جدول جو
جدول جو

معنی چوماسان - جستجوی لغت در جدول جو

چوماسان
یکی از کوههای جنوب چلندر، (مازندران و استرآباد رابینو ص 206)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بوماران
تصویر بوماران
بومادران، گیاهی خودرو با شاخه های باریک، برگ های ریز بریده و گل های سفید یا زرد چتری که مصرف دارویی دارد، قیصوم، برتاشک، فاخور، ژابیژ، علف هزاربرگ
فرهنگ فارسی عمید
(وَ)
هراسان. (فرهنگ فارسی معین).
- هراسان و وراسان، هراسان. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان بیلوار است که در بخش کامیاران شهرستان سنندج واقع است و 393 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
بومادران است که نام گیاهی باشد مایل به کمودت و تیزی، (برهان)، بومادران، (آنندراج) (جهانگیری) (ناظم الاطباء)، بوی مادران گیاهی است از تیره مرکبان، دارای قلمهای بلند و برگهایش بسیار بریده و گلهایش خوشۀ مرکب است، ارتفاعش تا 70 سانتیمتر میرسد، رنگ گلهایش سفید یا صورتی و گلبرگ هایش ریز و خوشبو است، زهرهالقندیل، علف هزاربرگ، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
از مزارع میان ولایت مشهد مقدس است، در هشت فرسخی شهر واقع است، بیست خانوار سکنه دارد، از آب رود خانه کشف رود مشروب میشودو هوایش معتدل می باشد، (مرآت البلدان ج 4 ص 276)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان جندق و بیابانک بخش خور بیابانک شهرستان نائین، دارای 775 تن سکنه، آب از چشمه و محصولش غلات است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی از دهستان ناتل رستاق بخش نور شهرستان آمل که در 18 هزارگزی جنوب خاوری سولده و 12 هزارگزی جنوب راه شوسۀ کناره واقع است. دشت و معتدل است و 470 تن سکنه دارد. آبش از وازرود. محصولش برنج لبنیات و کمی غله. شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است. اهالی این آبادی در تابستان به ییلاق بلده می روند و بعضی مردم بلده در زمستان به این آبادی می آیند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(خوَ / خُ)
املاء دیگر از خراسان. (یادداشت بخط مؤلف) : سال سی ام از هجرت مردان خوراسان مرتد شدند. (مجمل التواریخ و القصص)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مپاسان. گی دو... نویسندۀ فرانسوی (1850 تا 1893 میلادی) از پروردگان گوستاو فلوبر است. داستانها و نوولها برشتۀ تحریر درآورده است. نخستین داستان کوتاه وی با نام بول دو سوئیف در سال 1880 میلادی انتشار یافت و مورد توجه واقع شد. از جمله آثار مهم بعدی وی که سبب شهرت وی گردیده است داستان دوست خوب و قوی مانند مرگ و قلب ما و یک زندگانی وپیر و ژان و غیره است
لغت نامه دهخدا
موم کردار، نرم همچون موم، که چون موم نرم و ملایم باشد، (از یادداشت مؤلف) :
موم سانم ز بهر خاتم نور
خالی از انگبین و از زنبور،
نظامی،
و رجوع به موم شود
لغت نامه دهخدا
در حال آماسیدن
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان شهر ویران بخش حومه شهرستان مهاباد، 146 تن سکنه دارد، از چشمه آبیاری میشود، محصولش غلات، توتون و حبوبات است، مردمش به کشاورزی و گله داری اشتغال دارند، راهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مَ سَ)
دهی است به همدان. (منتهی الارب). گروهی از محدثان بدان ناحیه منسوبند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نام محلی است در کنار راه تبریز و مراغه بین ایستگاه راه آهن تبریز و قریۀ اخمه قیه در 9هزارگزی تبریز
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نام قصبۀ قدیم، جزء دهستان حومه بخش افجۀ شهرستان تهران. واقع در 15هزارگزی خاور گلندوئک و 9هزارگزی شمال راه شوسۀ تهران به دماوند. کوهستانی و سردسیر. دارای 1852 تن سکنه. آب آن از چشمه سار و رود خانه لواسان. محصول آنجا غلات، بنشن و میوه. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو و چندین مزرعه و چشمه سار جزء این قصبه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
رواسان. دهی از دهستان سردرود بخش اسکو از شهرستان تبریز واقع در شانزده هزارگزی شمال خاوری اسکو در مسیر شوسۀ تبریز به مراغه مسیر راه آهن تبریز به مراغه. جلگه و معتدل. دارای 253 تن سکنه. آب آن از چشمه و چاه. محصول آنجا غلات، کشمش، بادام و کنجد. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وراسان
تصویر وراسان
هراسان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع متماس، پیوندندگان تثینه متماس: دو چیز که بهم پیوندند، دو امری باشند که ذاتهای آنها در وضع مختلف باشند و اطرافشان در وضع متحد و چون ذاتهای آنها با این حال در وضع متحد باشند متداخلان اند
فرهنگ لغت هوشیار
گیر بده، بچسبان، بندکن
فرهنگ گویش مازندرانی
چسبیدن، به چیزی چسبیدن و از آن آویختن
فرهنگ گویش مازندرانی
این واژه کاربرد پسوندی دارد و به معنای مثل و مانند است
فرهنگ گویش مازندرانی