به معاشرت و خفت و خیز با زنان بدکاره و این ترکیب از تصنیفی در همین زمینه اقتباس شده است که گوید:
علی چینی بندزنم من
چوچوله بهم زنم من.
(فرهنگ لغات عامیانه تألیف سیدمحمدعلی جمال زاده)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
قسمی کتان. قسمی جامۀ کتانی که به روسیه کنند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(چَ کَ)
صورتی از چوچگک است بمعنی جوجۀ کوچک. فروخ. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) :
ای چوچکک بسال و ببالا بلند زه
ای با دو زلف تافته چون دو کمند زه.
طاهر فضل (از حاشیه فرهنگ اسدی).
رجوع به چوچگک شود
لغت نامه دهخدا
(چُ)
نوعی کفش که درویشان بر پای کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
بمعنی چوبه است. (از جهانگیری). چوبی باشد که بدان خمیر نان را تنک سازند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به چوبه شود. تیرک دیرک، جوزه و چوزه، قو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
خلال دندان، دندان کاو، این کلمه در رشت و بندر انزلی متداولست، (یادداشت مؤلف)
گنجشک و عصفور است، چغو، چغوک، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بوچ
تصویر بوچ
حشمت. شوکت، خود آرایی، توانایی، وقار. اندرون دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکوچ
تصویر چکوچ
چکش، ابزاری سر تیز و دسته دار که آسیابان بدان آسیا را تیز کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چوج
تصویر چوج
اراک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چور
تصویر چور
غارت و چپاول
فرهنگ لغت هوشیار
چوبی است که بدان ماست را هم زنند تا مسکه و کره از آن جدا گردد، چرخی که زنان رشته بدان ریسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چول
تصویر چول
صحرای خالی از آدمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چون
تصویر چون
تشبیه بمعنی مثل، مانند، هنگامیکه
فرهنگ لغت هوشیار
ماده پوشیده شده از پوست تشکیل دهنده درخت اعم از ساقه و ریشه و شاخه آن، ماده ای سخت که ریشه و ساقه و تنه و شاخه درخت را تشکیل میدهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چچو
تصویر چچو
پستان (زن یا جانور ماده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چوچوله
تصویر چوچوله
گوشتی مانند زبان در فرج زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چوچونچه
تصویر چوچونچه
نوعی پارچه لطیف سفید رنگ که از آن جامه تابستانی دوزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چوچم
تصویر چوچم
نوعس کفش که درویشان بر پای کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوچ
تصویر پوچ
بی مغز، میان تهی، مهمل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چوچونچه
تصویر چوچونچه
((چِ))
نوعی پارچه لطیف سفید رنگ که از آن نوعی لباس تابستانی می دوزند
فرهنگ فارسی معین
((لِ))
زایده ای که در مهبل پستانداران ماده وجوددارد و ازنظر تحریک پذیری و چگونگی جریان خون درآن مشابه آلت تناسلی نر است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چوب
تصویر چوب
آغاج
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کوچ
تصویر کوچ
مهاجرت
فرهنگ واژه فارسی سره
لاغر و استخوانی
فرهنگ گویش مازندرانی
پستان، هریک از پستان ها
فرهنگ گویش مازندرانی
پستان زن و نوک آن
فرهنگ گویش مازندرانی
چوب نیم سوخته
فرهنگ گویش مازندرانی
پستان
فرهنگ گویش مازندرانی
درخت لرگ، چوب نامرغوب
فرهنگ گویش مازندرانی