جدول جو
جدول جو

معنی چولاه - جستجوی لغت در جدول جو

چولاه
نساج و حائک و جولاه، (ناظم الاطباء)، عنکبوت، (ناظم الاطباء)، بمناسبت شباهت در تنیدن تار، تار تنه، تار تنگ، ظاهراً تلفظی یا صورتی از جولاه است، در سایر فرهنگها دیده نشد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چوناه
تصویر چوناه
همچو آن، همچنان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جولاه
تصویر جولاه
بافنده، کسی چیزی را می بافد، نسّاج، بافت کار، جولاهه، تننده، پای باف، حائک، باف کار برای مثال چو گنج جان به کنج خانه آمد / به گردش می تنیدم همچو جولاه (مولوی۲ - ۸۰۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چوله
تصویر چوله
کج، خمیده، منحنی، کوله
فرهنگ فارسی عمید
قریه ای است در سه فرسخی مرو، (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
ولات. جمع واژۀ والی. (اقرب الموارد). رجوع به والی شود
لغت نامه دهخدا
(چُ)
سنج. (ناظم الاطباء). چلب و چلپ. و رجوع به چلب و چلپ و سنج شود، جولاه و نساج، رقص لشکری و سپاهی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چُو لَ / لِ)
چول. خمیده و منحنی. (آنندراج) (انجمن آرا). خمیده و کج. (فرهنگ نظام). خمیده و منحنی و مایل. (ناظم الاطباء). کج و خمیده و منحنی. (یادداشت مؤلف). کج و کوله. معقرب. کج و معوج. کجواج. خل (در تداول مردم قزوین) :
جلایر گاه کج گه چوله آید
به استقبال رکن الدوله آید.
قائم مقام (جلایرنامه، از آنندراج).
- چوله شدن، چپ و چوله شدن، کج و کوله گشتن. چون فانوس تا شدن. چهار چنگولی شدن. کج و کوله گشتن. (از فرهنگ عامیانه)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نام قومی است از ترک. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
چاله و چوله. از اتباع است. رجوع به هریک از دو کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
جانوری است که خارهای دو رنگ دارد و چون قصد او کنند خود را جمع کند وحرکت دهد. آن خارها مانند تیر پران شوند و بهرجا رسند فروروند و مجروح کنند و آن را اسغر، اسغرنه و سغرنه و اسکرنه و سکرنه وتشی خوانند. (آنندراج) (انجمن آرا). در جنوب ایران خارپشت را گویند. (فرهنگ نظام). خارپشت بزرگ که خارهایش بلند و نوک تیز و دو رنگ است. خارپشت کلان. سیخول. (یادداشت مؤلف) :
گرچه دارد ز اعتراض جهول
سینه پر تیر طعنه چون چوله
لیک نزدیک من چنان باشد
که سگ از دور میکند دوله.
نزاری قهستانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
تأنیث مولی. کنیز. امه. (یادداشت مؤلف). رجوع به مولا و مولی شود، خاتون و خانم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ وَ)
به معنی دولات است (یعنی دواهی) . (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تُ وَ)
رجوع به تولات شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان دلاور بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار، در 31 هزارگزی شمال دشتیاری، کنار راه مالروقصر قند به موج، 250 تن سکنه دارد، آب آن از باران و چاه، محصولش ذرت و حبوبات و لبنیات، شغل اهالی کشاورزی و گله داری، راهش مالرو است، ساکنینش از طایفۀ سردارزائی هستند، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان حومه بخش کوچصهفان شهرستان رشت، 700 تن سکنه دارد، از نهر توشاجوب از سفیدرود آبیاری میشود، محصولاتش برنج، ابریشم و غلات است، زیارتگاهی بنام امامزاده سیدقاسم دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
صورتی از چلاق، رجوع به چلاق شود
لغت نامه دهخدا
(چُ جَ)
دهی است از دهستان قزل گچیلو بخش ماه نشان شهرستان زنجان. 331 تن سکنه دارد. از چشمه آبیاری میشود. محصولش غلات، انگور، و انواع میوه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2). رجوع به مرآت البلدان ج 4 ص 290 شود
لغت نامه دهخدا
به معنی همچنین و همچو آن باشد (برهان)، ظاهراً با ’چونین’ خلط و تصحیف شده، (دکتر معین حواشی برهان)، به معنی همچنین و همچو این باشد، (آنندراج)، همچو این، بدین طریق، مثل این و بنابر این، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چُ آ؟)
مزرعه ای است ازمزارع رودآور تویسرکان یکصدوسی جریب زمین دارد و بدون رعیت است. ملکی مرحوم میرزا شفیع تویسرکانی و موقوفۀ امام حسین (ع) است. (مرآت البلدان ج 4 ص 275)
لغت نامه دهخدا
تصویری از جولاه
تصویر جولاه
بافنده نساج، عنکبوت
فرهنگ لغت هوشیار
شیدایی معنی ولاه در الله دیدی. این تقریر مبتنی است بر آنکه الله مشتق از وله واصل آن (ولاه) باشد چنانکه قتاده از مفسرین و ابوالهیثم از لغویین بر آن عقیده رفته اند: (معنی ولاه درالله دیدی چون از قهرش ترسیدی پناه بالله دادی)
فرهنگ لغت هوشیار
دوست دار باد او را، او را دوست گیراد، یا اولاه الکریم بفضله. خدای کریم بفضل و بزرگواری خویش او را خداوند و دوستدار باد و دوست گیراد، بنده و بنده زاده نصرالله محمد الحمید بو المعالی اولاه الکریم بفضله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چولاق
تصویر چولاق
کسی که دست یاپای شکسته یا بریده دارد (و بیشتر در پا مستعمل است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چوله
تصویر چوله
((چَ لَ))
کج، منحنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جولاه
تصویر جولاه
بافنده، نساج، عنکبوت، جولاهه
فرهنگ فارسی معین
بافنده، نساج، تارتن، عنکبوت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوعی پیمانه ی برنج از جنس چوب، پستان دختر تازه به بلوغ رسیده
فرهنگ گویش مازندرانی