جدول جو
جدول جو

معنی چوخط - جستجوی لغت در جدول جو

چوخط
(خَ)
مخفف چوب خط (در تداول عامه). رجوع به چوب خط شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نوخط
تصویر نوخط
جوانی که تازه پشت لبش موی درآورده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چوخا
تصویر چوخا
لباس پشمی ضخیم و خشن که چوپانان و کشاورزان می پوشند
فرهنگ فارسی عمید
(خَ / خِ)
چوخا، جامۀ پشمین، جامه پشمینی که نصارا پوشند:
مولو مثال دم چو برآرد بلال صبح
من نیز سر ز چوخه خارا برآورم.
خاقانی.
رجوع به چوخا شود
لغت نامه دهخدا
جامه ای است پشمین، (شرفنامۀ منیری)، جامه واری که از پشم بافته باشند، (برهان) (ناظم الاطباء)، جامۀ پشمین کوتاه که نوعی از لباس فقراست وترکی است، (غیاث اللغات)، جامه پشمین که در تبرستان بافند و بپوشند و آن را چوخه نیز گویند، (آنندراج) (انجمن آرا)، چوخه، پارچه بی کرکی که از پشم بافته میشود و در مازندران بسیار بافته میشود، (فرهنگ نظام)، قسمی جامۀ پشمین خشن که از مازندران آرند و به روی دیگر جامه ها پوشند و به روزگار ما هنوز معمول است ودر عربی آن را جوخ گویند، (قطر المحیط) (یادداشت مؤلف)، استی، چوقه (نیم تنه قفقازی)، گیلکی چوخه (نیم تنه پشمین بی دوخت و بدون آستین که بیشتر گله بانان و ساربانان پوشند)، در ترکی ’چوغا’ (جامۀ پوستین)، معرب آن ’جوخ’، (حاشیۀ برهان چ معین)، جامۀ پشمی خشن که چوپانان و برزیگران پوشند، (فرهنگ فارسی معین)، جامه ای که نصاری پوشند، (برهان)، جامۀ پشمین که راهبان در کلیسا می پوشیده اند، (آنندراج)، نوعی از جامۀ نصاری، (ناظم الاطباء) :
مرا بینند در سوراخ غاری
شده مولوزن و پوشیده چوخا،
خاقانی،
، نوعی از پوشش کوتاه که بهند جوکیانش پوشند و آن را کفتها گویند، (شرفنامۀ منیری)، عبا، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شُو خَ)
خوشه باشد عموماً اعم ازخوشۀ انگور و خرما و گندم، خوشۀ ارزن خصوصاً. (برهان) (آنندراج) ، توسکا
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو خَطط / خَ)
معشوق خطنودمیده. (غیاث اللغات). جوان نوخاسته که خطش نودمیده باشد. (آنندراج). امردی که تازه پشت لب وی سبز شده باشد. (ناظم الاطباء). آنکه به تازگی موی عذار یا پشت لب وی دمیده است. که به نوی خط او دمیده است. غلام طارّ. غلام طریر. (از یادداشتهای مؤلف). نوجوان. نوبالغ. نوخاسته:
غلام ار ساده رو باشد وگر نوخط بود خوشتر
خوش اندر خوش بود باز آنکه با زوبین و با چله.
عنصری یا عسجدی.
گر کند کوسه سوی گور بسیج
جده جز نوخطش نخواهد هیچ.
سنایی.
زین پس وشاقان چمن نوخط شوند و غمزه زن
طوق خط و چاه ذقن پر مشک سارا داشته.
خاقانی.
شاخ طفلی بود و نوخط گشت و بالغ شد کنون
گرد زمرد بر عذارش زآن عیان افشانده اند.
خاقانی.
بدین گونه بر نوخطان سخن
کند تازه پیرایه های کهن.
نظامی.
وعده وصل به فردا مفکن ای نوخط
که جهان پابه رکاب است و زمان اینهمه نیست.
صائب.
، چیز نوبه روی کارآمده. (غیاث اللغات) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
آمیختن سپیدی با موی. (تاج المصادر بیهقی). درآمیختن موی سپید موی سیاه را. یا فاش گردیدن موی سپید. (منتهی الارب). سپید و سیاه برابر هم شدن. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب). آمیخته موی و دوموی گردیدن. (منتهی الارب) : وخط الرجل، آمیخته موی و دوموی گردید. رجوع به وخض شود ، شتاب رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، درآمدن، نیزه گذاره یا سبک زدن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). نیزه زدن چنانکه بگذرد. (تاج المصادر بیهقی) ، بانگ کردن کفش به رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، گاهی سود گاهی خسارت برداشتن در بیع. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، تیغ سبک زدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ گِ رِ تَ)
چوب خط زدن (در تداول عامه). رجوع به چوب خط زدن شود
لغت نامه دهخدا
جامه پشمی خشن که چوپانان و برزیکران پوشند، جامه پشمی ضخیم که راهبان نصاری پوشند
فرهنگ لغت هوشیار
جامه پشمی خشن که چوپانان و برزیکران پوشند، جامه پشمی ضخیم که راهبان نصاری پوشند
فرهنگ لغت هوشیار
نگار بسته نو خاسته، نودر: چیز نو بر روی کار آمده جوانی که تازه پشت لب وی سبز شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چوخا
تصویر چوخا
نوعی جامه پشمی خشن که چوپانان و کشاورزان پوشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوخط
تصویر نوخط
((نُ خَ))
نوجوان، کسی که تازه صورتش مو درآورده
فرهنگ فارسی معین
برنا، ساده، طفل، نوجوان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چوبی که چوپانان با گذاشتن علامت روی آن، حساب خرج و دخل خود
فرهنگ گویش مازندرانی