معنی چوبه در فرهنگ فارسی عمید

تیر راست و چوبی بلند مثلاً چوبۀ دار،، تیری که با کمان می انداختند، دُری هم برآید ز چندین صدف / ز صد چوبه آید یکی بر هدف (سعدی۱ - ۹۴) ، چوبۀ دار: تیر چوبی یا فلزی بلندی که محکوم به اعدام را از آن حلق آویز می کنند

معنی چوبه در لغت نامه دهخدا

چوبینه. چوبین. لقب بهرام چوبین است. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (فرهنگ نظام). لقب بهرام سردار هرمز، بیست ویکمین پادشاه ساسانی. (ناظم الاطباء) :، یک چوبکی ز بام تو بهرام چوبه شد.، امیرخسرو

معنی چوبه در لغت نامه دهخدا

دهی است جزء دهستان تولم بخش مرکزی شهرستان فومن، در 11 هزارگزی شمال فومن و یک هزارگزی شمال راه شوسۀ صومعه سرا به رشت. جلگه و معتدل است و مرطوب. 732 تن سکنه دارد. از رود خانه گازر و دبارآبیاری میشود. از محصولاتش برنج، توتون سیگار، چای وابریشم است. مردمش بکشاورزی و مکاری اشتغال دارند. راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ای-ران ج 2)

معنی چوبه در فرهنگ لغت هوشیار

چوبی که بدان خمیر نان را تنک سازند صوبج، خدنگ، تازیانه، رخمه، چوبدستی چوبک، چوبک

معنی چوبه در فرهنگ فارسی معین

چوبی که بدان خمیر نان را تنک سازند، صوبج (معر)، خدنگ، تازیانه، زخمه، چوبدستی، چوبک

معنی چوبه در فرهنگ واژه مترادف متضاد

چوبدستی، چوبک، اشنان، خدنگ، تازیانه، زخمه

معنی چوبه - جستجوی لغت در جدول جو

چوبه

فرهنگ فارسی عمید

چوبه

لغت نامه دهخدا

چوبه

لغت نامه دهخدا

چوبه

فرهنگ لغت هوشیار

چوبه

فرهنگ فارسی معین

چوبه

فرهنگ واژه مترادف متضاد

بوبه

هدهد، پرنده ای خاکی رنگ، کوچک تر از کبوتر با خال های زرد، سیاه و سفید که روی سرش دسته ای پر به شکل تاج یا شانه دارد، در خوش خبری به او مثل می زنند، مرغ سلیمان، شانه به سر، بوبویه، بدبدک، پوپش، پوپک، کوکله، پوپ، بوبک، شانه سر، شانه سرک، پوپو، بوبو، پوپؤک

هُدهُد، پرنده ای خاکی رنگ، کوچک تر از کبوتر با خال های زرد، سیاه و سفید که روی سرش دسته ای پَر به شکل تاج یا شانه دارد، در خوش خبری به او مثل می زنند، مُرغِ سُلِیمان، شانِه بِه سَر، بوبویِه، بَدبَدَک، پوپَش، پوپَک، کوکَلِه، پوپ، بوبَک، شانِه سَر، شانِه سَرَک، پوپو، بوبو، پوپُؤَک

فرهنگ فارسی عمید

نوبه

تب کردن یک روزدرمیان یا چندروزدرمیان، مالاریا، نوبت

فرهنگ فارسی عمید

چوله

کج، خمیده، منحنی، کوله

فرهنگ فارسی عمید

کوبه

آلت کوبیدن، چکش، چکش در خانه

فرهنگ فارسی عمید

چوبی

ویژگی چیزی که از چوب ساخته شود، ویژگی آنکه یا آنچه مانند چوب خشک باشد

فرهنگ فارسی عمید

توبه

دست کشیدن از گناه و بازگشتن به راه حق، بازگشت و پشیمانی از گناه، نهمین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۱۲۹ آیه، برائت، مخزیه، فاضحه، سیف. این سوره با بسم الله الرحمن الرحیم شروع نشده است
توبۀ نصوح: توبۀ قطعی و حقیقی که هرگز شکسته نشود

فرهنگ فارسی عمید

یوبه

آرزو، امید، چشمداشت، آرمان، خواهش، درخواست

فرهنگ فارسی عمید

چنبه

ویژگی انسان یا حیوان چاق و درشت، چوب بزرگ و ستبر، چماق

فرهنگ فارسی عمید

چوبک

ریشۀ گیاه اشنان که آن را پس از خشک کردن می کوبند و در شستن پارچه و لباس به کار می برند، بیخ، غسلج، چوبک اشنان، جوغان، کنشتو، کنشتوک
مصغر چوب، چوب کوچک، چوب کوتاه و باریک که با آن طبل می زنند

فرهنگ فارسی عمید

توبه

رنگین کمان، کمانی مرکب از هفت رنگ که از تجزیۀ نور خورشید در قطرات باران ایجاد می شود، قزح، کلکم، شدکیس، قوس و قزح، سرگیس، رخش، آدینده، تویه، تیراژه، اغلیسون، نوس، آلیسا، نوسه، تربسه، سرکیس، سویسه، سدکیس، ترسه، ایرسا، کرکم، آزفنداک، آفنداک، آژفنداک، نوشه، تیراژی، تربیسه، درونه، سرویسه

رَنگین کَمان، کمانی مرکب از هفت رنگ که از تجزیۀ نور خورشید در قطرات باران ایجاد می شود، قُزَح، کَلکَم، شَدکیس، قُوس و قَزَح، سَرگیس، رَخش، آدیندِه، تویِه، تیراژِه، اِغلیسون، نوس، آلیسا، نوسَه، تَربَسِه، سِرکیس، سَویسِه، سَدکیس، تُرسِه، ایرسا، کَرکَم، آزفَنداک، آفَنداک، آژفَنداک، نوشَه، تیراژی، تربیسِه، دُرونِه، سَرویسِه

فرهنگ فارسی عمید

اوبه

ترکی تیره ای از ترکان، تاژگاه (تاژ خیمه) بازگشت ترکی پشته توده، تاژ ترکمنی (تاژ خیمه برهان قاطع) چادر

معنی چوبه - جستجوی لغت در جدول جو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما