جدول جو
جدول جو

معنی چوبی - جستجوی لغت در جدول جو

چوبی
ویژگی چیزی که از چوب ساخته شود، ویژگی آنکه یا آنچه مانند چوب خشک باشد
تصویری از چوبی
تصویر چوبی
فرهنگ فارسی عمید
چوبی
پل چوبی بر خندق قدیم شمال تهران پشت دروازۀ شمیران پائین عشرت آباد که اکنون از میان رفته است و محل آن به چوبی شهرت دارد
لغت نامه دهخدا
چوبی
پلی بر زاینده رود بین اسپاهان و جلفا که در مشرق پل چهارباغ واقع شده، (جغرافیای طبیعی ایران ص 89)
لغت نامه دهخدا
چوبی
منسوب بچوب، (ناظم الاطباء)، از چوب، ساخته شده از چوب، همچون: خانه چوبی، پای چوبی، پل چوبی، درچوبی، دستۀ چوبی، قاشق چوبی، قفس چوبی، نیمکت چوبی، تخت چوبی، میز چوبی، صندلی چوبی، صندلی دسته دار چوبی، قفسۀ چوبی، کفش چوبی، نردۀ چوبی، هاون چوبی،
- آدم چوبی، آنکه جنبش و حرکتی نداشته باشد، کسی که در کارها سست باشد و از وی کاری ساخته نباشد،
- آدمک چوبی، شبه آدمی که از چوب سازند و بر آن شولائی بپوشانند و بر سر خرمن و پالیز بکارند تا جانوران خراب کار آنرا بجای آدم حقیقی گیرند و از آن بترسند، مترسک،
- چوبی و آبکشی (اصطلاح گیاه شناسی)، بافتهای انتقال دهنده شیرۀ نباتی در ساقه نیز مانند ریشه از هادروم و لپتوم تشکیل یافته، اولی برای بالا بردن شیرۀ خام و انتقال آن از ریشه ببرگ و دیگری برای پائین آوردن شیرۀ پروردۀ از برگ بساقه و ریشه است، هر دسته لپتوم در ساقه همواره با یک دسته هادروم همراه میباشد، این دو دسته در روی یک خط شعاعی قرار گرفته و دستۀ واحدی بنام دستۀ چوبی و آبکشی تشکیل میدهند، در این دسته آوندهای چوبی بیشتر متوجه محور است و آوندهای آبکشی متوجه خارج میباشد، تعداد دسته های چوبی وآبکشی نه تنها در نباتات مختلف فرق میکند و متفاوت میباشد، بلکه در قسمت های مختلفه یک نبات هم ممکنست تغییر نماید و گاهی ممکن است این دسته ها بیکدیگر متصل شوند و حلقۀ مسدودی تشکیل دهند، بنابراین دسته های چوبی و آبکشی در ساقه میله هائی هستند که بطور منظم در درون استوانۀ مرکزی قرار گرفته و دسته های آبکشی آنها عموماً بین دسته های چوبی و آندودرم واقع گشته است، قطر آوندهای چوبی با بعد آنها از محور استوانه مرکزی متناسب میباشد، یعنی آوندهائی که دور از محوراندقطورتر میباشند، (گیاه شناسی تألیف حبیب اﷲ ثابتی صص 307 - 306)،
- چوبی و آبکشی باز (اصطلاح گیاه شناسی)، در بین دسته های چوبی و دسته های آبکشی یک طبقه سلولهای نازک و سلولزی وجود دارد که طبقۀ مولد داخلی ساقه را در نباتات چند ساله تشکیل میدهد، دسته های چوبی و آبکشی را در نباتات دو لپه ای که دارای این طبقه مولد میباشند دسته های باز مینامند، (گیاه شناسی تألیف حبیب اﷲثابتی ص 310)،
- چوبی و آبکشی بسته (اصطلاح گیاه شناسی)، دسته های چوبی و آبکشی در نباتات یک لپه ای فاقد طبقۀ مولد هستند، از این جهت آنها را دسته های بسته مینامند، (گیاه شناسی تألیف حبیب اﷲ ثابتی ص 316)،
- چوبی و آبکشی دوجانبی (اصطلاح گیاه شناسی)، چون بافت آبکشی در طرفین دسته های چوبی واقع شده باشد، دسته های چوبی و آبکشی دوجانبی نام دارند، (گیاه شناسی تألیف حبیب اﷲ ثابتی ص 307)،
- چوبی و آبکشی متحدالمرکز (اصطلاح گیاه شناسی) چون لپتوم مانند حلقۀ مسدودی هادروم را احاطه کند و یا هادروم لپتوم را احاطه کند، دسته های متحدالمرکز نامیده میشوند، این قبیل دسته های چوبی و آبکشی در یک لپه ای ها مانند ساقه های زیرین زنبق وجود دارد، اگردسته های آبکشی بوسیله هادروم احاطه شوند هادروسانتریک نامیده میشوند، مانند سرخسها و هرگاه دسته های چوبی آبکشی را احاطه نمایند لپتو سانتریک نامیده میشوند، مانند دسته های چوبی و آبکشی اغلب نباتات یک لپه ای، (گیاه شناسی تألیف حبیب اﷲ ثابتی ص 308)،
- چوبی و آبکشی یک جانبی (اصطلاح گیاه شناسی)، ساقه هائی که دسته هائی آبکشی آنها عموماًبین دسته های چوبی و آندودرم واقع گشته آنها را دسته های چوبی و آبکشی یک جانبی نامند، (گیاه شناسی تألیف حبیب اﷲ ثابتی ص 307)
لغت نامه دهخدا
چوبی
خشبيٌّ
تصویری از چوبی
تصویر چوبی
دیکشنری فارسی به عربی
چوبی
Wood, Wooden
تصویری از چوبی
تصویر چوبی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
چوبی
en bois
تصویری از چوبی
تصویر چوبی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
چوبی
رقصی زیبا و محلی که اصل آن از کردستان است، نام اصلی این
فرهنگ گویش مازندرانی
چوبی
деревянный
تصویری از چوبی
تصویر چوبی
دیکشنری فارسی به روسی
چوبی
কাঠ
تصویری از چوبی
تصویر چوبی
دیکشنری فارسی به بنگالی
چوبی
لکڑی کا
تصویری از چوبی
تصویر چوبی
دیکشنری فارسی به اردو
چوبی
ahşap
تصویری از چوبی
تصویر چوبی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
چوبی
ya mbao
تصویری از چوبی
تصویر چوبی
دیکشنری فارسی به سواحیلی
چوبی
aus Holz
تصویری از چوبی
تصویر چوبی
دیکشنری فارسی به آلمانی
چوبی
木製の
تصویری از چوبی
تصویر چوبی
دیکشنری فارسی به ژاپنی
چوبی
מעץ
تصویری از چوبی
تصویر چوبی
دیکشنری فارسی به عبری
چوبی
लकड़ी , लकड़ी का
تصویری از چوبی
تصویر چوبی
دیکشنری فارسی به هندی
چوبی
kayu
تصویری از چوبی
تصویر چوبی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
چوبی
ไม้
تصویری از چوبی
تصویر چوبی
دیکشنری فارسی به تایلندی
چوبی
van hout
تصویری از چوبی
تصویر چوبی
دیکشنری فارسی به هلندی
چوبی
de madera
تصویری از چوبی
تصویر چوبی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
چوبی
di legno
تصویری از چوبی
تصویر چوبی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
چوبی
de madeira
تصویری از چوبی
تصویر چوبی
دیکشنری فارسی به پرتغالی
چوبی
木制的
تصویری از چوبی
تصویر چوبی
دیکشنری فارسی به چینی
چوبی
drewniany
تصویری از چوبی
تصویر چوبی
دیکشنری فارسی به لهستانی
چوبی
дерев'яний
تصویری از چوبی
تصویر چوبی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
چوبی
나무의 , 나무로 된
تصویری از چوبی
تصویر چوبی
دیکشنری فارسی به کره ای

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طوبی
تصویر طوبی
(دخترانه)
نام درختی در بهشت
فرهنگ نامهای ایرانی
بعضی گویند چوبین شهری بوده از ابنیه کیانی و برخی نسبت بنای ببهرام چوبینه میدهند، بهرحال گویند چوبین در زمان صفویه خراب شد و پس از خرابی قلعه ای در آن بساختند، (مرآت البلدان ج 4 صص 276 - 277)
لغت نامه دهخدا
بهرام یا وهرام لقب بهرام ششم سردار هرمزچهارم پادشاه ساسانیست که از مردم ری و پسر وهرام گشنسب و از دودمان بزرگ مهران بود، فرماندهی توانا بود و محبوب لشکریان و پر از کبر و ادعا و از این جهت شباهتی به بزرگان عهد ملوک الطوایفی قدیم داشت، پس ازآنکه بر طوایف مهاجم سرحدات شمال و مشرق پیروز شد وترکان را شکست داد بفرماندهی کل نیروی ایران در برابر رومیان انتخاب شد، اما مغلوب گردید، هرمز با طرزی موهن او را از فرماندهی خلع کرد، چون بهرام از لشکریان خود نگرانی نداشت رایت خلاف برافراشت، این واقعه آتش فتنه را از هر سو شعله ور کرد، گستهم ’ویستهم’ که از دودمان بزرگ اسپاهبذان بود و خویشاوند خانواده سلطنتی بشمار میرفت (چون خال خسرو پرویز بود) موفق شد، که برادر خود بندوی ’ویندوی’ را از زندان پادشاه بیرون کشد، دو برادر بکاخ سلطنتی درآمدند، و هرمز را خلع کردند و بزندان افکندند و کور کردند و پسرش خسرو دوم را که بعد ملقب به پرویز (ابرویز) (= مظفر) شد بسلطنت برداشتند، خسرو در این وقت در آذربایجان بود، شتابان به تیسفون رفت و در سال 590 میلادی تاج بر سرنهاد، چندی بعد هرمز را هلاک کردند، بنابر رای تئوفیلاکتوس این کار به امر خسرو واقع شد، و بعضی گویند خسرو رضایت ضمنی بقتل وی داده بود، اما بهرام چوبین حاضر نبود که بفرمان پادشاه جدید درآید، زیرا که خود سودای پادشاهی در سر داشت، دودمان مهران مدعی بودند، که از نسل ملوک اشکانی هستند و بهرام تکیه به این ادعا کرده بود، از آنجا که سپاه بهرام نیرومند بود خسرو پرویز شکست خورد و بهرام فاتحانه به تیسفون درآمد و برخلاف میل جمعی از بزرگان، بدست خود تاج بر سر گذاشت و بنام خود سکه زد، در این اثنا خسرو از سرحد روم گذشت و بشهر سیرسیزیوم رفت و به پناه امپراطوری موریکیوس درآمد دولت مستعجل بهرام چوبین عبارت از یک سلسله شورش و فتنه بود، طبقۀ روحانی و قسمتی از اشراف با او مخالف بودند، و تحمل پادشاهی وی را که از میان خودشان برخاسته بود، نمیکردند ولی از عقیدۀ تودۀ ایرانیان، یعنی طبقات عامه، اطلاعی نداریم، یهودیان بهرام را حامی و نگاهبان خود میدانستند و او را به مال مدد میکردند، بندوی که دستگیر و زندانی شده بود، بیاری چند تن از بزرگان رهایی یافت، و پیشرو مخالفان بهرام شد، این توطئه بجائی نرسید و شورشیان را هلاک کردند، بندوی به آذربایجان گریخت، و بنزد برادر خود گستهم (ویستهم) رفت که بیاری خسرو پرویز علم طغیان برافراشته بود، قیصر موریکیوس خسرو را یاری کرد بشرط آنکه شهرهای دارا و میافارقین را که رومیان در جنگ گرفته بودند، به روم واگذار کند، در اثر این پیش آمد بسیاری از بزرگان، که ازهواخواهان بهرام بودند او را ترک گفتند، و پس از جنگهای خونین، سپاه روم و ارامنه و اتباع موشل و ایرانیانی که بخسرو پیوسته بودند، بهرام را در سال 591 م، در حوالی گنزک آذربایجان شکست دادند و بهرام بترکان پناه برد، و در بلخ بیاسود و چندی بعد در آن شهر ظاهراً بتحریک خسرو بقتل رسید، سرگذشت پرحادثۀ بهرام چوبین موجد افسانۀ شیرینی بزبان پهلوی بنام وهرام چوبین نامگ شده است که مطالب آن را مورخان عرب و ایران، خاصه فردوسی در کتب خویش آورده اند، و این افسانه را جبله بن سالم بعربی ترجمه کرده است، بهرام نه تنها از قهرمانان مشهور بشمار میامده، بلکه در خصال مردانه و اطوار شایسته دارای مقامی عالی بوده است، (ایران در زمان ساسانیان تألیف آرتور کریستنسن ص 87 و صص 464- 466)، بلعمی در تاریخ خود چوبین را شوبین ضبط کرده و تفسیری برای فقه اللغه آن پرداخته است، رجوع به شوبین و رجوع به ترجمه تاریخ طبری بلعمی شود، و سبب این لقب آنست که وی خشک پیکر و لاغر و بلندقامت بوده، (آنندراج) (انجمن آرا) (فرهنگ نظام) :
همی راند چون باد چوبین سپاه
سوی دامغان اندرآمد ز راه،
فردوسی،
چو آئی بنزدیک چوبین فراز
چنین گوی کان دختر سرفراز،
فردوسی،
و بهرام چوبین کی اسفهسالار لشکر او بود ترتیب کرد با لشکری تمام تا روی به پیکار خاقان نهاد، (فارسنامۀ ابن البلخی چ اروپا ص 98)،
با امل همراه وحدت چون شوی و چون شود
مرد چوبین اسب با بهرام چوبین همعنان،
خاقانی،
تو زرین بهره شو از تخت زرین
که چوبین بهره شد بهرام چوبین،
نظامی،
نشاط از خانه چوبین برون تاخت
که چوبین خانه از دشمن بپرداخت،
نظامی
لغت نامه دهخدا
از تهران که بمشهد مقدس میروند در میانۀ داورزن و مهر یکی از قرای واقع در طرف راست راه چوبین است، (مرآت البلدان ج 4 ص 278)، دهی است از دهستان کاه بخش داورزن شهرستان سبزوار در 25 هزارگزی جنوب خاوری داورزن و 9 هزارگزی جنوب شوسۀ عمومی راه تهران بمشهد واقع است، جلگه و معتدل است، 231 تن سکنه دارد، از قنات مشروب میشود، از محصولاتش غلات و پنبه است، مردمش بزراعت و مالداری اشتغال دارند، راهش مالرو است اما در تابستان از راه باقرآباد میتوان اتومبیل برد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
هر چیز که از چوب سازند، (آنندراج) (انجمن آرا)، هر چیز که از چوب ساخته شده باشد، (فرهنگ نظام)، منسوب بچوب، (ناظم الاطباء)، از چوب، (یادداشت مؤلف)، ساخته از چوب، چوبی، افزار چوبین، که از چوب ساخته شده باشد، (از فرهنگ فارسی)، و کمان وی (کیومرث) بدان روزگار چوبین بود بی استخوان، (نوروزنامه)،
- اسب چوبین، مرکب چوبین، چوب که کودکان در میان دو پای قرار دهندو از آن ارادۀ اسب سواری کنند و بهر سو دوند، نی که کودکان بجای مرکب گیرند:
یاد بتان تاکی کنم فرش هوس را طی کنم
این اسب چوبین پی کنم چون مرد میدان نیستم،
خاقانی،
دیوانگان نترسند از صولت قیامت
نشکیبد اسب چوبین از رشف تازیانه،
سعدی (طیبات)،
به کشتی میشدم هر سو شتابان
سوار اسب چوبین همچو طفلان،
سلیم (از فرهنگ ضیاء)،
- ، به کنایه، تابوت است، مرکب چوبین، (یادداشت مؤلف)،
- پای چوبین، پای که از چوب ساخته شده باشد، آنچه از چوب بشکل پا سازند و بجای پا که بر اثر حوادث قطع شده باشد قرار دهند تا رفتن میسور گردد:
پای استدلالیان چوبین بود
پای چوبین سخت بی تمکین بود،
مولوی،
اگر کوتهی پای چوبین ببند
که در چشم طفلان نمائی بلند،
سعدی (بوستان)،
چو غازی بخود درنبندند پای
که محکم رود پای چوبین ز جای،
سعدی (بوستان)،
- پل چوبین، پل که از چوب ساخته شده باشد: در این راه پلی آمد چوبین بزرگ و رودی سخت بوالعجب و نادر، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 463)،
- تیغ چوبین، شمشیر که از چوب ساخته باشند:
تیغ چوبین را مبر در کارزار
بنگر اول تا نگردد کار زار،
مولوی،
- چوبین اسب، دارای اسب چوبین، چوبین مرکب:
با امل همراه وحدت چون شوی و چون شود
مرد چوبین اسب با بهرام چوبین همعنان،
خاقانی،
- چوبین بهره، بی بهره، خشک بهره، بی نصیب، محروم:
تو زرین بهره شو از تخت زرین
که چوبین بهره شد بهرام چوبین،
نظامی،
- چوبین دست، سخت بی بهره، سخت محروم، که هیچ دستی نباشدش:
در پایۀ شطرنج ترا دستی نیست
لیکن پدرت عظیم چوبین دست است،
؟
- شمشیر چوبین، تیغ چوبین، تیغ که از چوب کرده باشند:
غازی بدست پور خود شمشیر چوبین زان دهد
تا او در آن استا شود شمشیرگیرد در غزا،
مولوی،
- قدح چوبین، قدح و کاسه که از چوب تراشند و سازند: عمر قدحی چوبین از آب برای هرمزان بخواست، (تاریخ قم ص 303)، جنبل، قدح چوبین سطبر، جمجمه، قدح چوبین، (منتهی الارب)،
- مرکب چوبین،اسب چوبین:
مرکب چوبین بخشکی ابتر است
خاص مر دریائیان را رهبر است،
(مثنوی)،
- ، کنایه از تابوت است: چون سلطان (مسعود) پادشاه شد این مرد (حسنک) بر مرکب چوبین نشست، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 176)،
- نیش چوبین، نیش و مبضع و نشتر که از چوب ساخته باشند:
چون نیش چوبین را کنون رگهای زرین شد زبون
خیز از رگ خم ریز خون قوت رگ جان بین در او،
خاقانی،
بازو ودست رباب از بسکه بر رگ خورده نیش
از نیش چوبینش ز رگ آب روان انگیخته،
خاقانی،
، مجازاً، خشک، کالبد بیجان:
چو چوب دولت ما شد برآور
مه چوبینه چوبین شد به خاور،
نظامی،
، روپاکی سرخ رنگ که بر سر بندند، (برهان) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)، دستمالی سرخ رنگ که بر سر بندند، (آنندراج) (انجمن آرا)، دستمال بزرگ سرخ رنگ که بر سر بندند، (فرهنگ نظام)، نام پرنده ای است، (جهانگیری)، پرنده ای است صحرائی شبیه بمرغ خانگی که او را کاروانک خوانند، (برهان)، مرغیست که کاروانک گویند، (آنندراج) (انجمن آرا)، کاروانک، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چوبین
تصویر چوبین
هر چیز که از چوب سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چوبین
تصویر چوبین
ساخته شده از چوب
فرهنگ فارسی معین
چوبی، چوبینک، چوبینه، سربندسرخ، دستمال سرخ، کاروانک (پرنده)
فرهنگ واژه مترادف متضاد