آلت تناسل باشد، (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (فرهنگ نظام)، آلت تناسل مرد، نره، (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)، آلت تذکیر بخصوص از بچه ها، (یادداشت مؤلف) : صد بار بگفتم که کچول تو خوشست یک بار تو هم بگو که چول تو خوشست، قاضی احمد سیستانی (از آنندراج) در تداول عوام، بورشده، کسی که در بازی نوبتش گذشته است، (فرهنگ لغات عامیانه تألیف سیدمحمدعلی جمالزاده)
آلت تناسل باشد، (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (فرهنگ نظام)، آلت تناسل مرد، نره، (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)، آلت تذکیر بخصوص از بچه ها، (یادداشت مؤلف) : صد بار بگفتم که کچول تو خوشست یک بار تو هم بگو که چول تو خوشست، قاضی احمد سیستانی (از آنندراج) در تداول عوام، بورشده، کسی که در بازی نوبتش گذشته است، (فرهنگ لغات عامیانه تألیف سیدمحمدعلی جمالزاده)
چل، بمعنی صحرا، (یادداشت مؤلف)، بیابان، (جهانگیری)، جای خالی از آدم را گویند، (برهان)، بیابان ریگ زار و جائی که آدمی در او نباشد و کم عبور کند، (آنندراج) (انجمن آرا)، بیابان، صحرای خالی از بشر، (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)، بیابان، جائی که آدمی در آنجا نباشد بیابان ریگزار و دور از آدمی، (یادداشت مؤلف) : گله در چول و غله اندرچال نتوان داشت چله از سرحال، اوحدی، و اکثر اوقات در طواحین و مواضع چول می بود، (مزارات کرمان ص 198)
چل، بمعنی صحرا، (یادداشت مؤلف)، بیابان، (جهانگیری)، جای خالی از آدم را گویند، (برهان)، بیابان ریگ زار و جائی که آدمی در او نباشد و کم عبور کند، (آنندراج) (انجمن آرا)، بیابان، صحرای خالی از بشر، (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)، بیابان، جائی که آدمی در آنجا نباشد بیابان ریگزار و دور از آدمی، (یادداشت مؤلف) : گله در چول و غله اندرچال نتوان داشت چله از سرحال، اوحدی، و اکثر اوقات در طواحین و مواضع چول می بود، (مزارات کرمان ص 198)
خمیده. (فرهنگ اسدی) (جهانگیری) (اوبهی). خم و خمیده. (برهان). خمیده و کج. (آنندراج) (انجمن آرا) (فرهنگ نظام). کج و خم و خمیده. (ناظم الاطباء). خمیده وکج که چوله هم گویند. (یادداشت مؤلف) : زلفک چول و آن رخان چو ماه. (از فرهنگ اسدی ص 332). بار غم بس که بر من افکندی پشت من چول گشته چون چوگان. ؟ (از آنندراج)
خمیده. (فرهنگ اسدی) (جهانگیری) (اوبهی). خم و خمیده. (برهان). خمیده و کج. (آنندراج) (انجمن آرا) (فرهنگ نظام). کج و خم و خمیده. (ناظم الاطباء). خمیده وکج که چوله هم گویند. (یادداشت مؤلف) : زلفک چول و آن رخان چو ماه. (از فرهنگ اسدی ص 332). بار غم بس که بر من افکندی پشت من چول گشته چون چوگان. ؟ (از آنندراج)
جانوری است که خارهای دو رنگ دارد و چون قصد او کنند خود را جمع کند وحرکت دهد. آن خارها مانند تیر پران شوند و بهرجا رسند فروروند و مجروح کنند و آن را اسغر، اسغرنه و سغرنه و اسکرنه و سکرنه وتشی خوانند. (آنندراج) (انجمن آرا). در جنوب ایران خارپشت را گویند. (فرهنگ نظام). خارپشت بزرگ که خارهایش بلند و نوک تیز و دو رنگ است. خارپشت کلان. سیخول. (یادداشت مؤلف) : گرچه دارد ز اعتراض جهول سینه پر تیر طعنه چون چوله لیک نزدیک من چنان باشد که سگ از دور میکند دوله. نزاری قهستانی (از آنندراج)
جانوری است که خارهای دو رنگ دارد و چون قصد او کنند خود را جمع کند وحرکت دهد. آن خارها مانند تیر پران شوند و بهرجا رسند فروروند و مجروح کنند و آن را اسغر، اسغرنه و سغرنه و اسکرنه و سکرنه وتشی خوانند. (آنندراج) (انجمن آرا). در جنوب ایران خارپشت را گویند. (فرهنگ نظام). خارپشت بزرگ که خارهایش بلند و نوک تیز و دو رنگ است. خارپشت کلان. سیخول. (یادداشت مؤلف) : گرچه دارد ز اعتراض جهول سینه پر تیر طعنه چون چوله لیک نزدیک من چنان باشد که سگ از دور میکند دوله. نزاری قُهِستانی (از آنندراج)
دهی است از دهستان بالا گریوه بخش ملاوی شهرستان خرم آباد، 400 تن سکنه دارد، از رود خانه چولهول آبیاری میشود، محصولش غلات و لبنیات است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان بالا گریوه بخش ملاوی شهرستان خرم آباد، 400 تن سکنه دارد، از رود خانه چولهول آبیاری میشود، محصولش غلات و لبنیات است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان بالا گریوه بخش ملاوی شهرستان خرم آباد، 350 تن سکنه دارد، از رود خانه چولهول آبیاری میشود، محصولش غلات و لبنیات است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان بالا گریوه بخش ملاوی شهرستان خرم آباد، 350 تن سکنه دارد، از رود خانه چولهول آبیاری میشود، محصولش غلات و لبنیات است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است ازدهستان بالا گریوه بخش ملاوی شهرستان خرم آباد، 300 تن سکنه دارد، از رود خانه چولهول آبیاری میشود، محصول عمده اش غلات است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است ازدهستان بالا گریوه بخش ملاوی شهرستان خرم آباد، 300 تن سکنه دارد، از رود خانه چولهول آبیاری میشود، محصول عمده اش غلات است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان پائین شهرستان نهاوند. 850 تن سکنه دارد. از رود خانه گاماسیاب آبیاری میشود. محصولش غلات، توتون، حبوبات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5). و رجوع به مرآت البلدان ج 4 ص 290 شود
دهی است از دهستان پائین شهرستان نهاوند. 850 تن سکنه دارد. از رود خانه گاماسیاب آبیاری میشود. محصولش غلات، توتون، حبوبات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5). و رجوع به مرآت البلدان ج 4 ص 290 شود
چول. خمیده و منحنی. (آنندراج) (انجمن آرا). خمیده و کج. (فرهنگ نظام). خمیده و منحنی و مایل. (ناظم الاطباء). کج و خمیده و منحنی. (یادداشت مؤلف). کج و کوله. معقرب. کج و معوج. کجواج. خل (در تداول مردم قزوین) : جلایر گاه کج گه چوله آید به استقبال رکن الدوله آید. قائم مقام (جلایرنامه، از آنندراج). - چوله شدن، چپ و چوله شدن، کج و کوله گشتن. چون فانوس تا شدن. چهار چنگولی شدن. کج و کوله گشتن. (از فرهنگ عامیانه)
چول. خمیده و منحنی. (آنندراج) (انجمن آرا). خمیده و کج. (فرهنگ نظام). خمیده و منحنی و مایل. (ناظم الاطباء). کج و خمیده و منحنی. (یادداشت مؤلف). کج و کوله. معقرب. کج و معوج. کجواج. خُل (در تداول مردم قزوین) : جلایر گاه کج گه چوله آید به استقبال رکن الدوله آید. قائم مقام (جلایرنامه، از آنندراج). - چوله شدن، چپ و چوله شدن، کج و کوله گشتن. چون فانوس تا شدن. چهار چنگولی شدن. کج و کوله گشتن. (از فرهنگ عامیانه)