جدول جو
جدول جو

معنی چهسار - جستجوی لغت در جدول جو

چهسار
(چَ)
چاهسار. سر چاه. لب چاه. دهانۀ چاه:
زچهسار زنجیر آویخته
همه زر و با گوهر آمیخته.
اسدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کهسار
تصویر کهسار
(دخترانه)
کوهسار، جایی که دارای کوههای متعدد است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کهسار
تصویر کهسار
کوهسار، کوهستان، جایی که در آن کوه بسیار باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاهسار
تصویر چاهسار
زمینی که در آن چاه بسیار باشد، سر چاه، دهانۀ چاه، مطلق چاه، برای مثال دو پایش فروشد به یک چاهسار / نبد جای آویزش و کارزار (فردوسی - ۵/۴۵۲)، چاهساری هزارپایه در او / ناشده کس مگر که سایه در او (نظامی۴ - ۶۷۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چهار
تصویر چهار
عدد اصلی بعد از سه و پیش از پنج، ۴
چهار و هفت: چاروهفت، کنایه از چهار عنصر و هفت سیاره، عناصر اربعه و سیارات سبعه
فرهنگ فارسی عمید
(کُ)
مخفف کوهسار است یعنی زمین و جایی که در آنجا کوه بسیار باشد. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) :
دور ماند از سرای خویش و تبار
نسری ساخت بر سر کهسار.
رودکی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
تا که گردد که و کهسار چو تختی ز گهر
دشت و هامون چو بساطی شود از شوشتری.
فرخی.
کنون خوشتر که ناگاهان برآورد
مه دو هفتۀ من سر ز کهسار.
فرخی.
گر کنون جوید عقاب از پشت آن کهسار گوشت
ور کنون جوید همای از روی آن دشت استخوان.
فرخی.
گر خاک بدان دست یک استیر بگیرد
گوگرد کند سرخ همه وادی و کهسار.
منوچهری (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
همه کهسار پر زلفین معشوقان و پردیده
همه زلفین ز سنبلها همه دیده ز عبهرها.
منوچهری.
کهسار که چون رزمۀ بزاز بد اکنون
گر بنگری از کلبۀ نداف ندانیش.
ناصرخسرو.
چه گویی جهان این همه زیب و زینت
کنون بر همان خاک و کهسار دارد.
ناصرخسرو.
همی گویند کاین کهسارهای عالی محکم
نرستستند در عالم ز باد نرم و بارانها.
ناصرخسرو.
جز در غم عشق تو سفر می نکنم
جز بر سر کهسار گذر می نکنم.
مسعودسعد.
گر آنچه هست بر این تن، نهند بر کهسار
ور آنچه هست در این دل، زنند بر دریا.
مسعودسعد.
مگر که کبکان اندر ضیافت نوروز
بریده اند سر زاغ بر سر کهسار.
امیرمعزی.
کهسار شما نیارد آن سیلی
کو سنگ مرا ز جا بگرداند.
خاقانی.
بر باغ قلم درکش وز جور دی آتش کن
چون پیرهن از کاغذ کهسار همی پوشد.
خاقانی.
جام ملک مشرق بر کوه شعاعی زد
سرمست چو دریا شد کهسار به صبح اندر.
خاقانی.
به ناخن سنگ برکندن ز کهسار
به ازحاجت به نزد ناسزاوار.
نظامی.
سیه پوشیده چون زاغان کهسار
گرفته خون خود در نای و منقار.
نظامی.
ای طالب دیدار او بنگر در این کهسار او
ای که چه باده خورده ای ما مست گشتیم از صدا.
مولوی.
، قلۀ کوه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
همان چار، عدد معروف است. (آنندراج). اربع. اربعه. (منتهی الارب). عدد اصلی میان سه و پنج، دو برابر دو. شمار میان سه و پنج، دودو. این کلمه با یونانی آن تترا از یک اصل است و شاید چهار اصل تترا باشد. علامت آن ’4’ است و نیز با تسارون یونانی شاید هم ریشه باشد. نمایندۀ آن در ارقام هندیه ’4’ و در حساب جمل ’د’ باشد. (یادداشت مؤلف) :
چهار چیز مر آزاده را ز غم بخرد
تن درست و خوی نیک و نام نیک و خرد
هر آنکه ایزدش این هر چهار روزی کرد
سزد که شاد زید جاودان و غم نخورد.
رودکی.
ببوشاسب دیدم شبی سه چهار
چنانک آیدی نزد من روزگار.
ابوشکور.
بیاور آنکه گواهی دهد ز جام که من
چهار گوهرم اندر چهار جای مدام.
ابوالعلاء ششتری.
تا جز از بیست وچهارش نبود خانه نرد
همچو دو سی ودو خانه ست نهاد شترنگ.
نجار (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی).
مثال طبع مثال یکی شکافه زنست
که رود دارد بر چوب برکشیده چهار.
دقیقی.
ز ایران دگران باز به امید کنند
از پی دیدن دیناری دوچشم چهار.
فرخی.
چندین حدیث گفته شد و آخر آن نگار
تا بوسه ای بداد دوچشمم چهار کرد.
فرخی.
چهارست آهوی شه آشکار
که شه را نباشد بتر زین چهار
یکی خیره رویی دوم بددلی
سوم زفتی و چهارمین کاهلی.
اسدی.
چهار چیز که اصل فراغت است و منال
نیرزد آن بچهار دگر در آخر حال
گنه بشرم ملامت عمل بخجلت عزل
بقا بتلخی مرگ و طمع به ذل سؤال.
اثیرالدین.
ممکن نشود که با دغای تو
ما را ز دو پنج یک چهار آید.
عمادی
لغت نامه دهخدا
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’از مزارع قدیم النسق قاینات است، حالا سکنه ندارد و اهل مزارع دیگر آن را زرع مینمایند، (مرآت البلدان ج 4 ص 133)
لغت نامه دهخدا
چاه، چاهسر:
دو پایش فروشد به یک چاهسار
نبد جای آویزش و کارزار،
فردوسی،
چو آمد ز ره نزد آن چاهسار
بنزدیک آن چاه بنهاد بار،
فردوسی،
دگر چاهساری که بی آب گشت
فراوان برو سالیان برگذشت،
فردوسی،
سوی خانه رفتند از آن چاهسار
به یک دست بیژن به دیگر زوار،
فردوسی،
کشیدش دوان تا بدان چاهسار
دو دیده پر از خون و رخ چون بهار،
فردوسی،
ز خس گشته هر چاهساری چو خوری
ز کف گشته هر آبگیری چو طبلی،
منوچهری،
چاهساری ببین خراب شده
گشته مطموس و خشک از آب شده
اندر آن چاه گوی راز دلت
تا بیاساید این سرشته گلت،
سنایی،
چاهساری هزار پایه در او
ناشده کس مگر که سایه در او،
نظامی،
، گودی عمیق، گودالی ژرف، چاهسر، (آنندراج)، دهانۀ چاه، (ناظم الاطباء)، سرچاه، لب چاه
لغت نامه دهخدا
تصویری از کهسار
تصویر کهسار
مخفف کوهسار، یعنی زمین و جائی که در آنجا کوه بسیار باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چهار
تصویر چهار
عدد اصل میان سه و پنج دو برابر دو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کهسار
تصویر کهسار
((کُ))
مخفف کوهسار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چهار
تصویر چهار
((چِ یا چَ))
عدد اصلی میان سه و پنج، دوبرابر دو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چهار
تصویر چهار
أربعةً
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از چهار
تصویر چهار
Four
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از چهار
تصویر چهار
quatre
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از چهار
تصویر چهار
cztery
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از چهار
تصویر چهار
ארבע
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از چهار
تصویر چهار
четыре
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از چهار
تصویر چهار
چار
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از چهار
تصویر چهار
চার
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از چهار
تصویر چهار
nne
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از چهار
تصویر چهار
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از چهار
تصویر چهار
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از چهار
تصویر چهار
चार
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از چهار
تصویر چهار
чотири
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از چهار
تصویر چهار
empat
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از چهار
تصویر چهار
สี่
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از چهار
تصویر چهار
vier
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از چهار
تصویر چهار
vier
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از چهار
تصویر چهار
cuatro
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از چهار
تصویر چهار
quattro
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از چهار
تصویر چهار
quatro
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از چهار
تصویر چهار
دیکشنری فارسی به چینی