جدول جو
جدول جو

معنی چولجه - جستجوی لغت در جدول جو

چولجه(چُ جَ)
دهی است از دهستان قزل گچیلو بخش ماه نشان شهرستان زنجان. 331 تن سکنه دارد. از چشمه آبیاری میشود. محصولش غلات، انگور، و انواع میوه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2). رجوع به مرآت البلدان ج 4 ص 290 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چوله
تصویر چوله
کج، خمیده، منحنی، کوله
فرهنگ فارسی عمید
(لَ)
نام قومی است از ترک. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(چُ جَقِ)
دهی است از دهستان ایجرود بخش حومه شهرستان زنجان. 424 تن سکنه دارد. از چشمه آبیاری میشود. محصولش غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(وَ لَ جَ)
سمج کوه که رونده در باران و جز آن در آن درآید. به فارسی باران گریز است. (منتهی الارب). غاری است که عبورکننده از باران و جز آن خود را در آن میپوشاند. (اقرب الموارد) ، خم وادی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، جای ولوج. (اقرب الموارد). ج، ولج، اولاج (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، ولجات. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وُ لَ جَ)
بسیار درآینده: فلان خرجه ولجه، یعنی کثیرالخروج و کثیرالولوج است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
زردک. حویج. اما ظاهراً مصحف حویج باشد
لغت نامه دهخدا
(چَ / چُو لَ / لِ)
چول. خمیده و منحنی. (آنندراج) (انجمن آرا). خمیده و کج. (فرهنگ نظام). خمیده و منحنی و مایل. (ناظم الاطباء). کج و خمیده و منحنی. (یادداشت مؤلف). کج و کوله. معقرب. کج و معوج. کجواج. خل (در تداول مردم قزوین) :
جلایر گاه کج گه چوله آید
به استقبال رکن الدوله آید.
قائم مقام (جلایرنامه، از آنندراج).
- چوله شدن، چپ و چوله شدن، کج و کوله گشتن. چون فانوس تا شدن. چهار چنگولی شدن. کج و کوله گشتن. (از فرهنگ عامیانه)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
چاله و چوله. از اتباع است. رجوع به هریک از دو کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
جانوری است که خارهای دو رنگ دارد و چون قصد او کنند خود را جمع کند وحرکت دهد. آن خارها مانند تیر پران شوند و بهرجا رسند فروروند و مجروح کنند و آن را اسغر، اسغرنه و سغرنه و اسکرنه و سکرنه وتشی خوانند. (آنندراج) (انجمن آرا). در جنوب ایران خارپشت را گویند. (فرهنگ نظام). خارپشت بزرگ که خارهایش بلند و نوک تیز و دو رنگ است. خارپشت کلان. سیخول. (یادداشت مؤلف) :
گرچه دارد ز اعتراض جهول
سینه پر تیر طعنه چون چوله
لیک نزدیک من چنان باشد
که سگ از دور میکند دوله.
نزاری قهستانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(صَ لَ جَ)
خالص از هر چیزی: فضه صولجه، سیم جید و بی آمیغ. (منتهی الارب). رجوع به صولج شود
لغت نامه دهخدا
نساج و حائک و جولاه، (ناظم الاطباء)، عنکبوت، (ناظم الاطباء)، بمناسبت شباهت در تنیدن تار، تار تنه، تار تنگ، ظاهراً تلفظی یا صورتی از جولاه است، در سایر فرهنگها دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(چُ جَ)
دهی است از دهستان پیرتاج شهرستان بیجار. 460تن سکنه دارد. از چشمه آبیاری میشود. محصولش غلات، لبنیات و انگور است. (از فرهنگ جغرافیای ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
مال و جنس و اسیری که پس از تاخت و تاز و غارت از دشمنی گیرند چپاول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صولجه
تصویر صولجه
مونث صولج: ناب و، سیم ناب، چوگان کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چوله
تصویر چوله
((چَ لَ))
کج، منحنی
فرهنگ فارسی معین
نوعی پیمانه ی برنج از جنس چوب، پستان دختر تازه به بلوغ رسیده
فرهنگ گویش مازندرانی